Shared posts

04 Jul 16:32

مي‌شد در او گم شد.

by Had Sa
خنده‌اش جزيره‌اي بود كه كسي از آن باز نمي‌گشت.
02 Jul 07:46

http://limani.wordpress.com/2013/06/20/3137/

by limani

امپراتوری نشانه‌ها دستم بود و نشسته بودیم پشتِ میز آشپزخانه و صدای خوشِ تعریف هم می‌آمد. یادم نیست چطوری شد که سر حرف باز شد. تو می‌رفتی روزها انجمن فیزیک و شب‌ها چشم‌هات برق می‌زدند و من تازه برگشته بودم از آن سفرِ کذایی. یک پیراهنِ هزار رنگِ شاد داشتی به تن با یک شلوارکِ شیری رنگ و موهات را گوجه کرده بودی آن بالا. خودم را خیلی یادم نیست. یک تصویر زرد دارم از خودم. محو. ایستادی کنار پنجره و با انگشت به شهر در ارتفاعی زیرِ پایمان اشاره کردی. بعد هم با پوزخندی به کتاب میان انگشتانم: نه از این ارتفاع و نه از لای ورقای اون…زندگی اون پایینه. لای مردم.

من آن پایین لایِ مردم بسیار درد کشیدم. حالا صدای تو از کیلومترها آن‌ورتر توی گوشی می‌لرزد.می‌گویی: نسخه‌ی بدل من نشو. گاهی سرت رو بکش بیرون و زندگی خودتو بکن. من؟ لبخند می‌زنم.


02 Jul 07:42

http://ggolku.blogspot.com/2013/06/blog-post_20.html

by گل‌کو
ما چاره ی دیگه ای جز فراموشی نداریم