Shared posts

19 Jul 14:53

eros-addict: Another Tumblr Monday…



eros-addict:

Another Tumblr Monday…

19 Jul 14:50

جدال رابرت موگابه و بابا جوکوا: آیا دولت زیمباوه می‌تواند عصر اینترنت را تاب بیاورد؟

by علیرضا مجیدی

این ماه رئیس جمهور زیمباوه-رابرت موگابه- یک پیشنهاد باورنکردنی ارائه داد: سیصد هزار دلار برای کسی که هویت بابا جوکوا را فاش کند!

07-18-2013 12-04-48 AM

این بابا جوکاوا کیست؟ ظاهرا او یک کاربر عادی اینترنت است که در فیس‌بوک صفحه‌ای دارد، صفحه‌ای که هزاران لایک خورده و در آن واقعیاتی در مورد عقب‌ماندگی، فساد دولتی و سیستم اشتباه اداره کشور، نوشته می‌شود.

اما در کشوری مثل زیمباوه که هر روز در آن عده بیشتری از مردم آنلاین می‌شوند، آیا پیشنهاد ظاهرا «ردنشدنی» موگابه و متوقف کردن بابا جوکوا می‌تواند، می‌تواند از فاش شدن رازهای دولت جلوگیری کند؟

از هر پنج شهروند زیمباوه‌ای، سه نفرشان عضو شبکه‌های اجتماعی هستند. در کشوری که سه دهه است تحت قوانین سفت و سخت اداره می‌شود، این موضوع می‌تواند تبعات خودش را داشته باشد.

بعضی از کارشناسان غربی پیشبینی می‌کنند که شاید بهار عرب که در سال ۲۰۱۱ شروع شد، حالا به جنوب و کشور زیمباوه هم سرایت کند، آنها البته مطابق معمول این چندساله غلو و افسانه‌سرایی‌های خاص خود را که هنوز از یاد نبرده‌ایم، دارند.

گرچه نمی‌توان منکر نقش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در افزایش آگاهی مردم شد، اما عبارات دهان‌پرکنی مثل انقلاب توییتر هم اصطلاحات نابجایی هستند که مطابق ذائقه خوانندگان غربی هستند. شاید یک شهروند غربی از اینکه ابزار دست‌ساخته یک شهروند غربی، بتواند باعث رهایی مردمی در یک کشور دورافتاده باشد، در نهان و ناخودآگاه شادمان می‌شود، اما از دید یک مصری یا تونسی، این اینترنت نیست که باعث نارضایی و ناآرامی می‌شود. اینترنت حتی عرصه را برای گفتگوی منطقی فعالین اجتماعی و تعقل هم کم می‌کند و حتی گاهی سرکوب را هم آسان‌تر می‌کند. اینها چیزهایی هستند که کمتر در سایت‌های غربی در مورد آنها صحبت می‌شود!

اما ما نباید بی‌انصاف باشیم و از سوی دیگر بام به پایین بیفتیم، اینترنت خواهی نخواهی تقاضا برای شفافیت بیشتر دولت‌ها را بیشتر می‌کند. در زیمباوه که گفته می‌شود، مدت‌هاست تحت تأثیر پروپاگاندای دولتی است، مردم با اینترنت حقیقت را کشف می‌کنند. از این رو است که مشکل را بابا جوکوا نمی‌دانند و پول جایزه هم مشکل آنها را حل نمی‌کند.

07-18-2013 12-05-40 AM

از سوی دیگر، کار برای دولت زیمباوه در بازه زمانی کنونی دشوار شده است، زیمباوه آغوش خود را روی اینترنت گشوده است و حالا حتی اگر مقامات هم بخواهند، نمی‌تواند از دست اینترنت خلاص شود.

تغییر خواهی نخواهی در زیباوه رخ خواهد داد و در نخستین گام در انتهای همین ماه میلادی موگابه ۹۰ ساله تن به یک انتخابات داده است که بی‌شک اینترنت روی آن تأثیر خواهد گذاشت.

اینترنت به باور من چیز عجیبی است، ابزاری است که می‌تواند کارا باشد و در عین حال می‌تواند دست را ببرد، اینترنت ابزاری است که اگر راهش را بلد باشید، مبدل به یک چاقوی بسیار کُند می‌شود که قادر به هیچ کاری نخواهد بود.

اینترنت نمی‌تواند مستقلا رهایی‌بخش باشد، لزوما باعث افزایش تعقل هم نمی‌شود، چه بسا که نفرت‌ها و جدایی و چنددستگی‌ها را بیشتر بکند.

از سوی دیگر هم می‌تواند صدای بخش‌های به حال خود رهاشده جامعه را به گوش همه برساند، دانش‌افزا باشد، فقر را کاهش دهد و میزان تمایل به واپس‌زدگی را کم کند.

اینترنت باعث ناآرامی‌های اجتماعی نمی‌شود ولی می‌تواند زمانی که انتظارات انباشته شده جامعه زیاد شود باعث ایجاد موج شود، بماند که چه کسی روی این موج سوار می‌شود، یک گروه مصلحت‌اندیش تعقل‌گرا یا یک هرج و مرج‌طلب فاقد هدف.

گرچه ما که به اینترنت خو کرده‌ایم، دوست داریم اینترنت را زیبا ببینیم و نقش بتمن را به آن بدهیم، اما شاید بهتر باشد، دست از سر اینترنت برداریم و اینترنت را خاکستری ببینیم، مثل همه چیزها و شخصیت‌های این کره خاکی!

منبع خبر: تلگراف

19 Jul 14:45

...

by 1neveshteh

حال آدم ها حال پست های ثبت موقتشونه. حال آدما حال پلی لیستشونه، حال آدما حال رو بالشی هاشونه، حال آدما حال نگاهشون تو آینه به خودشونه. حال آدما حال دفترچه ایه که همیشه قایمش میکنن. حال خاطره هاشونه...

حال آدما همیشه اون چیزیه که هیچ کس نمیبینه. حال آدما هیچ وقت اون چیزی نیست که دیگران میبینن، اون چیزی نیست که در جواب حالت چطوره میگن... حال آدما رو فقط خودشون میدونن.

19 Jul 14:39

چگونه یک منتقد سینما شویم؟

by rooderavi


1- برای اینکه شما یک منتقد سینما شوید؛ لازم است که در فهرست ده فیلم برتر عمرتان، فیلم‌هایی باشد که تا کنون هیچ‌کس ندیده است. و اگر دیده بود؛ لذت نبرده باشد. و اگر لذت برده بود؛ نفهمیده باشد و اگر خدای ناکرده فهمیده بود؛ باز هم شما اولین فردی بودید که این فیلم را کشف کرده‌اید؛ حتی قبل از کارگردان!


2-دو قوطی بخرید در یکی از آنها نام فیلم‌ها را بریزید و در دیگری هر چه جلوی دستتان آمد روی کاغذ بنویسید و در قوطی بریزید. از نام مکاتب هنری گرفته تا بیماری‌های اورولوژی! حالا نام فیلم‌ها را کنار یکی از کاغذهای قوطی دوم بگذارید. حالا مواد لازم، آماده است. با استفاده از توهم سعی کنید این دو مقوله را بهم ربط دهید. ژیژک و لاکان و داروین از نان شب برای شما واجب‌تر است. به یاد داشته باشید که دوره‌ی فروید گذشته است. باید بتوانید با استفاده از نظریات این دوستان، بدترین فیلم‌های تاریخ سینما را به عنوان شاهکار معرفی کنید و سویه‌ای از فیلم معرفی کنید که هفت جد و آبای کارگردان و نویسنده از آن بی‌خبر باشند.


3- برای آن که در تمامی بحث‌ها، حرف شما فصل الخطاب باشد. شدیدا نیاز به چند خاطره شخصی دارید.  چیزی شبیه اینکه یک شب شما و اصغر فرهادی و هیچکاک و برادران لومیر نشسته بودید که همین سوالی که شما پرسیدید را هیچکاک بیان کرد که برادران لومیر در جواب گفتند: تو گه نخور!


4- اپوزیسیون جریان غالب باشید. اگر فیلمی خوب بود و همه تحسین کردند. شما بگویید که مزخرفی بیش نیست. و اگر کسی اعتراض کرد؛ بگویید من هم‌کلام با کسانی که این فیلم را دوست دارند؛ نخواهم شد. ولی اگر فیلمی بد بود و تا آن اندازه که حتی کارگردان هم بابتش عذرخواهی کرده بود. بگویید که شاهکار است. صدای کسی هم اگر به نشان اعتراض درآمد، بگویید که هیچ حرفی برای مخاطب نفهم سینما که چنین شاهکاری را درک نمی‌کند؛ ندارید.


5-به یاد داشته باشید با آن‌که تنها 120 سال از تاریخ سینما گذشته است ولی 100 سال است که هیچ فیلم خوبی ساخته نشد و تنها فیلم‌های خوب دنیا، همان فیلم‌های برادران لومیر بودند.


6- فحش سیاسی و جنسی، همچنان حرف اول را در حرفه منتقدان سینما می‌زند.  عصبی باشید. به فیلم‌ها فحش بدهید. به کارگردان‌ها ناسزا بگویید. منتقدی هم اگر اعتراض کرد؛ تا می‌خورد او را کتک بزنید.


7-یک کارگردان بزرگ پیدا کنید و تا آنجا که می‌توانید از خجالتش در بیایید. از استهزای تک تک پلان‌ها بگیرید تا عادت‌های تو رخت‌خوابی‌ش. بالاخره یا خود کارگردان جواب می‌دهد یا یکی از هوادارانش. حالا دیگر شما یک منتقد شده‌اید.


