Ali Mousavi
Shared posts
فائزه هاشمی رئیس انجمن دفاع از آزادی مطبوعات شد
بازداشت تعدادی از «شرکتکنندگان اصلاحطلب» در مراسم ۲۲ بهمن
Ali Mousavi«هر کسی که پیراهن سبز به تن داشت راهی مینی بوسهای مستقر در حاشیه راهپیمایی میشد»
جوایز عکاسی جهانی سونی در سال ۲۰۱۴ – قسمت دوم
در پست قبلی، قسمت اول عکسهای منتخب جایزه عکاسی سونی در سال ۲۰۱۴ را ملاحظه کردید، در این پست قسمت دوم عکسها را با هم مرور میکنیم:
نمایی از بالا، از اسکیبازهای در لهستان. (کاسپر کوالسکی)
قزاقهای ساکن در مغولستان، پیشینهای طولانی در اسبسواری دارند. این رسم، هنوز در میان آنها زنده است. (پالانی موهان)
سگی که بهشدت در برابر حمام کردن مقاومت میکند! (سوفی گاماند)
یک برج خنککنندهی متروکه (جان استل)
جسد تجزیهشدهی یک وال (رابرت فرِچِت)
ناپل، منطقهای بدنام در خرید و فروش مواد. (اسپوزیتو سالواتوره)
خورخه هررا، برای مبارزه ماهها است که تمرین میکند. صبح و عصر، و هر بار، سه ساعت. (نیکولای لینارس)
رقصی چنین… (حسن باگلار)
هزاران هندو در حال عبادت در برابر مجسمهی مقدسشان. بنگلادش (سوورا کانتی داس)
مارلین مارک ۲۲ ساله، توسط همسرش مورد حمله با چاقو قرار گرفته است. (کیت گراتی)
معادن سیلوینیت، یکی از زیباترین مناظر زیرزمینی در جهان است. کارگرانش اما، تنها گرد و خاک و تاریکی این معادن را درک می کنند. (ویکتور لیاگوشکین)
برج دیوید در کاراکاس، برای ساختمانی ۱۹۵ متری، ۴۵ طبقه و با دو برج طراحی شدهبود. ساخت آن در سال ۱۹۹۰ آغاز شد و در سال ۱۹۹۴ پس از تکمیل ۶۰%، متوقف شد. (آلخاندرو سگرا)
نوزاد اورانگوتان در آغوش مادرش. (چین بون لِنگ)
مأموران نجات در حال کار برای نجات کارگران گرفتار در رانا پلازای بنگلادش. (ک. م. اسد)
خانه (عطا محمد عدنان)
امی، مبتلا به سندرم داون است و ۵ سال دارد. او با پدر و مادر و برادر کوچکترش در دانمارک ساکنند. پدر و مادر، به شدت در حال تلاشند تا مکانی مناسب برای آموزش امی بیابند. در کنار بچه های عادی، مهارتهای سخنگویی و رفتار اجتماعی امی در مهدکودک بسیار بهبود یافته. (ماریو وزِل)
فید یک پزشک محل مناسبی برای تبلیغات شما: محل تبلیغات متنی و بنری شما
از طراحی فونتهای فارسی حمایت کنید
فکر می کنین فونتهای استاندارد و خوب فارسی کم داریم؟ وقتی به سایتهای انگلیسی می رین تعجب می کنین که چرا ما چنین فونتهایی نداریم؟ از خودتون می پرسین چرا کسی سراغ طراحی این فونت ها نرفته؟ الان یک طراح خوب شروع به کار کرده و یکسالی است که مشغوله و بسیار خوشحال می شه اگر شما این پستش رو بخونین و اگر می تونین بهش کمک کنین تا راهش رو ادامه بده. نکته این آدم اینه که یکساله داره روی موضوع کار می کنه و محصول واقعی اش رو نمایش داده. پیشنهاد می کنم حتما پست درخواست حمایت وبلاگ ثانیههای صالح سوزنچی رو بخونین و اگر به نظرتون معقول بود و به شما مربوط ازش حمایت کنین.
چرخه کثیف اعدام
هفته قبل جمهوری اسلامی ایران دو نفر رو در جنوب اعدام کرد. قبلش حمید ریگی(؟) رو اعدام کرده بود و اون وسط هم ریگی رو – اونهم در یک فاصله زمانی از دستگیری تا اعدام که منطقا نه فرجام داده بود نه دفاعی ازش بیرون اومد.. قبل و بعدش هم صدها نفر دیگه رو.
