Shared posts

06 Jul 07:20

پیش‌دستی کردم این‌بار من زدم زیردل خوشبختی

by آیدا-پیاده

 

یک. بین لیوان دوم  پلفورت  طلایی و لیوان اول گینس سیاه، حدفاصل بار فرانسوی و اسکاتلندی، سرچهارراه ایستادیم منتظر سبز شدن چراغ.  هردو به پنجره روشن خانه روبروی نگاه می‌کردیم. یک سایه پشت پنجره بود. مانا گفت :” ما چرا اینجا بدنیا نیومدیم؟” من گفتم “کاش تناسخ بعدی اینجا بدنیا بیام. تو یکی از این خونه‌ها” حوصله نداشت به آرزوی پوچ من گوش کنه. قبلترگفته بود که باور نداره به چیزی و نیهیلیست خونسردیست که حتی غرزدن را پوچ و بی‌فایده می‌بینه، پس طبعا حتی درحد خنده هم به تناسخ فکر نکرد. گفت :” صفرمون خیلی فرق داره با اینا، خیلی” چراغ سبز شد و رد شدیم از خیابون. ساعت نه شب بود فکر کنم ولی ما هردو قدر ساعت دوصبح خسته بودیم. همه خستگی مال تفاوت صفر ما بود با اون سایه فرانسوی پشت پنجره.

دو. کی فکر می‌کنه پشت نقاب منطقی مادری که مدام به پسرک کوچکش می‌گه “منطقی باش، آدم هرچی رو می‌بینه نمی‌خواد” یک زن مو لخت، لنگه همون پسرک گرد، زندگی می‌کنه که منطق سرش نمی‌شه. لگد می‌زنه، زار می‌زنه و یک چیزهایی رو می‌خواد که نباید بخواد. زبون سرش نمی‌شه، تنها چاره من دربرابرش اینه که بشینم روی مبل سبز و لبهام رو فشار بدم تا انقدر گریه کنه که خوابش ببره. در کتاب تربیت کودک این یکی از بدترین روش‌هاست ولی من راه دیگه‌ی برای برخورد با بزرگسالی که منطق سرش نمی‌شه و روزه می‌خوام می‌خوام گرفته، بلد نیستم.

سه. بقول وبلاگهای نویسهای صورتی  و درحمایت از خانم ف، زنی که در جواب ایمیلم که براش نوشته بودم “عزیزم من می‌دونم تو قوی هستی” جواب داد که کاش می‌شد یک مدت “قوی نباشم” گاهی دلم می‌خواد بنویسم:

” خانم ف همه ما کلی راه آمدیم، با ناخن و دندون بالا کشیدیم خودمون رو. من هم مثل تو جایی که  در زندگی ایستادم رو دوست دارم، ولی خب بدم نمی‌آد، حتی همینجا یک کم هم دراز بکشم.”

ماها صفرمون بدجایی بوده برای همین گاهی این همه راه دویدیم و هنوز قدرسایه پنجره نه قرارداریم، نه آرامش، نه آدم نزدیک، نه مشایعت کننده تابوت.

چهار. مانا حداقل می‌تونه زیر پنجره بایسته و سایه رو ببینه، من که به سایه هم دستم نمی‌رسه.

 