8-ممکن است که شما تمام این کارها را انجام دهید و باز ندانید که منتقد شده‌اید یا نه. راهش بسیار ساده است. منتقد کسی است که هیچ وقت برای تماشای فیلم‌ها پولی نمی‌پردازد.



19 Jul 14:38

آیت الله جنتی ابقا شد

by info@fararu.com
19 Jul 14:38

مصر نامهربان و زخم‌های باز یک اسلام‌شناس

by mehdi

این یادداشت برای هفتادسالگی نصر حامد ابوزید نوشته و برای نخستین بار درسایت فارسی بی بی سی چاپ شده است. 

اگر به مرگی ناگهانی در سال ۲۰۱۰ نمی رفت، امسال هفتاد ساله می‌شد؛ نصر حامد ابوزید، اسلام‌شناس مصری که داستان تکفیرش نام او را بر سر زبان‌ها انداخت. ابوزید از آن آدم‌هاست که بزرگ‌ترین ابداع عمرشان، زندگی‌شان است. قدی کوتاه و تنی فربه داشت و خود بارها از سنگین بودن پیکرش می‌نالید. در کودکی اسباب ریشخند هم‌سالان‌اش بود. به قول خودش، همین باعث می‌شد که از بازی با بچه‌ها به مطالعه پناه ببرد. ولی هر چقدر تن‌اش سنگین بود، خیال و اندیشه‌اش بلندپرواز و تیزرو بود. لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش را آزمود و اندیشید و راهی را رفت یکه؛ اما مایه‌ی الهام برای دیگران.

تکنیسین پلیس
ابوزید خود را یک مصری تمام‌عیار میدانست؛ کسی که با فرهنگ مردمان عادی آن آشناست و پیوندی وثیق و عمیق برقرار می‌کند. زاده‌ی دهم ژوئیه ۱۹۴۳ بود در روستایی کوچک به نام قُحافه، در نزدیکی طنطا در دلتای نیل، شمال مصر. در خانواده‌ای تهیدست و سخت‌کوش. پدرش مغازه‌ی بقالی داشت. زمانی که کودک بود، پدر بیمار شد و اندوخته‌اش را برای درمان هزینه کرد، بی‌عاقبت.
چهارده‌ساله بود که پدرش درگذشت. مادرش آن هنگام سی و پنج سال داشت با پنج فرزند در خانه – که بزرگترین‌شان نصر بود – و دختری به نام بدریه که ازدواج کرده در خانه‌ی خود میزیست. برادری داشت به نام محمد و چهار خواهر. مسئولیت خانواده‌ای شش نفره به دوش او افتاد. سخت کار می‌کرد تا همراه مادرش از عهده‌ی زندگی فقیرانه‌شان برآید. به هنرستان رفت تا رشته‌ای فنی بخواند و زودتر کار پیدا کند. رشته‌ی الکترونیک را برگزید و تکنیسین الکترونیک در یکی از مراکز پلیس شد، در المحله الکبری و سپس در قاهره. تا سی و نه سالگی ازدواج نکرد تا جای خالی پدرش را برای خواهران و برادرش پر کند. سال‌ها بعد که مدتی در ایالات متحده، ژاپن و اروپا زندگی کرد و نام و نوایی بسیار یافت، نه هیچ از عشق قُحافه در دل‌اش کم شد، نه ذره‌ای از حس پروا و پرستاری پدرانه نسبت به خانواده‌اش. ابوزید دوبار ازدواج کرد. سترون بود. اما همیشه پدر بود؛ برای خواهران و برادرش، برای دخترخوانده‌اش، شیرین، برای شاگردان‌اش. مصر را همیشه مادر خود می‌دانست. مادری که در سال ۱۹۹۵ به حکم تکفیر دادگاه او را از خود راند و آواره‌ی جهان کرد. او برای مادر نامهربان مصر، از آن پس، همه روز، سوگواری کرد. زخمی در جان‌اش باز شد که هیچ گاه التیام نیافت.

p15_20130803_pic1تکفیر، سپر فساد مالی
به گواه نوشته‌هایش، د‌‌‌ل‌مشغولی کانونی او عدالت اجتماعی بود. ابوزید نابرابری‌های جامعه‌ی مصر را از کودکی زیسته و آزموده بود. اگر روزگاری به ایدئولوژی اخوان المسلمین روی آورد، مفتون وعده‌های آن برای عدالت اجتماعی شده بود. زیر تأثیر رهبران فکری اخوان تصور می‌کرد «اسلام راه حل» برای عدالت اجتماعی است. بعدها که افسون ایدئولوژی اسلامی در ذهن‌اش زدوده شد، به سراغ هرمنوتیک یا فهم روش‌مند قرآن رفت تا نشان دهد غایت نهایی پیام قرآن، عدالت اجتماعی است نه احکامی که فقیهان به نام شریعت مقدس می‌نمایانند. از نظر او، هرچه در قرآن آمده بود، قرآنی نبود؛ یعنی هر حکمی در قرآن، تقدس نداشت. بسیاری از احکام آمده در قرآن بازتاب زندگی و تاریخ محمد بود و ضرورت سخن گفتن خدا با انسان به زبان او. در قرآن سخن از بردگی آمده، اما کمتر فقیهی امروزه بردگی را مشروع می‌داند و توصیه می‌کند. به همین سان، تعدد زوجات و کتک‌زدن زن و میراث و دیه‌ی نیمه برای زن و بسیاری دیگر از احکام نیز فاقد تقدس‌اند. بسیاری از احکام آمده در قرآن قواعدی اجتماعی برای نظم زندگی پیش از اسلام‌اند. حتا احکام تأسیسی نیز، تأسیس برای آن زمان و آن شکل از مناسبات و روابط اجتماعی و سیاسی بود نه همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها. او حتا حکم ربا را نیز امروزه بی‌معنا می‌دانست، چون در ساختار اقتصادی زمان پیامبر تحریم ربا به عدالت اجتماعی کمک می‌کرد، ولی امروزه ارتباطی میان ربا و عدالت اجتماعی نیست.
ابوزید در یکی از کتابهای خود، از مؤسسات مالی و اعتباری اسلامی که فساد مالی گسترده دارند و از بُن با عدالت اجتماعی بیگانه‌اند، انتقاد کرد. در ماه مه ۱۹۹۲ برای مقام استادی تمام در دانشگاه قاهره تقاضا فرستاد و چند کتاب خود را همراه آن کرد، از جمله همان کتاب که نقدی بر مؤسسات مالی اسلامی را در برداشت. غافل از آن‌که یکی از اعضای کمیته‌ی بررسی صلاحیت علمی استادان کسی بود به نام عبدالصبور شاهین، از سهام‌داران اصلی یکی از مؤسسات مالی اسلامی. شاهین نمی‌توانست انتقام خود را از ابوزید آشکارا بر سر نقد فساد مالی‌اش بگیرد. چه راهی کوتاهتر از «تکفیر»؟ تیغ کینه را برهنه کرد و نوشت آثار ابوزید دچار «ضعف آگاهی دینی» است و به همین سبب در کار «تروریسم فکری» است. شاهین آثار ابوزید را «ایدز فرهنگی» خواند که مارکسیستی سکولار می‌خواهد به جامعه‌ی مسلمان مصر منتقل کند و آن را نابود سازد. ناگهان امامان جمعه و جماعت مصر روغنی تازه برای جوشاندن خون تعصب مردم یافتند. ابوزید بر مناره و منبر لعن شد.
اسلام‌گرایان به اشاره‌ی شاهین به دادگاه شکایت کردند. آن‌ها نه تنها خواهان تکفیر ابوزید که جدایی او از همسرش، دکتر ابتهال یونس، استاد زبان و ادبیات فرانسه در دانشگاه قاهره بودند. به کام خود رسیدند. حکم تکفیر و جدایی، هر دو، صادر شد. مدتی بعد حکم جدایی با تجدید نظر نقض شد، اما تکفیر همراه ابوزید تا آخر عمر ماند؛ همچون سندی برای تهدید مستمر آزادی اندیشه در کشورهای عربی.

