خندهاش جزيرهاي بود كه كسي از آن باز نميگشت.
aji farnaz
Shared posts
02 Jul 07:46
http://limani.wordpress.com/2013/06/20/3137/
by limani
امپراتوری نشانهها دستم بود و نشسته بودیم پشتِ میز آشپزخانه و صدای خوشِ تعریف هم میآمد. یادم نیست چطوری شد که سر حرف باز شد. تو میرفتی روزها انجمن فیزیک و شبها چشمهات برق میزدند و من تازه برگشته بودم از آن سفرِ کذایی. یک پیراهنِ هزار رنگِ شاد داشتی به تن با یک شلوارکِ شیری رنگ و موهات را گوجه کرده بودی آن بالا. خودم را خیلی یادم نیست. یک تصویر زرد دارم از خودم. محو. ایستادی کنار پنجره و با انگشت به شهر در ارتفاعی زیرِ پایمان اشاره کردی. بعد هم با پوزخندی به کتاب میان انگشتانم: نه از این ارتفاع و نه از لای ورقای اون…زندگی اون پایینه. لای مردم.
من آن پایین لایِ مردم بسیار درد کشیدم. حالا صدای تو از کیلومترها آنورتر توی گوشی میلرزد.میگویی: نسخهی بدل من نشو. گاهی سرت رو بکش بیرون و زندگی خودتو بکن. من؟ لبخند میزنم.
aji farnaz, Soudnm likes this
02 Jul 07:42
http://ggolku.blogspot.com/2013/06/blog-post_20.html
by گلکو
ما چاره ی دیگه ای جز فراموشی نداریم
aji farnaz likes this
No more posts. Check out what's trending.