06 Jul 05:01

دولت و جیـــــگر

by علیرضا
از سر ضرابخانه سوار تاکسی شدیم. یک سمند زرد رنگ که راننده‌اش یک پیرمرد نسبتاً بداخلاق بود. خیابان پاسداران را بالا رفتیم. من بودم و خانم م. سر دولت از تاکسی پیاده شدیم. من جلوی بانک ملی نبش دولت ایستادم تا کار بانکی خانم م تمام شود. یک ربعی طول کشید تا بیاید بیرون. بیرون که آمد برگشتیم خیابان پاسداران تا دوباره سوار تاکسی بشویم و برویم پایین.
– دلم هوس جیگر و دل و قلوه کرده
خانم م این جمله را گفت. گفتم : «باشه». سر ظهر هم بود. آن روز پنجشنبه بود و بعد از ظهرش با بعضی از دوستان قرار داشتیم. توی یکی از کافه‌های مرکز شهر. از یکی از مغازه‌دارهای آنجا پرسیدیم که این طرفها جیگرکی هست یا نه؟ مغازه دار گفت: «داخل دولت یه جیگرکی هست  که جیگراش هم خیلی خوشمزه‌اس»
وقتی سوال کردیم چقدر راه است گفت چیزی نیست. کمی بروید جلو می‌رسید. قدم‌زنان توی خیابان دولت راه افتادیم و مغازه‌ها را نگاه می‌کردیم تا جیگرکی مورد نظر را پیدا کنیم. یک ده دقیقه‌ای پیاده رفتیم و خبری نشد. از یک بنده‌خدایی پرسیدیم که جیگرکی کجاست؟ گفت جلوتر. ابن‌سبیل‌وار راه افتادیم و باز هم رفتیم. باز هم خبری نبود. تقریبا با دقت همه مغازه‌ها را نگاه می‌کردیم. اثری از جیگرکی نبود.
رفتم داخل یک قصابی. خانم م گفت قصابها حتماً بهتر می‌دانند. راست می‌گفت. قصابها به هر حال اکسپرت این کار هستند و با جیگر هم سر و کار دارند. وارد قصابی که شدم دقیقاً چهره یک قصاب کلاسیک را پشت یخچال دیدم. چاق، با سبیل و شبیه صدام. از نظر من همه قصابها شبیه صدام هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود. آدرس جیگرکی را از قصاب پرسیدم. با لحن قصابی خودش گفت: «برو اون دست خیابون. پنجاه متر برگرد». عجب. پس جیگرکی را رد کرده بودیم. ولی ما که با دقت دو طرف را نگاه می‌کردیم چطور ممکن بود ندیده باشیم؟ رفتیم آن دست خیابان و برگشتیم. از جلوی یه مغازه رد می‌شدیم که سایبان گذاشته بود و شبیه آبمیوه فروشی بود. دقت کردیم. مغازه مورد نظر یک جیگرکی بود که خودش را شبیه آبمیوه‌فروشی‌ها در آورده بود. حتماً جیگرکی بودن را دون شان خود می‌دانسته. وقتی می‌گویم جیگرکی فکر نکنید یک مغازه‌ای بوده با بیست متر مساحت و هفت هشت ده صندلی و دو سه تا میز. یک فضای دو در یک را تصور کنید که شش تا آدم کنار هم ایستاده‌اند و وقتی می‌خواهند راه بروند مجبورند خودشان را به هم بمالانند (بمالند؟). جیگرکی مورد نظر جایی برای نشستن نداشت. در نتیجه جیگر و دل و قلوه‌های سفارش داده شده را با دو عدد نوشابه دادند دستمان. کجا باید می‌خوردیم؟ الله اعلم.
گفتیم برویم جلوتر شاید پارکی چیزی باشد. هی رفتیم امااثری نبود. پارک شده بود جن و ما هم بسم‌الله. بیست دقیقه‌ای راه رفتیم. ولی هیچ جایی برای خوردن نبود. اولین و البته آخرین باری بود که در خیابان دولت قدم می‌زدم. هیچ جایی نبود. اصلاً من فکر می‌کنم همه دولتها این طوری هستند. هیچ چیز به درد بخوری داخلشان نیست. تا آنجا رفتیم که خانم م سرش درد گرفت و گفت بیا با ماشین برویم. کجا؟ نمی‌دانم. فعلا برویم تا سر شریعتی تا ببینیم چه می‌شود. سوار یک پراید شدیم که یک پیرمرد اتوکشیده از اینها که دستمال گردن می‌بندند راننده‌اش بود. راننده مصداق بارز جمله «سن یه عدده.  دلت جوون باشه» بود. یک آهنگ مایکل جکسون گذاشته بود و گهگاه خودش هم زمزمه می‌کرد و گاهی هم سرش را تکان می‌داد. خلاصه خیلی خوشحال بود. سر شریعتی که پیاده شدیم، دیدیم یک جیگرکی بزرگ با کلی میز و صندلی چند متر مانده به مترو بوده که ما نمی‌دانستیم. اینجا بود که یک تصمیم خارق‌العاده گرفتیم. توی خیابان دولت من حاضر نشده بودم کنار خیابان جیگر بخورم. اما کاری که کردیم تابلوتر بود. رفتیم داخل ایستگاه مترو و روی سکو. جیگر و دل و قلوه داشتیم به علاوه دو سه سیخ بال. ملت می‌آمدند و رد می‌شدند و سوار قطار می‌شدند و از قطار پیاده می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند که خیلی خوشحال روی صندلی داشتیم جیگر می‌خوردیم. مامور مترو یکی دو بار رد شد و با تعجب و غضب نگاهمان کرد. تا بالاخره طاقت نیاورد و آمد جلو و گفت لطفاً زمین نریزید. گفتیم چشم. شبیه اینهایی شده بودیم که تازه از روستا می‌آیند شهر. دیگران حتماً فکر کرده بودند ما تازه از اتوبوس پیاده شده‌ایم و اولین بار است که به تهران قدم می‌گذاریم. خلاصه آن روز گذشت تا اینکه دو سه روز پیش از شدت گرما دو تا آب طالبی گرفته بودیم. چهار راه ولیعصر بودیم. در اوج گرمای بعدازظهر. می‌خواستیم برویم خانه که خانم م گفت: «بشینیم توی ایستگاه اتوبوس». داخل ایستگاه اتوبوس حرف زدیم و آب طالبی یخ‌زده خوردیم و یاد جگرخوری توی ایستگاه مترو قلهک افتادیم .
06 Jul 05:01