دفعه قبل جیش العدل(؟) یکسری آدم رو گروگان گرفت و اعدام کرد و حکومت در جوابش یکسری رو تو زندان اعدام کرد (جواب به کشتن یکسری اعدام یکسری دیگه است؟!) و حالا جیش العدل یکسری سرباز که احتمالا اصلا به ماجرا ربطی ندارن رو گرفته تا شاید اعدام کنه و جوابش اعدام یکسری دیگه است و سربازها و آدمهایی که می میرن تا یکسری بگن «ما زورمون بیشتره» و هر دو هم با اصرار کنن که پرچم اسلامی واقعی بالای سر اونهاست که در اهتزازه.
باید هشتگ بزنیم برای سربازها ولی هشتگ درست باید این باشه که #نه_به_اعدام .
می بینیم که چرخه معیوب کشتن آدم ها چیزی رو حل نمی کنه و مسایل رو فقط و فقط بدتر می کنه. ما دومین کشور اعدام کننده انسان در تمام جهان هستیم و اینه وضع امنیت استانهایی که توشون «برای انتقام» کشته شدن یکسری، یکسری دیگه رو می کشیم و هیچ وقت فکر نمی کنیم «اگر اعدام مفیده چرا ما که دومین آدمکش قانونی دنیا هستیم وضعمون اینه؟». منزجرم از کشتن آدمها برای حل یک مشکل، در هر دو طرف.
پ.ن. این نوشته دفاع از جیش العدل نیست. گفتم که از هر کسی که فکر می کنه کشتن راه حله شرایط اجتماعی است منزجرم
پ.ن.۲. این ایده که تو دنیا یکسری آدم خوب هستن که اگر موفق بشن همه آدم بدها رو بکشن همه جا خوب می شه، خیلی بچه گونه است. موضوعات اجتماعی، دلایل اجتماعی دارن. به همین سادگی.
تعادل پایدار
در قعر زندگی کردن همیشه هم بد نیست. حداقل خیال آدم راحت است که از این بدتر نمیشود.
دستهبندی شده در: هیچی
چهل و پنچ پانزده
من ترس را میشناسم. من ترس را زمانی که ۲۴ ساعت در کمین بودهای و از شب گذشته هیچ چیز برای خوردن و آشامیدن باقی نمانده است و سرما امانت نمیدهد با همهی اینها اسلحهی آمادهی شلیکت را محکم در دست گرفتهای و هر لحظه انتظار درگیری را میکشی چشیدهام. من میدانم چه رنجی دارد که ۴۵ روز بوده باشی و یک شب پیش از مرخصی درگیر شوید و تو ندانی که فردا میآید یا نه. خوب میدانم.
من مرز را دیدهام، چشیدهام و با همهی وجود زندگی کردهام و بازگشتهام و میدانم بازگشتن یعنی چه. میدانم بازگشتن از آنجا چه حسی دارد اما نمیدانم چه حسی دارد بازنگشتن یا ترس از هیچ وقت بازنگشتن. نمیدانم چه حسی دارد که از بین تمام آدمهایی که هر روز به دیدهبانی میروند و میآیند، به تو و چهار دوستت حمله کنند و بربایندتان به انتقام کاری که نکردهاید. شاید خسته بودهای و برای چند دقیقه چشمهایت را روی هم گذاشتهای و با وجود سرما خوابت برده است. شاید چند دقیقهای با دوربین سمت مخالف را میپاییدی یا شاید برای آمدنت کمین کرده بودند. نمیدانم آن لحظه که اسلحه را به سمت خود دیدهای ترس با تو چه کرده است.
آهای مرزبان خستهی ترسیده! چند روز از چهل و پنج روزت را خط زدهای؟ اصلا پایهی خدمتیات چیست؟ چقدر از خدمتت مانده سرباز؟ چقدر تشویقی گرفته بودی که شوق اضافه شدنشان به پانزده روز مرخصیات را داشتی؟ چند روز بود که صدای پدر و مادر را نشنیده بودی؟ اصلا اسمت چیست؟ دیگر هیچ وقت کسی از تو میپرسد؟
برگرد سرباز خستهی مرز. برگرد.
مُردن بهوقت جشنواره یا هر چی Red Carpet خوبه مال تو!
عکس میتواند هم تزئینی باشد و هم نه!