6a00d834525c8d69e2014e861b804c970dپتک‌هایی برای شکستن حجم یخ
ابوزید هشت ساله بود که قرآن را به تمامی حفظ کرد. انس او با قرآن همراه با تبلیغات اسلام‌گرایان درباره‌ی ضرورت «بازگشت به قرآن» سودای فهم این کتاب را در او نیرو بخشید. پدرش از ستایش‌گران محمد عبده بود. این ارادت به او نیز منتقل شد. محمد عبده، از پیش‌گامان فهم نوین اسلام و به ویژه نگریستن به قرآن به مثابه‌ی متنی ادبی بود. کسانی مانند امین الخولی و طه حسین (هر دو تکفیرشده) از الهام‌گیران مکتب فکری عبده بودند و هر یک به شیوه‌ای رویکرد ادبی به قرآن را پی گرفتند. ابوزید خود را ادامه‌دهنده‌ی دیگر این راه می‌دانست. شیدایی برای شناخت قرآن او را واداشت که به رغم دشواری زندگی و فشار مالی به تحصیل در رشته‌ی ادبیات و زبان عربی در دانشگاه قاهره بپردازد. با موفقیت دکترای خود را گذراند. رساله‌ی فوق لیسانس او «معتزله و کاربرد مفهوم مجاز در قرآن» بود که بعدها با عنوان «رویکرد عقلانی در تفسیر؛ پژوهشی در مفهوم معتزلی مجاز قرآنی» (الاتجاه العقلی فی التفسیر) به چاپ رسید. به عقیده‌ی او، رکود چند سده‌ی اندیشه‌ی اسلامی حاصل انجماد قرآن‌شناسی است. او می‌کوشید سطح یخ‌زده‌ی این رشته را با نشان دادن سرشت ایدئولوژیک تفسیر معتزلیان از قرآن بشکافد. بعدها فکر کرد شاید تصوف یا تفسیر عرفانی از قرآن، به ویژه تأویل ابن عربی، از رنگ و روی ایدئولوژی بری باشد. رساله‌ی دکتری خود را درباره‌ی ابن عربی و مسأله‌ی تأویل نوشت. نتیجه گرفت حتا تأویل عرفانی از سیاق اجتماعی و سیاسی خود بریده و رهیده نیست. ایدئولوژی در پس پرده‌ی هر تأویل پنهان است.
ابوزید میان کلام الله و قرآن تمایز می‌نهاد. خدا با انسان سخن می‌گوید، به زبان انسان. زبان انسان یعنی فرهنگ و تاریخ انسان. یعنی کلام الله صورتی محدود و نازل و انسانی می‌یابد. همان‌گونه که در مسیحیت عیسی هم انسان هم خداست، قرآن نیز هم‌هنگام کلام الاهی و فراورده‌ای انسانی است. ابوزید در آثارش نشان می‌دهد در سنت اسلامی از جنبه‌های انسانی و اجتماعی شکل‌گیری گفتار قرآنی و گفتارهای تفسیری غفلت شده است. به همین سبب است که قرآن با زندگی امروزین ما ارتباطی برقرار نمی‌کند. اگر بخواهیم قرآن را به سرچشمه‌ای برای الهام‌گیری در زندگی بدل کنیم، باید بر سویه‌ی انسانی آن تکیه کنیم و طبقات برهم انباشته‌ی تقدس را از روی آن برداریم و گوهر آن را که کرامت انسانی و عدالت اجتماعی است بازنماییم. به سخن دیگر، تنها راه زنده کردن قرآن، دیدن آن به مثابه‌ی فراورده‌ای تاریخی و انسانی است، گشودن امکانی برای بازنگری سراسری دستگاه شریعت. ابوزید نوشت قرآن کتاب قانون نیست. شریعت مقدس نیست. شریعت یا دستگاه نظری فقهی ساخته‌ی آدمیان است بر اساس مبانی علمی خاصی که امروزه اعتبار چندانی ندارد. باید ارزش‌های عام قرآن را فهمید و پایه‌ی قانون‌گذاری عرفی قرار داد.
زندگی به رغم سنت
ابوزید هیچ گاه دوست نداشت نقش قربانی را بازی کند. هرچقدر رنجیده از مصر و مردمان‌اش بود، به مصر مهر فرزندی داشت و به مردمان‌اش شقفت پدری. می‌گفت آب نیل در رگ‌هایش روان است. از سر اضطرار مصر را ترک کرد، ولی روزی از خیال آن محجوب نبود. با این‌همه، دوست نداشت عزت نفس خود را فدای عشق‌اش به مصر کند. به ابتهال یونس گفته بود اگر در تبعید مرد، جنازه‌اش را به مصر نبرند و به همان خاک تبعید بسپارند. دیده بود اسلام‌گرایان با تابوت نزار قبانی چه بی‌حرمتی‌ها کردند. شاعر بزرگ سوری، پس از بیست سال و اندی تبعید اجباری، در لندن مرد. وقتی برای اجرای مراسم، تابوت‌اش را در مسجدی قرار دادند، اسلام‌گرایان در برابر مسجد هلهله و غلغله کردند که این کافرکیش هرزه‌سرا را به مسجد چه کار؟ نزار قبانی شاعر عشق و آزادی زن بود و محبوب چند نسل عرب.
ابوزید نمی‌خواست ابتهال شاهد چنین نامردمی و بی‌آزرمی باشد. بخت‌یار بود که در زمان حیات‌اش به مصر بازگشت، بعد از هشت سال دوری. گرچه دیگر نگذاشتند در دانشگاه قاهره تدریس کند. در دانشگاه‌های گوناگون جهان در مقام استاد میهمان می‌رفت و هم‌چنان به نوشتن ادامه می‌داد. معلم بود اما لحظه‌ای از یادگرفتن و تغییر کردن نایستاد. تا ماه‌های آخر عمرش به بازنگری یافته‌های علمی‌اش مشغول بود. این اواخر به دیدگاه‌های تازه‌ای درباره‌ی قرآن دست یافته بود. وقتی از سفر آخر اندونزی برگشت، ویروسی ناشناخته در خانه‌ی تن‌اش رخنه کرده بود. چند روزی نگذشت که درگذشت.
ابوزید الگویی است از خودآگاهی و خودساختگی مردی عرب و مسلمان که در اعماق فرهنگی مردسالارانه زاده می‌شود، اما ذره ذره زندگی را می‌اندیشد و بازمی‌نگرد و خود را دگرگون می‌کند. داستان عشق نصر و ابتهال خلاف سنت‌های عربی است. او این داستان را با لحنی پرشور و صادقانه در زندگینامه‌ی خودنوشت‌اش «صدای یک تبعیدی» آورده است.
* در نوشتن این یادداشت از زندگی‌نامه‌ی خودنوشت ابوزید بهره گرفته‌ام.
Nasr Abu Zaid with Esther R. Nelson, Voice of an Exile, Reflections on Islam, Westport, Praeger Publishers, 2004

13 Jul 12:13

رمضانیه، مناجات سحر با صدای کریم‌خانی

by م.

شما هم از آن‌هایی هستید که آواز محمدعلی کریم‌خانی را دوست دارید؟ همانی را که برای امام رضا خوانده است: «آمدم ای شاه پناهم بده، خط امانی ز گناهم بده، ای حرمت ملجا درماندگان، دور مران از در و راهم بده، لایق وصل تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده»

اگر هنوز این شاهکار را نشنیده اید، به نظرم فرصت را از دست ندهید. این‌جا بشنوید. آهنگ این کار را آریا عظیمی‌نژاد ساخته است. پارسال، آلبومی از کارهای کریم‌خانی منتشر شد با عنوان «اشک رها نمی‌شود»، هر چند در این بی‌کرانه وب نسخه‌های غیرقانونی اش فراوان اند، اما تا حالا نشنیده ام، چون گذرم به تهران نیافتاده و ظاهرا با تمام بدی‌هایی که تهران دارد، چیزهای خوب تنها آن‌جا پیدا می‌شوند: یکیش نسخه اصل «اشک رها نمی‌شود».

این‌ها را نوشتم که بگویم سحرهای ماه رمضان، کریم‌خانی در شبکه یک است. حول و حوش سه و چهل دقیقه صبح. با همان صدای سحرانگیز و به صورت زنده مناجات‌هایی با آواز می‌خواند. اگر شما هم از آن‌هایی هستید که آواز محمدعلی کریم‌خانی را دوست دارید، از دست ندهید.

11 Jul 07:31

چهار پیام از یک سخنرانی: «اگر لازم شود با خاتمی به خیابان بر می‌گردیم»

by آرمان امیری

سخنان اخیر خاتمی (+) در جمع گروهی از دانشجویان، حاوی نکات جدیدی بود که پیش‌تر کمتر در کلام او ظاهر می‌شد. نکاتی که از کنار هم قرار دادن آن‌ها می‌توان موضع جدیدی که خاتمی اتخاذ کرده و جایگاهی که برای خودش قایل است را دریافت. این نکته‌ها را من اینچنین فهرست می‌کنم:

1- بزرگترین دشمن، جریان فاشیستی است.
خاتمی می‌گوید: «آنکه آزادی‌خواه است آزادی را برای همه می‌خواهد حتی فاشیست‌ها، اما فاشیست‌ها جز برای خود برای کس دیگری آزادی نمی‌خواهند، وجود غیر خود را تحمل نمی‌کنند». سپس توضیح می‌دهد: «بعضی از رویکردها، رویکرد فاشیستی بوده است. دروغ‌پردازی، تحریف انقلاب، انحصارطلبی، خشونت‌طلبی و حذف همه جریان‌ها از خصیصه‌های این جریان است و حالا می‌بینیم که همان جریانات در حال صدور رهنمود برای رئيس جمهور منتخب هستند».

مشخص است که نماد این جریان فاشیستی مورد اشاره خاتمی تا کنون محمود احمدی‌نژاد بوده است. با این حال مساله چیزی فراتر از یک شخص است. امروز به چشم خود می‌بینیم که احمدی‌نژاد فقط یک مجسمه پوشالی بود که در این روزهای سقوط حتی ده نفر هم در حلقه یارانش باقی نمانده است. پس جریانی که او را به قدرت رسانید و برای تداوم و بقای این نگرش فاشیستی هزینه‌هایی سنگین همچون سرکوب شهروندان و نابودی کشور را پرداخت کرد، جریانی مستقل از این شخص است که همچنان حضور دارد و می‌تواند هر لحظه به شکل و شیوه‌ای جدید بروز پیدا کند. به قول آقای خاتمی، حتی این فاشیست‌ها هم حق دارند آزاد باشند و فعالیت کنند، اما باید هشدار بود که بار دیگر از نرده‌بان قدرت بالا نروند چرا که دوباره آن را می‌اندازند!