دولت و جیـــــگر

by علیرضا
از سر ضرابخانه سوار تاکسی شدیم. یک سمند زرد رنگ که راننده‌اش یک پیرمرد نسبتاً بداخلاق بود. خیابان پاسداران را بالا رفتیم. من بودم و خانم م. سر دولت از تاکسی پیاده شدیم. من جلوی بانک ملی نبش دولت ایستادم تا کار بانکی خانم م تمام شود. یک ربعی طول کشید تا بیاید بیرون. بیرون که آمد برگشتیم خیابان پاسداران تا دوباره سوار تاکسی بشویم و برویم پایین.
- دلم هوس جیگر و دل و قلوه کرده
خانم م این جمله را گفت. گفتم : «باشه». سر ظهر هم بود. آن روز پنجشنبه بود و بعد از ظهرش با بعضی از دوستان قرار داشتیم. توی یکی از کافه‌های مرکز شهر. از یکی از مغازه‌دارهای آنجا پرسیدیم که این طرفها جیگرکی هست یا نه؟ مغازه دار گفت: «داخل دولت یه جیگرکی هست  که جیگراش هم خیلی خوشمزه‌اس»
وقتی سوال کردیم چقدر راه است گفت چیزی نیست. کمی بروید جلو می‌رسید. قدم‌زنان توی خیابان دولت راه افتادیم و مغازه‌ها را نگاه می‌کردیم تا جیگرکی مورد نظر را پیدا کنیم. یک ده دقیقه‌ای پیاده رفتیم و خبری نشد. از یک بنده‌خدایی پرسیدیم که جیگرکی کجاست؟ گفت جلوتر. ابن‌سبیل‌وار راه افتادیم و باز هم رفتیم. باز هم خبری نبود. تقریبا با دقت همه مغازه‌ها را نگاه می‌کردیم. اثری از جیگرکی نبود.
رفتم داخل یک قصابی. خانم م گفت قصابها حتماً بهتر می‌دانند. راست می‌گفت. قصابها به هر حال اکسپرت این کار هستند و با جیگر هم سر و کار دارند. وارد قصابی که شدم دقیقاً چهره یک قصاب کلاسیک را پشت یخچال دیدم. چاق، با سبیل و شبیه صدام. از نظر من همه قصابها شبیه صدام هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود. آدرس جیگرکی را از قصاب پرسیدم. با لحن قصابی خودش گفت: «برو اون دست خیابون. پنجاه متر برگرد». عجب. پس جیگرکی را رد کرده بودیم. ولی ما که با دقت دو طرف را نگاه می‌کردیم چطور ممکن بود ندیده باشیم؟ رفتیم آن دست خیابان و برگشتیم. از جلوی یه مغازه رد می‌شدیم که سایبان گذاشته بود و شبیه آبمیوه فروشی بود. دقت کردیم. مغازه مورد نظر یک جیگرکی بود که خودش را شبیه آبمیوه‌فروشی‌ها در آورده بود. حتماً جیگرکی بودن را دون شان خود می‌دانسته. وقتی می‌گویم جیگرکی فکر نکنید یک مغازه‌ای بوده با بیست متر مساحت و هفت هشت ده صندلی و دو سه تا میز. یک فضای دو در یک را تصور کنید که شش تا آدم کنار هم ایستاده‌اند و وقتی می‌خواهند راه بروند مجبورند خودشان را به هم بمالانند (بمالند؟). جیگرکی مورد نظر جایی برای نشستن نداشت. در نتیجه جیگر و دل و قلوه‌های سفارش داده شده را با دو عدد نوشابه دادند دستمان. کجا باید می‌خوردیم؟ الله اعلم.
گفتیم برویم جلوتر شاید پارکی چیزی باشد. هی رفتیم امااثری نبود. پارک شده بود جن و ما هم بسم‌الله. بیست دقیقه‌ای راه رفتیم. ولی هیچ جایی برای خوردن نبود. اولین و البته آخرین باری بود که در خیابان دولت قدم می‌زدم. هیچ جایی نبود. اصلاً من فکر می‌کنم همه دولتها این طوری هستند. هیچ چیز به درد بخوری داخلشان نیست. تا آنجا رفتیم که خانم م سرش درد گرفت و گفت بیا با ماشین برویم. کجا؟ نمی‌دانم. فعلا برویم تا سر شریعتی تا ببینیم چه می‌شود. سوار یک پراید شدیم که یک پیرمرد اتوکشیده از اینها که دستمال گردن می‌بندند راننده‌اش بود. راننده مصداق بارز جمله «سن یه عدده.  دلت جوون باشه» بود. یک آهنگ مایکل جکسون گذاشته بود و گهگاه خودش هم زمزمه می‌کرد و گاهی هم سرش را تکان می‌داد. خلاصه خیلی خوشحال بود. سر شریعتی که پیاده شدیم، دیدیم یک جیگرکی بزرگ با کلی میز و صندلی چند متر مانده به مترو بوده که ما نمی‌دانستیم. اینجا بود که یک تصمیم خارق‌العاده گرفتیم. توی خیابان دولت من حاضر نشده بودم کنار خیابان جیگر بخورم. اما کاری که کردیم تابلوتر بود. رفتیم داخل ایستگاه مترو و روی سکو. جیگر و دل و قلوه داشتیم به علاوه دو سه سیخ بال. ملت می‌آمدند و رد می‌شدند و سوار قطار می‌شدند و از قطار پیاده می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند که خیلی خوشحال روی صندلی داشتیم جیگر می‌خوردیم. مامور مترو یکی دو بار رد شد و با تعجب و غضب نگاهمان کرد. تا بالاخره طاقت نیاورد و آمد جلو و گفت لطفاً زمین نریزید. گفتیم چشم. شبیه اینهایی شده بودیم که تازه از روستا می‌آیند شهر. دیگران حتماً فکر کرده بودند ما تازه از اتوبوس پیاده شده‌ایم و اولین بار است که به تهران قدم می‌گذاریم. خلاصه آن روز گذشت تا اینکه دو سه روز پیش از شدت گرما دو تا آب طالبی گرفته بودیم. چهار راه ولیعصر بودیم. در اوج گرمای بعدازظهر. می‌خواستیم برویم خانه که خانم م گفت: «بشینیم توی ایستگاه اتوبوس». داخل ایستگاه اتوبوس حرف زدیم و آب طالبی یخ‌زده خوردیم و یاد جگرخوری توی ایستگاه مترو قلهک افتادیم .
08 Jun 04:51