اصلاً توجه نمیکنند که ما یک «طبقهی حساس» هستیم و خیلی زود چینی نازک همهجایمان میشکند! جشنواره شده «خانهی پدری» یک عدهی خاص. دولت تدبیر و امید یا دولت غیرتدبیر و امید هم ندارد! وضع روزنامهنگار جماعت همیشه همین بوده است. انگارنهانگار که ما در طول سال این فیلمها را معرفی و نقد میکنیم. بدبختیاش برای ماست. کارت چند منظورهاش برای از ما بهتران. به ما که میرسند میگویند در صدور کارت جشنواره دچار ترافیک شدهاند و اگر بخواهند بیشتر از این کارت صادر کنند، باید «متروپل» بزنند! معلوم نیست اما خودشان چهجوری جواز عبور از «خط ویژه» را گرفتهاند! زنگ زدهام به دوستی که سالهاست در مجلهی فیلم و سایر نشریات تخصصی سینما قلم میزند. خیلی قاتی کرده است! میخواهد سَرِ من خالی کند! اشکال ندارد. دوست است دیگر! دوست بهدرد همین سَرِ همدیگر خالی کردنها میخورد! بندهی خدا میگوید نمیدانم برای ما کارت صادر نمیکنند، برای کی میکنند؟! میگویم من هم نمیدانم برای کی میکنند! میگوید مگر ما چند تا سینمایینویس در مطبوعات داریم؟! من هم همین را تکرار میکنم! بعد میگوید من برای بولتن جشنواره، گزارش افتتاحیه را نوشتم، آنوقت خودم کارت ندارم! میگوید «Red Carpet» را پهن کردهاند فقط برای خبرگزاری فارس و تسنیم و اهالی جشنوارهی عمار! راست میگوید! برای ما حتی «Yellow Carpet» هم پهن نکردهاند! کم مانده بنویسند از پذیرفتن بانوان یکذره کمحجاب هم معذوریم یا اگر یک بازیگر متمول با اندکی «آرایش غلیظ» آمد به جشنواره، دستش را بگذارند توی دست گشت ارشاد! شانس ما «امروز» که «برف» نمیبارد و هوا خوب است، بهجای برجنشینی، تمرگیدیم توی خانه! «انارهای نارس» راه افتادهاند به سمت سالنهای برج میلاد و کرورکرور فیلم میبینند، بعد ما که برای خودمان بادمجانهای بمی هستیم، پشت دَرْهای بسته ماندهایم! اعتراض هم کنی، زود میگویند ما آنقدر «مهمان داریم» که دیگر نمیتوانیم پاسخگوی شما چلمنگها باشیم! همهی نقشههایمان نقش بر آب شد. من با «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» کلی قرارمدار گذاشته بودم که برویم روی ماه رخشان بنیاعتماد را نگاه کنیم همینطوری تا انرژی مثبت بگیریم. اندازهی «گنجشکک اشیمشی» هم نبودیم که لااقل لب بومشان بنشینیم و فیلم تماشا کنیم. شیطونه میگه «کلاشینکف» را بردارم و تلقی بزنم توی «شیار ۱۴۳» مبارکهشان! خیال میکنند خونشان از بقیه رنگینتر است. خیال میکنند «شهابی از جنس نور» هستند! خود«شیفتگی» را از حد گذراندهاند. نوهی مادربزرگ همسایهی عمهی مسعود دهنمکی هم کارت دارد، آنوقت منتقدان سینما کارت ندارند! من یکی که از حق خودم نمیگذرم. روز «رستاخیز» خودم یکییکی جلویشان را میگیرم و از پل صراط پرتشان میکنم به جنهم تا بسوزند از نواحی گونهگون و بفهمند «زندگی جای دیگری است». ما را با جشنواره «بیگانه» کردهاند. هیچکس پاسخگو نیست! من واقعاً خواهش میکنم مسئولین رسیدگی کنند! این بانیان جشنواره که فقط میگویند بهما«چ»ه! چیه؟! چرا باید الکیپلکی بگویم: «عصبانی نیستم»؟! درحالی که هستم! اگر اجنه و «اشباح» بودیم، اینطور با ما رفتار نمیکردند! امیدوارم فریدون جیرانی با موهای پریشان و مسعود فراستی با هزار و سیصد و نود و دو تا عینک بیاید به خواب این «خوابزدهها» تا بفهمند چوب خدا صدا ندارد! ایسنا نوشته بود کیومرث پوراحمد مشغول تدوین فیلم «پنجاه قدم آخر» بوده است و نتوانسته در افتتاحیه حضور را به هم برساند! حالا میترسم بهبهانهی تاخیر به پوراحمد کارت که ندهند؛ هیچ! موهای سَرَشْ را هم از تَهْ بتراشند! امیدوارم «چند متر مکعب عشق» به اهالی رسانه در دل این مسئولین احداث شود! «همهچیز برای فروش» بلیت هم مهیا نیست! حکایت فراموشی اینها حکایت «فصل فراموشی فریبا»ست! تازه خوب است مشکلات «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را ندارند! ای بابا! چه میشود کرد؟! «قصهها» داریم ما با این جشنواره!
پینوشت:
اسامی داخل گیومه از عناوین فیلمهای بخش مسابقهی سیودومین جشنوارهی فیلم فجر هستند.