مسیر اصلاحات دقیقا نفی و ریشه‌کنی همین رفتارهاست. پس در تقابل با آن‌ها می‌توان اهداف را به این صورت بازخوانی کرد: «پای‌بندی به صداقت و اخلاق در سیاست، پایبندی به واقعیت تاریخی کشور و مسیری که مطالبات ملی طی یک قرن گذشته از جمله در انقلاب طی نموده است، نفی انحصارطلبی و ایجاد فضای آزاد رقابت، پرهیز از خشونت‌طلبی و گسترش مدنیت، پذیرش تکثر در کشور و قبول مشارکت همگانی در جریان اداره آن».

2- جریان اصلاحات، مستقل از حکومت یا دولت است.
آقای خاتمی در بخشی از سخنانش تاکید می‌کند: «نظام و در درجه اول ریيس جمهور منتخب ما، باید صدای شما را بشنود». این آشکارترین نشانه‌ای است که مشخص می‌سازد از نگاه خاتمی چه مرزی میان جریان اصلاحات و ساختار حکومت (و البته دولت) وجود دارد. این تعریف از اصلاحات، یادآور همان جریان «اصلاحات از پایین» است که نخستین بار در رفتار «میرزا ملکم‌خان» مشاهده شد. بدین ترتیب، جریان اصلاحات نگاه خود را معطوف به جامعه و مردم می‌کند و مطالباتش را از این مسیر پی‌گیرد هرچند در نهایت نتیجه این شیوه از اصلاحات جامعه‌محور در ساختار حکومتی هم بروز پیدا می‌کند. تنها با همین تعریف و مرزبندی است که می‌توان دریافت چرا خاتمی در تمام طول دوران ریاست‌جمهوری‌اش از پذیرش عنوان رهبری اصلاحات خودداری می‌کرد. او اساسا اعتقاد ندارد که اصلاحات عمیق اجتماعی را باید از درون دولت پی‌گیری کرد.

3- مرزی میان جنبش سبز و جریان اصلاحات وجود ندارد.
اما زیباترین بخش سخنان آقای خاتمی به نظرم آنجا بود که گفتند: «علی‌رغم هیاهو و بداخلاقی کسانی‌که باعث این وضع هستند و نمی‌خواهند پیام شکست معنادار خود را بشنوند، فرصت‌طلبانه ادعا می‌کنند که آنچه پیش آمده به نفع آنها بوده است.  ما باید بی‌آنکه بگوییم پیروز شده‌ایم، کاری کنیم که همه احساس برد کنند. تعبیر مهندس موسوی که «پیروزی ما شکست هیچ کس نیست بلکه پیروزی ملت است» کاملا درست و به جا است».

خاتمی زیرکانه و بسیار شفاف خودش را عضوی از همان «ما»یی نشان می‌دهد که میرحسین بدان اشاره می‌کرد. «ما»یی که هیچ چیز نبود جز «جنبش سبز ایران». پس حالا خاتمی با تاکید بر همان پیمان پیشین مهندس و موسوی و تایید تام و تمام همان راه و مرام اعلام می‌کند که خودش هم بخشی از جنبش سبز است و از این به بعد همه ما باید با هم به سمت «پیروزی بزرگ» حرکت کنیم. آن پیروزی بزرگی که هیچ کس در آن شکست نخورد.

4- نخستین مطالبه آشکار است و فرصت نامحدود ندارد.
اما این سخنرانی صرفا در سطح حرف و اعلام موضع باقی نمانده است. بلکه آقای خاتمی گام نخست را هم برداشته و اصلی‌ترین مطالبه جنبش را به صورتی زمان‌مند مطرح کرده است: «فعلا من کاری ندارم که فضای ناگوار کنونی از جمله حبس‌ها و حصر چگونه بوجود آمده ولی پیشنهادم این است همین دولت فعلی بکوشد تا این مشکل حل شود و ذکر خیربزرگی را از خود به جا بگذارند که دیگر کسی در حبس و حصر نباشد».

با پایان یافتن انتخابات 92، آرایش جدیدی از نیروها در کشور ما شکل گرفته است. بی‌تردید همه جریانات موجود می‌کوشند تا با سنجش وضعیت جدید، نیروهای خود را بازآرایی و مجددا سازمان‌دهی کنند. در این بین جنبش سبز هم نباید بی‌کار باشد. تاکید بر لزوم آزادی تمامی همراهان دربند و شکسته شدن حصر رهبران به معنای تلاش جنبش سبز برای بازسازی خود و تقویت این جریان اجتماعی با مهره‌های اصلی است. جنبش سبز اگر می‌خواهد در ادامه راه همچنان نقش تاثیرگزار خود را حفظ کند، نیازمند آن است که ضربه‌هایی را که خورده تا حد امکان جبران کند. نیروهایش را بازسازی و منسجم کند و بار دیگر حول محور یک «مجموعه رهبری» جمع شود. بدون آزادی رهبران جنبش و بدون آزادی تمامی همراهان دربند این امکان وجود ندارد. این را آقای خاتمی به خوبی تشخیص داده و به گمان من حتی شیوه مواجهه با آن را هم اعلام کرده است.

وقتی تاکید می‌کنیم که «همین دولت حصر را بشکند و زندانیان را آزاد کند» یعنی در درجه اول برای این مطالبه خود یک زمان‌بندی کاملا مشخص (نهایتا در حد یک ماه) تعیین کرده‌ایم. در گام دوم می‌توان حدس زد که جنبش به درخواست اکتفا نمی‌کند. بلکه اگر دولت آقای روحانی سر کار بیاید و این مطالبه هنوز برآورده نشده باشد، می‌توان از وزارت کشور جدید درخواست مجوز راهپیمایی داد. من امیدوار هستم که وزارت کشور آقای روحانی به وعده خود در اجرای قانون اساسی و حمایت از حقوق شهروندی ما پایبند بماند و این مجوز را صادر کند. اما حتی اگر این اتفاق هم نیفتد و ایشان هم بخواهد به مانند دولت قبلی حق اعتراض مدنی ما را سلب کند (که البته من بعید می‌دانم چنین رفتاری داشته باشد) باز هم به یاد داریم که حق «گرفتنی است و نه دادنی». جنبش سبز هیچ ابایی ندارد که حق خودش را با هزینه خودش دریافت کند و اگر لازم شد این بار به رهبری خاتمی قدم به خیابان بگذارد.
11 Jul 07:25

فراخوان‌های کارشناسی نشده و هدر رفت سرمایه‌های اجتماعی

by آرمان امیری

نخستین باری نیست که برای جلوگیری از اعدام یک قاتل، (به ویژه از میان مجرمان نوجوان) موجی اجتماعی به راه می‌افتد. من در درجه نخست می‌خواهم فارغ از هرگونه بحث تئوریک یا اخلاقی، فقط به این بیندیشم که «از جهت نتیجه‌گرایی، چند مورد از این امواج اجتماعی به موفقیت رسیده و جلوی اجرای حکم اعدام را گرفته است»؟

در این مورد من آمارهای کافی در اختیار ندارم. اما به چند تجربه پراکنده می‌توانم اشاره کنم. از میان پرونده‌های معروف رسانه‌ای، «دلارا دارابی» در نهایت اعدام شد. (دقیقا به یاد دارم که خانواده مقتول پس از اجرای حکم با انتشار یادداشتی از برخورد «مردم» و «وکلای دلارا» گلایه کردند و گفتند رفتار جمعی به گونه‌ای بود که در این مدت به ما توهین شد) مورد دیگر، «بهنود شجاعی» بود. نوجوان دیگری که خانواده مقتول برای توقف اجرای حکم قصاص او درخواست پول کرده بودند. مساله رسانه‌ای شد. آقایان عزت‌الله انتظامی، پرویز پرستویی و رضا کیانیان هم یک حساب مشترک اعلام کردند تا پول جمع کنند اما بعدا نظر خانواده مقتول عوض شد و قصاص را به اجرا گذاشت. گویا با رسانه‌ای شدن خبر این خانواده در موضعی قرار گرفته بود که گویا خون عزیزش را به حراج گذاشته است. مورد معروف «شهلا جاهد» هم که احتمالا شناخته شده‌تر باشد. خانم جاهد در هنگام وقوع جرم نوجوان نبود اما شهرت «ناصر محمدخانی» پرونده او را هم به رسانه‌ها کشاند. سال‌ها پی‌گیری جنجالی اخبار خانم جاهد هیچ کمکی به او نکرد و در نهایت پرونده صرفا با اعدام شهلا مختومه شد.

در برابر این پرونده‌ها، من چند سال پیش با خبر بازنشستگی یک قاضی گم‌نام برخورد کردم که گویا در طول دوران خدمت خود موفق شده بود تا در حدود 70 پرونده اعدام از خانواده مقتول رضایت بگیرد و در واقع جان حدود هفتاد نفر را در سکوت خبری نجات دهد. متاسفانه این خبر آنقدر مهجور بود که حتی خودم هم الآن که می‌خواهم ارجاع بدهم نمی‌توانم آن را پیدا کنم. تا به همین‌جای ماجرا، من احتمال می‌دهم که اگر یک آمارگیری گسترده‌تر انجام شود، در نهایت پرونده‌هایی که بیش از اندازه رسانه‌ای شده‌اند، در برابر همتایان غیررسانه‌ای خود نتایج بهتری کسب نکرده‌اند. حتی وضع شاید از این هم بدتر باشد. برای مثال، می‌توان به پرونده معروف زورگیری سال گذشته اشاره کرد که آنقدر رسانه‌ای شد تا دستگاه قضایی در اقدامی عجولانه هر سه متهم را در ملاء عام اعدام کرد. در حالی که می‌دانیم روزانه ده‌ها مورد زورگیری مشابه انجام می‌شود که ای بسا به مراتب خشن‌تر از آن مورد جنجالی هم هستند اما رسانه‌ای نمی‌شوند و با احکام بسیار سبک‌تری پرونده ختم می‌شود.