گوگل می‌تواند میزان موفقیت فیلم‌ها را قبل از شروع نمایششان پیشبینی کند!

by علیرضا مجیدی

پیشبینی میزان موفقیت فیلم‌ها و به عبارت دقیق‌تر میزان فروششان در سینماها کار ساده‌ای نیست، بسیاری از فیلم‌ها را می‌شناسیم که خوش‌ساخت هستند، اما مطابق سلیقه عموم مردم نیستند یا در زمان نامناسبی به نمایش درآمده‌اند، گاهی هم فیلمی که اطلاعات قبلی ما از کارگردان و داستان و عوامل فیلم نویدبخش یک فیلم عالی از ما هستند، در مقام عمل، کار ضعیفی درمی‌آید و در مقابل کمدی‌های بی‌ارزشی هم خیلی محبوب می‌شوند.

بنابراین شما الان به جدول فیلم‌های در حال اکران در سینماهای دنیا که نگاه کنید، خیلی سخت است که مثلا میزان موفقیت After Earth شیامالان را پیشبینی کنید یا مثلا حدس بزنید که آیا فیلم‌های  Hangover III یا Iron Man 3 به اندازه دو قسمت قبلی محبوب می‌شوند یا نه.

اما گوگل با دسترسی به انبوهی از اطلاعات جستجوی کاربران، این توانایی را دارد که پیشبینی‌های با دقت بین ۹۰ تا ۹۲ درصد انجام بدهد.

06-07-2013 04-05-46 PM

گوگل می‌تواند بگوید که یک فیلم در دو هفته اول اکرانش چقدر خواهد فروخت و این کار را با استفاده از تحلیل میزان جستجوی تریلر فیلم در ماه متهی به اکران فیلم در موتور جستجوی اصلی و یوتیوب انجام می‌دهد.

در این نمودار شما می‌توانید ببینید که چقدر میزان جستجو فیلم‌ها در گوگل با جدول پرفروش‌ترین‌ها در سال ۲۰۱۲ مطابقت داشته است:

06-07-2013 03-43-42 PM

معلوم شده است که اگر فیلمی در هفته متهی به اکرانش، ۲۵۰ هزار بار بیشتر جستجو شود، به میزان ۴٫۳ میلیون دلار هم بیشتر خواهد فروخت.

06-07-2013 04-03-39 PM

 گوگل همه اینها را به صورت مشروح در مقاله‌ای توضیح داده است.