تا همین‌جای کار شاید باید از خودمان بپرسیم «آیا زمانی که تمام تلاش خود را برای گسترش اخبار یک پرونده جنایی انجام می‌دهیم، تصور ذهنی ما مبنی بر تلاش در راستای نجات جان یک انسان، با واقعیت بیرونی هم‌خوانی دارد؟ یا اینکه ما صرفا داریم وجدان خودمان را آسوده می‌کنیم و در نهایت هم اگر نتیجه معکوسی حاصل شد گناه آن را به گردن دیگران می‌اندازیم؟»

* * *

بحث نتیجه‌گرایی را که کنار بگذاریم، بد نیست از خودمان بپرسیم «اقداماتی نظیر بسیج عمومی برای جمع‌آوری 500 میلیون تومان جهت نجات جان فرد حاضر چه عواقب حاشیه‌ای دیگری می‌تواند داشته باشد؟» یعنی فرض خوشبینانه را بر این بگذاریم که این پول جمع می‌شود و خانواده مقتول هم منصرف نمی‌شوند و با دریافت پول از قصاص چشم‌پوشی می‌کنند. اما این ماجرا که تمام شد، چند اثر کلی در جامعه باقی می‌گذارد:

- نخست اینکه پیامی غیرمستقیم به تمامی خانواده‌های مقتولین ارسال می‌شود که می‌توانند در اقدامی مشابه، برای چشم‌پوشی از حکم اعدام مبالغ هنگفتی طلب کنند. فقط به این فکر کنید که با این شیوه از تن دادن به «باج‌گیری مدرن»، از فردا دیگر نرخ رسمی «دیه» چه معنایی دارد؟ آیا عجیب است اگر این مبلغ هم وارد بازار رقابتی شود و به مبالغی نجومی‌تر از این نیم میلیارد تومان برسد؟

- دومین مساله، سوق یافتن جامعه و پتانسیل اجتماعی به «درمان» به جای «پیش‌گیری» است. یکی از اصلی‌ترین انتقادات به تجویز حکم اعدام این است که «اعدام فقط پاک کردن صورت مساله است. ساختار حکومتی با صدور حکم اعدام صرفا دارید آخرین حلقه از یک زنجیره به هم پی‌وسته که به وقوع جرم ختم می‌شود را حذف می‌کند، در حالی که این زنجیره بیمار باز هم قاتلان دیگری تربیت می‌کند». حال در مدل جدید، جامعه هم به موازات حکومت دارد به جای مراجعه به ریشه‌ها، صرفا بر روی آخرین حلقه تمرکز می‌کند و هیچ تلاشی برای توقف چرخه باطل «قتل – قصاص – رضایت» صورت نمی‌گیرد. (مثلا یک لحظه به این نکته ساده فکر کنیم که با همین بسیج عمومی و همین مبلغ نیم میلیاردی امکان چه حرکت‌های دیگری وجود داشت و چه برنامه‌های فرهنگی و یا حتی مراکز آموزشی و پرورشی می‌شد تاسیس کرد که کارکردشان در یک پرونده خاص خلاصه نمی‌شد و می‌توانستند تاثیرات پایدار و ماندگار داشته باشند؟)

* * *

گویا فراخوان گروهی به سرانجام رسیده و مبلغ 500 میلیون تومان جمع‌آوری شده است. من امیدوارم حالا که این پول جمع شده دست‌کم حکم اعدام در این مورد هم متوقف شود. اما به صورت کلی، به نظرم می‌رسد که یک ظرفیت بسیار گسترده و قدرتمند در دل جامعه ما نهفته است که آمادگی تغییر و اصلاح و مشارکت اجتماعی را دارد، اما نمی‌تواند مسیر درست خودش را پیدا کند. وقتی به یک اشاره سیلی از کمک‌های مردمی روانه مناطق زلزله زده می‌شود و یا تنها با یک سری فراخوان‌های اینترنتی بسیجی عمومی برای جمع‌آوری مبلغی نیم میلیارد تومانی به موفقیت می‌رسد، باید گفت که سرمایه‌اجتماعی این جامعه به حد بسیار بالایی رسیده و ظرفیت تغییر شگفت‌انگیزی را در خود نهان ساخته است. اما بدنه تنومند گه‌گاه نشان می‌دهد که از تفکر متمرکز و هدفمندی برخوردار نیست. اگر این ظرفیت و توان بالای اجتماعی نتواند مسیر درست خود را پیدا کند، معلوم نیست در هر مورد به چه سمتی کشیده شود و چه پیامدهایی به همراه بیاورد.
11 Jul 07:19

حقوق ساده شهروندی

by آرمان امیری

من از کارت‌های الکترونیک برای سوار شدن به اتوبوس و مترو استفاده می‌کنم. کارت‌هایی که معمولا یک تفاوت قیمت هم با کرایه عادی این وسایل حمل و نقل عمومی دارند که می‌شود از آن به عنوان مشوق یاد کرد. با این حال گاه پیش می‌آمد که سوار اتوبوسی می‌شدم و راننده می‌گفت که دستگاه کارت‌خوان خراب است و مسافران باید پول را نقدی حساب کنند. مسخره به نظر می‌رسید که نقص از راننده اتوبوس باشد و در ازای این ضعف مسافران بودند که جریمه می‌شدند. یعنی در حالی که پول خود را در حساب کارت‌های الکترونیک خوابانده‌اند، هزینه سوار شدن به اتوبوس را هم نقدا پرداخت کنند. حالا چند وقتی است که یک اطلاعیه در داخل اتوبوس‌ها خیلی به دلم می‌نشیند. زیر برگه‌ای که قیمت کرایه را به تفکیک «مبلغ نقدی» با «پرداخت با کارت» نوشته تاکید شده است: «ضمنا در صورت خرابی دستگاه کارت‌خوان کرایه رایگان می‌باشد».

پی‌نوشت:
با عرض پوزش از کیفیت پایین عکس.
11 Jul 07:05

از «خوشه‌های خشم» تا «نهال‌های مقاومت»

by آرمان امیری

... یکی حادثه‌ای رو که در «آکرون» و «اوهایو» پیش اومده بود برام تعریف می‌کرد. شرکت‌های کائوچو مردم رو از کوهستان‌ها و دهات آورده بودند که مزد کمتر بدن. اون وقت این مردم کوهی و دهاتی رفتن توی یک اتحادیه اسم نوشتن. حالا شما حرف از دعوا و مرافعه می‌زنید، همه این دکون‌دارها، همه این قزاق‌ها، همه این هوچی‌ها داد و بی‌داد راه می‌اندازن و می‌گن «وای، سرخ‌ها»! این‌ها در آکرون چشم دیدن اتحادیه رو نداشتن و رفتن بهم‌ش بزنن. کشیش‌ها شروع به موعضه کردن. روزنامه‌ها هرچی می‌تونستن جار و جنجال راه انداختن و شرکت‌ها بیل و کلنگ تقسیم می‌کردند و نارنجک می‌خریدند. انگار که این کوه‌نشین‌ها و دهاتی‌های بیچاره راستی راستی «دیو»ند ... این قضایا مال «مارس» گذشته است. یک روز یک شنبه پنج هزار نفر از این کوه‌نشین‌ها بیرون دروازه شهر یک مسابقه تیراندازی ترتیب می‌دن. پنج هزار نفر بودن و فقط با تفنگ‌هاشون رژه رفتن. همین که مسابقه تیراندازیشون تموم شد از وسط شهر برگشتن. غیر از این هم کاری نکردن. باور کنین بعدش هم هیچ اتفاقی نیفتاد. همه این کمیته‌های شهرنشین‌ها و نمی‌دونم چی و چی، کلنگ‌ها رو برگردوندن. دکون‌دارها به دکون‌هاشون برگشتن. نه کسی کتک خورد. نه کسی کشته شد. نه تن کسی رو غیراندود کردن ...
(خوشه‌های خشم / جان اشتاین بک / شاهرخ مسکوب / ص491)

* * *

آمریکایی‌ها برای خیلی چیزها جنگیدند. دموکراسی ابعاد گسترده‌ای دارد. فقط حق رای نبود. حتی ساده‌ترین حقوق روزمره و شهروندی هم با زحمت و تلاش و مبارزه کسب شد. لغو برده‌داری، حق برخورداری از سندیکا برای احقاق حقوق کارگران و پذیرش تساوی حقو زنان و مردان. اما این دست مقاومت‌ها برای حقوق مردمی مختص آمریکا یا جهان غرب نبود. در همان زمان در ایران هم دفاع از قانون اساسی مشروطه از شر پادشاه زیاده‌خواه تنها به مدد مقاومت ستارخان و اتحاد نیروهای شمال و جنوب محقق شد. سال‌های سال است که شیوه دست بردن به اسلحه برای دفاع از حقوق دموکراتیک شهروندی منسوخ شده است. این روزها اسلحه‌ها از هر دو سو به سمت قلب دموکراسی نشانه می‌روند. نمونه‌اش را می‌توان در سرنوشت قیام سوریه به چشم دید. اما این بدان معنا نیست که دوره هر گونه مقاومت و بسیج مدنی هم سپری شده باشد.

* * *

«ولی الله شجاع پوریان»، در گفت و گو با روزنامه بهار گفته: «تاریخ مصرف گروه‌های خودسر به پایان رسیده است». (+) استدلال این نماینده سابق مجلس این است که «امروز مجموعه حاکمیت این بیم را دارد که در مقابل حرکت‌های خودسرها مردم هم به خیابان بیایند. اگر روزگاری مردم در مقابل خودسرها خیابان‌ها را خالی می‌کردند، امروز این احتمال وجود دارد که حرکت‌های هدایت شده خودسرها یا لباس شخصی‌ها با مخالفت علنی مردم مواجه شود».

همین آقای شجاع‌پوریان که در دوره نمایندگی‌اش در مجلس ششم شاهد کتک خوردن وزرای دولت، ترور عضو شورای شهر تهران و حملات مداوم به دانشجویان از جانب انصار حزب‌الله بوده تعریف می‌کند که «در مجلس ششم، کمیسیون‌های مربوطه مخصوصا کمیسیون امنیت ملی در مواجهه با حضور لباس شخصی‌ها واکنش‌های تند و به موقعی از خود نشان می‌داد ... اما پس از برگزاری جلسات متعدد با مسئولان امنیتی و انتظامی متوجه شدیم که مجموعه لباس شخصی‌‌ها از مصونیت پولادین برخوردار هستند».

این‌ها حقایق ساده‌ای است که همه ما به خاطر داریم و به تجربه درک کرده‌ایم. مصونیت پولادین همیشه کفن‌پوش‌ها و چماق‌داران و قمه‌کش‌هایی چون حسین الله کرم، مسعود ده‌نمکی و حاجی بخشی که هیچ دادگاهی آن‌ها را به محاکمه نمی‌کشید و اگر هم چنین محاکمه‌ای برگزار می‌شد رایی جز تبرئه در پی نداشت. هشت سال دوره اصلاحات همه توقع داشتند مجلس و دولت مساله را پی‌گیری کنند، اما دولتی که وزرای خودش از دست این عربده‌کش‌ها در امان نبودند، چطور می‌خواست از دانشجویان و فعالین زنانش در برابر اینان دفاع کند؟

من با آقای شجاع‌پوریان موافق هستم. تاریخ مصرف چماق‌دارها و شعبان‌بی‌مخ‌ها خیلی زود می‌تواند به پایان برسد، به شرط آنکه جامعه «فرار» را نخستین گزینه در برابر عربده‌جویی‌های آن‌ها قلمداد نکند. اگر در طول دوران هشت ساله اصلاحات فقط یک راهپیمایی سکوت همچون راهپیمایی 25 خرداد 88 در حمایت از دولت برگزار می‌شد، شاید هیچ گاه کار به فجایعی چون حمله به کوی دانشگاه و سلاخی کردن امثال عزت ابراهیم‌نژاد نمی‌کشید. حالا این نهال مقاومت به مدد جنبش سبز کاشته شده است. کافی است از آن حفاظت کنیم تا زیر سایه‌اش بتوانیم به تداوم آرامش امیدوار بمانیم.
11 Jul 05:59

:: محمد غرضی: بهشتی را ستادش کشت. هفتادو دو نفر را مفتی دادیم دم تیغ، چیزی گیرمان نیامد!

by irane
غرضی کشته شدن بهشتی را کار ستاد او و در نتیجه، امری داخلی میداند . غرضی قبل از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق بود، وی در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که منجربه کشته شدن بهشتی وتعدادی ازاعضای حزب جمهوری اسلامی که عده ای از نمایندگان مجلس هم میان آنها بودند شد، عضو سپاه ،و از نزدیکان بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بود تاکنون این انفجار به مناسبت های گوناگون به سازمانها و افراد مختلف از سازمان مجاهدین و حزب توده تا مهدی هاشمی برادر داماد آقای منتظری گرفته تا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و... نسبت داده شده است و حالا او ستاد بهشتی را مسئول می داند! وی در پاسخ به پرسش خبرنگار قانون مطالبی گفته که سایت راه دیگر به نقل از قانون خلاصه ای از آنرا نقل کرده است:
با ۶۳ امتیاز و ۲ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
لینک مستقیم
11 Jul 05:39

لعنت به توییتی که بی‌موقع نوشته شود!

by علیرضا مجیدی

خانم واندا پودگورسکی خلاف کرده بود، او در ۶۰ سالگی از شش شرکت بیمه کلاهبرداری کرده بود و با ادعای کذب از کارافتادگی بعد از زمین خوردن در منزل مبلغ کلانی دریافت کرده بود، اما کارآگاهان شرکت‌های بیمه متوجه مسئله شدند و دادگاهی او را به ۲۰ سال زندان و پرداخت جریمه محکوم کرد.

07-10-2013 05-31-00 AM

طبیعی بود که پودگورسکی اصلا علاقه نداشت در سن پیری به زندان برود، به همین خاطر تصمیم گرفت که قرار کند، او مکزیک و «روزاریتو بیچ» را انتخاب کرد و با موفقیت به آن سوی مرز گریخت.

در حین فرار او یک بار شادمان برای اینکه مقصدش را فاش نکند، نوشته بود، به ایران خواهد رفت! اما بعد از فرار یکی از توییت‌های او این بود: اگه می‌تونی منو بگیر!

07-10-2013 05-30-27 AM

غافل از اینکه توییتر او توسط مقامات قانونی رصد می‌شود و دیدن همین توییت، عزم آنها را جزم می‌کند که او را دستگیر کنند. به یاری یک تیم ویژه جرایم دیجیتال و با همکاری توییتر، این مجرم چند روز پیش دستگیر شد و حالا باید پاسخگوی اتهام تمسخر سیستم قضایی هم باشد.

اما خانم پودگورسکی تنها مجرمی نیست که بعد از فرار، شادمان و بی‌پروا در شبکه‌های اجتماعی ابراز احساسات کرده است و ناخواسته خود را گیر انداخته است.

در یک مورد دیگر «بریت سام گرینوود»، بعد از فرار وارد فیس‌بوک پلیس شد و همین عبارت کذایی «اگه می‌تونی، منو بگیر» را نوشت. ۱۲ ساعت بعد او دستگیر شده بود!

07-10-2013 05-35-43 AM

خلاصه اینکه به مجرمان توصیه می‌شود بعد از گریز، زبان به دهان بگیرند و در شبکه‌های اجتماعی پلیس را مسخره نکنند، چرا که عاقبت خوبی ندارد!

منبع: + و +

11 Jul 05:34

690

by Sormeh R

نفهمیدیم کی دنیای‌مان پر شد از آدم‌هایی که فکر می‌کنند دغدغه‌های آنها فقط دغدغه‌اند. دغدغه‌های بقیه "توله‌ی سگ"ند.

09 Jul 12:08

تصاویر نادر/ همسر شاه مخلوع ایران از دنیا رفت

by yaser


فوزیه در سومین سال تولد

فوزیه دختر فواد اول پادشاه مصر و ملکه نازلی در پنجم نوامبر ۱۹۲۱ به دنیا آمد، زندگی وی پیش از ازدواج با ولیعهد وقت ایران محمد رضا پهلوی چندان خوش به نظر نمی رسید، به ویژه اینکه دولت پادشاهی مصر سال های پایانی خود را از سر می گذرانید.
مصر و ایران چندان به هم نزدیک نبودند، اما سرنوشت به گونه ای رقم خورد که در نهایت فوزیه از تهران سر درآورد تا شاید زندگی بهتری را آغاز کند. اما زندگی با محمد رضا پهلوی نیز به کام فوزیه نچرخید و چند سال بعد ازدواج فوزیه به طلاق انجامید.
در مورد قصه آغاز این ازدواج گفته اند که با وجود عدم پیوستن مصر به پیمان سعد‌آباد که از سوی انگلستان و در زمان رضا شاه طراحی شده بود رفت و آمدهای مقامات دو کشور ایران و مصر بدانجا منجر شد که جواد سینکی، سفیر مورد اعتماد رضا شاه در قاهره با فوزیه خواهر جوان ملک فاروق پادشاه مصر آشنا شد. وی با اطلاع از قصد شاه ایران برای یافتن همسری شایسته برای محمد‌رضا طی تلگرامی فوزیه را برای همسری محمد‌رضا به دربار ایران پیشنهاد می‌کند.

فوزیه به همراه خواهرانش

فردوست در خاطرات خود پیرامون فوزیه می‌گوید: «او (فوزیه) یک زن بسیار خجالتی بود، هر بار با کسی صحبت می‌کند بلافاصله صورتش قرمز می‌شد، چون پوست سفید داشت ناراحتی‌اش کاملا نمایان می‌شد …»

وی پیرامون فوزیه ادامه می دهد:«فوزیه به هیچ وجه با مستخدمین ایرانی سر و کار نداشت، محرم او یک کلفت مصری بود، که با خود آورده بود، تنها هم صحبت او همین کلفت بود، و تلاش نمی‌کرد میان ایرانیان دوست پیدا کند و با خانواده شاه و خواهران محمدرضا پهلوی خیلی سرد برخورد می‌کرد. اصولا طبیعتش این طور بود، و تعمدی در کار نبود، ولی شمس و اشرف بر اساس وظیفه روزانه چند دقیقه به دیدار او می‌آمدند، محسوس بود که فوزیه هیچ لذتی از مصاحبت آنان نمی‌برد؛ فوزیه به هیچ وجه در مسائل اجتماعی شرکت نمی‌کرد، و در حضور جمعیت بسیار ناراحت می‌شد».

فوزیه به همراه مادرش نازلی و برادرش فاروق و خواهرانش

سرانجام این ازدواج در سال ۱۹۳۹ میلادی صورت ‌گرفت، اما دوام زیادی نداشت؛ و پس از چند سال فوزیه ایران را ترک و به مصر رفت و تلاش‌های دربار ایران از جمله دکتر قاسم غنی برای بازگرداندن وی کارساز نشد. برخی نقش اشرف پهلوی در جدایی شاه و فوزیه را بسیار زیاد تلقی می کنند. درواقع ازدواج شاه و فوزیه ازدواجی تحمیلی بود، و بیشتر جنبه سیاسی داشت و در میان مردم چندان با استقبال روبه رو نشده بود به گونه‌ای که در نکوهش آن شعرها سرودند که نمونه زیر از آن جمله است:

خیرخواهان انگلو ساکسون    دختری را به شوهری دادند
خارق‌العاده نه، پس عالی است     چون که نه سیم و نه زری دادند
بل برای بقای آقایی     کلفتی را به نوکری دادند

برخی بر آنند که هدف از انتخاب فوزیه برای ولیعهد ایران به سیاست انگلیس مرتبط بود و با هدف نزدیک کردن کشورهای خاورمیانه برای تأسیس پیمان سعد‌آباد صورت گرفت.

فرزندان نازلی و فواد از جمله فاروق و فوزیه 

محمدرضا در خصوص اقدام رضا شاه در باب ازدواج با فوزیه می‌گوید: «…. به نظر من پدرم از این اقدام دو منظور داشت؛ یکی آن که می‌خواست همسر من یک شاهزاده‌ی اصیل و از دودمان نجیبی باشد و دوم آنکه میل داشت دربار ایران با خانواده‌ی سلطنتی دیگر نسبت سببی پیدا کند و روابط با یکی از کشورهای دوست و نزدیک استوار گردد».
درواقع رضا شاه افزون بر دخالت در انتخاب همسر برای دخترانش شمس و اشرف، همین کار را در انتخاب همسر برای ولیعهد خود والبته با حساسیت بسیار بیشتر به کار بست، تا آنجا که خود محمد‌رضا اساساً در جریان مراحل برگزیدن همسر آینده و شریک زندگی خود قرار نگرفت و صرفاً پس از جلب موافقت خانوادة سلطنتی مصر و شخص فوزیه، از این تصمیم آگاه شد. به این ترتیب فوزیه بیشتر از خود محمد‌رضا از برنامه ازدواج با او خبردار شده بود. تنها پس از موافقت دربار مصر بود که روزی رضا شاه، عکس فوزیه را به او نشان داد و به وی خاطرنشان ساخت، این همسر آینده توست.

جشن عروسی محمد رضا و فوزیه با همراهی ملک فاروق در مصر

پس از سپری شدن یک سال و نیم از ازدواج محمد‌رضا و فوزیه، تولد تنها فرزند این خانواده یعنی شهناز، بر خلاف معمول نه تنها موجبات مسرت و شادمانی اطرافیان به ویژه پدربزرگش رضا شاه را که در انتظار مولود پسر بود، فراهم نیاورد بلکه مقدمات جدایی والدینش را فراهم ساخت. سرنوشت این کودک به گونه‌ای رقم خود که با بالا گرفتن کدورتهای خانوادگی دو دربار، مقدمات متارکه محمد‌رضا و فوزیه با اصرار فوزیه بر این خواسته، فراهم آمد. سردی روابط خانوادگی دربار ایران و مصر به درجه‌ای رسیده بود که خبر تولد این کودک در ۵ آبان ۱۳۱۹ در کمال بی‌اعتنایی تنها در چند سطر کوتاه در مطبوعات مصر، به اطلاع عموم رسید. بر خلاف اخبار ازدواج والدین او در دو سال پیش که با برپایی جشنهای باشکوه در مصر و ایران انعکاس فراوانی در مطبوعات داشت، تولد این کودک به طور عمد مورد توجه مطبوعات مصری قرار نگرفت که هر از چندگاهی پرده از ناملایمات زندگی فوزیه در ایران بر می‌داشتند.در واقع، تولد این کودک بهانه‌ای برای جدایی پادشاه ایران و همسر مصری‌اش شد چه اینکه به منظور بهانه تراشی برای ازدواجی که از آغاز بر پایة مصالح سیاسی صورت گرفته بود، در ایران چنین گفته شد که فوزیه نتوانسته است برای آیندة ایران فرزند پسری که میراث‌دار تخت سلطنت باشد، ‌به دنیا ‌آورد. تلاشهای شاه برای راضی کردن فوزیه، در حالی که وی به حالت قهر تهران را ترک کرده ودر قاهره اقامت گزیده بود، به هیچ وجه مؤثر واقع نشد. فوزیه نیز در مدت قهر خود، رفتاری در پیش گرفت که هر چه بیشتر شاه را عصبانی کند. وی در این دوران، در کاباره‌های اروپا به خوشگذرانی می‌پرداخت و یک بار نیز در حالی که ایران وعربستان در قطع رابطة سیاسی بودند، به این کشور سفر کرد. این رفتارها، توهینهایی به دربار ایران تلقی می‌شد که فوزیه در مقام شهبانوی کشوری که به آن تعلق نداشت، انجام می داد.


فوزیه و محمد رضا و شهناز

برخی بر آنند که طلاق فوزیه از شاه به مانند ازدواج آن دو، بر اساس ارادة خارجی صورت گرفت. اگر نفوذ آلمان در دولت رضا شاه باعث شده بود که انگلیس ازدواج فوزیه و محمد‌رضا را برنامه‌ریزی کند، اراده انگلیس برای تأسیس دولت اسرائیل، علت این متارکه به شمار می‌رود. از نظر این کارشناسان انگلیس و بانیان دولت یهودی اسرائیل که در سال ۱۹۴۸ دولت اسرائیل را تأسیس کردند،‌به خوبی آگاه بودند که حضور فوزیه در دربار ایران باعث خواهد شد، دولت ایران به راحتی نتواند مواضع منعطفی به نفع دولت اسرائیل از جمله شناسایی آن داشته باشد. تصور این موضوع، بسیار ساده است که اگر فوزیه در مقام شهبانوی ایران باقی مانده بود شاه ایران نمی‌توانست تنها دو سال پس از تأسیس اسرائیل، این کشور را در سال ۱۹۵۰ مورد شناسایی قرار دهد. بدین ترتیب بود که افرادی به بدگویی از فوزیه نزد محمد‌رضا پرداختند تا پاکدامنی فوزیه را لکه‌دار کنند. همچنان که همین افراد فوزیه را از روابط نامشروع شاه با دیگر زنان آگاه ساختند تا در نتیجه، این دو را به یکدیگر دلسرد کنند و از آن مهم‌تر فوزیه را تهدید کردند که اگر ایران را ترک نکند، جان خود را از دست خواهد داد. بدین ترتیب، در همان سالی که اسرائیل تأسیس شد، طلاق فوزیه از شاه نیز صورت گرفت.

فوزیه و خواهرش در لباس نظامی برای ترغیب مردم به جنگ با اسرائیل

گفتنی است فوزیه طی نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، در مه ۱۹۴۸ ، به منظور ترغیب مردم برای جنگ با اسرائیل لباس رزمی به تن می‌‌کرد و عکسهای او در جرائد به چاپ می‌رسد تا بدین وسیله هر چه بیشتر مردم برای رفتن به جبهه ترغیب شوند
فوزیه در سال ۱۹۴۹ با یکی از خویشاوندان دور خاندان سلطنتی مصر یعنی اسماعیل شیرین ازدواج کرد. اسماعیل شیرین آخرین وزیر جنگ پادشاهی مصر پیش از کودتای افسران آزاد مصر بود. فوزیه از اسماعیل شیرین دو فرزند آورد یکی نادیه که در سال ۱۹۵۰ متولد شد و با یک هنرمند مصری ازدواج کرد و دیگری حسین که در سال ۱۹۵۵ به دنیا آمد.

فوزیه با همسر دومش اسماعیل شیرین

فوزیه و اسماعیل شیرین و نخستین فرزندشان نادیه شیرین

فوزیه پیش از مرگ در محله سموحه در شهر اسکندریه مصر زندگی می کند. سایت عربی ایلاف طی گزارشی از نحوه زندگی فوزیه پس از انقلاب اخیر مصر در سال ۲۰۱۱ می نویسد:‌ بسیاری از اهالی محله ای که فوزیه در آن زندگی می کند از حضور وی در محله شان اطلاع ندارند، و حتی برخی از زنده بودن وی دچار شگفتی شده بودند. فوزیه در ویلائی زندگی می کند که گویی سال ها هیچ انسانی در آن نبوده است.

فوزیه در کنار اردشیر زاهدی که با دختر فوزیه شهناز ازدواج کرده و بعد از هم جدا شدند- سوئیس ۲۰۰۴

تصویری از درب ویلای فوزیه در بندر اسکندریه مصر در سال ۲۰۱۰

 

09 Jul 12:06

راهنمای تصویری فیدخوانی در روزهای بی‌گودری!

by علیرضا مجیدی

چقدر شانزده مهر سال ۸۴ خوشحال بودم، روزی که خبر افتتاح گوگل ریدر را در «یک پزشک» نوشتم، امروز دیگر آخرین روزی است که گوگل ریدر (یا گودر به تعبیر خودمان) سر پا است.

GOODER

امروز با دلتگی تمام چند دقیقه از فیدخوانی خودم با گودر را به صورت ویدئویی از روی صفحه نمایش، ضبط کردم تا نوستالژی و خاطره‌ای از شیوه غالب وب‌گردی خودم در این شش سال و نیم بسازم.

دیگر کار از کار گذشته و تأسف دردی را دوا نمی‌کند و ما باید به فکر فردای بدون گودر باشیم.

این روزها در اینترنت پست‌های متعددی در مورد معرفی جانشین‌های گودر منتشر شده است، اما هیچ کدام مرور «عملی» نقاط قوت و ضعف این سرویس‌ها نبوده‌اند. هیچ کدام از آنها هم از دید یک کاربران ایرانی مسئله را بررسی نکرده‌اند.

پس در این پست سعی می‌کنم راهنمای نسبتا کاملی در این مورد بنویسم.


اما نخست، پاسخ به یک سؤال:

آیا فید دیگر یک فناوری قدیمی است که تاریخ مصرفش سپری شده است؟

ابدا! این پاسخ کوتاه من به این مسئله است. در ادامه پاسخ مشروح من را بخوانید:

ببینید ما در اینترنت دو نوع متفاوت وب‌گردی و کاربری داریم. دسته‌ای هستند که خیلی تفننی و بی‌هدف وارد اینترنت می‌شوند، وارد فیس‌بوک می‌شوند، سایت‌های مختلف را به صورت تصادفی باز می‌کنند و از لینکی وارد لینک دیگر می‌شوند.

اما دسته‌ای هم هستند که می‌خواهند از وب‌گردی روزانه خود، دانشی کسب کنند، در مورد موضوعات مورد علاقه خود اخبار و مطالب را دنبال کنند، نظم در کارشان داشته باشند و مطالب سایت‌های مورد علاقه خود را از دست ندهند.

دسته اول نیاز به هیچ آیین‌نامه و راهنمایی ندارند، اما دسته دوم نیاز به ترفندها و برنامه‌ها و سرویس‌های اینترنتی دارند تا بتوانند به هدفشان برسند.

در سال‌های اخیر، فید رقبایی پیدا کرده است، رقبایی مثل اپلیکیشن‌های زایت یا فلیپ‌بورد. اما این اپلیکیشن‌ها کارایی محدودی دارند، مثلا:

- با آنها نمی‌شود مجموعه‌ای از وبلاگ‌های فارسی را به آسانی دنبال کرد.

- آنها مختص کاربران موبایل و تبلت هستند و یک سرویس وبی نیستند.

اما فید این محدودیت‌ها را ندارد، شما حتی اگر یک لپ‌تاپ و سیستم دسکتاپ قدیمی و یک اینترنت دیال آپ هم داشته باشید، می‌توانید با استفاده از فید به روز باشید.

از سوی دیگر شبکه‌های اجتماعی، مکان‌های بسیار آشفته‌ای برای مرور منظم اخبار هستند، مگر می‌شود در جاهایی که لحظه‌نگاشت‌های دوستان، اخبار سیاسی، تصاویر تفننی و گفتگوهای بی‌هدف غوغا می‌کند، تمرکز داشت و هدفدار لینک‌های خوب را دید، سر فرصت آنها را باز کرد و مطالب را به صورت کامل خواند؟


گفتید که فید خوب است، اما من هنوز از فید استفاده نمی‌کنم، این فید دقیقا چیست؟!

فناوری فید feed که آن را در فارسی «خوراک» یا «خبرمایه» هم ترجمه کرده‌اند، فناوری‌ای است که می‌تواند گشت و گذار شما را در اینترنت متحول کند. فید راهی برای دسترسی سریع و بدون دردسر به آخرین اخبار و نوشته‌های سایت و وبلاگهاست.

اگر تا به حال از فید استفاده نمی‌کردید، این نوشته را بخوانید و وقت وب‌گردی یک روزتان را صرف آشنایی با آن کنید، مطمئنا پشیمان نخواهید شد و در آینده از روزی که در آن با فید آشنا شدید به نیکی یاد خواهید کرد!

چرا باید فید بخوانیم؟!
تصور کنید که دوست دارید همیشه مطالب چند وبلاگ به خصوص را بخوانید و یا از آخرین اخبار روز دنیا مثلا در مورد سیاست و اخبار روز، پزشکی یا فناوری مطلع باشید. برای این کار مجبور هستید که هر روز از همه این وبلاگ‌ها و سایت‌های خبری بازدید کنید. این کار چندان ساده نیست و وقت‌گیر است. شما باید هر روز زمان زیادی در انتظار باز شدن صفحات اینترنتی بنشینید و تازه اصلا هم معلوم نیست که وبلاگ مورد نظر شما به‌روز شده باشد!
فید دقیقا چیزی است که به کار شما می‌آید. به کمک فید، مرور مطالب تازه سایت‌ها و وبلاگ‌ها بسیار ساده می‌شود.

از فید نترسیم؟
خیلی‌ها تا اسم فید به گوششان می‌خورد، با خودشان فکر می‌کنند که کار کردن با فید، فقط به درد خوره‌های کامپیوتر می‌خورد و بس. آنها از تغییر واهمه دارند و تصور می‌کنند که خو کردن به فید و ترک عادات وب‌گردی قدیمی‌شان، چیز دشواری است و فواید استفاده از فید به تحمل زحمات آشنایی با آن، نمی‌ارزد! در صورتی که هر کس با هر میان تحصیلات و در هر رشته‌ای که باشد به تناسب نیاز خود می‌تواند از فناوری از فید بهره ببرد.

چطور از فید استفاده کنیم و فید بخوانیم؟
اگر لوگو و اضافات گرافیکی و تبلیغات هر سایت را حذف کنیم و فقط مطالب جدید هر سایت را باقی بگذاریم، چیزی که باقی می‌ماند، فید سایت است، به عبارت دیگر فید، نسخه فقط متن سایت‌ها و وبلاگ‌ها هست.


چطور در عصر بی‌گودری فید بخوانیم؟!

۱- آدرس فید سایت یا وبلاگ مورد نظر را پیدا کنید: حالا به مرحله‌ای رسیدیم که باید آدرس فید سایت‌ها و وبلاگ‌ها مورد نظرتان را به یک فیدخوان بدهید. اما چگونه باید آدرس فید را پیدا کرد؟ برای پیدا کردن آدرس فید یک سایت باید به سایت یا وبلاگ مورد نظرتان بروید، در صفحه سایت آدرس خروجی فید سایت را پیدا خواهید کرد. در سایت مورد نظرتان، دقت کنید، ببینید که کلماتی مثل فید، RSS، خوراک یا تصاویری مثل این:

e7b07c40843c5f864c4398bb8d60f29f

4943c47ef30f49a1e0f17b1aca667fdf

در یک پزشک، آدرس فید در بالای سایدبار کاملا مشخص است:

06-30-2013 07-42-10 PM

آدرس فید «یک پزشک» این است: http://feeds.1pezeshk.com/pezeshk

2- حالا این آدرس را باید به فیدخوان‌ها بدهیم، من در ادامه فیدخوان‌های مختلف را به شما معرفی می‌کنم، البته بسیاری از فیدخوان‌ها می‌توانند با گرفتن آدرس یک سایت یا وبلاگ، خودشان آدرس فید وبلاگ را پیدا کنند.


فیدخوان‌های برتر این روزها:

فیدلی: فیدلی یک فیدخوان خوب است.

بعد از ورود این صحنه را می‌بینید:

06-30-2013 08-00-34 PM

روی Login کلیک کنید. فیدلی با استفاده از اکانت شما در گوگل، شما را وارد می‌کند.

06-30-2013 08-02-53 PM

Accept کنید.

فیدلی با همین کار، فیدهای شما را گوگل ریدر می‌گیرد (ایمپورت می‌کند) و از این به بعد می‌تواندی با فیدلی هم، فیدها قبلی خود را بخوانید.

برای وارد کردن یک فید جدید باید، روی +Add Content کلیک کنید.

06-30-2013 08-14-39 PM

با این کار کادری ظاهر می‌شود که در آن می‌توانید آدرس فید مورد نظر را بگذارید و دکمه Enter کیبورد را بزنید. البته فیدلی خودش هم می‌تواند آدرس فید بعضی از سایت‌ها و وبلاگ‌ها را پیدا کند، مثلا اگر آدرس یک وبلاگ را در وردپرس دات کام بدهید، فیدلی می‌تواند آدرسش را پیدا کند.

06-30-2013 08-18-31 PM

حالا اگر روی + کلیک کنید، این صحنه را می‌بینید:

06-30-2013 08-20-03 PM

همین جا می‌توانید، پوشه و نام فید مورد را تغییر بدهید، مثلا اگر فید یک وبلاگ فناوری خارجی را اضافه کرده‌اید، پوشه خاصی برای این وبلاگ‌ها درست کنید و اگر یک وبلاگ فارسی را اضافه کرده‌اید، آن را در پوشه «وبلاگ‌ها فارسی» بکذارید.

نکته‌هایی برای کار با فیدلی:

۱- خیلی از ماها عادت داریم که مقالات و نوشته‌ها را به صورت کامل ببینیم، پس روی full article کلیک کنید (در گوشه شمال شرقی صفحه!)

06-30-2013 08-31-26 PM

۲- در ستون کناری در قسمت پایین، روی Preferences کلیک کنید تا یک سری تنظیمات انجام بدهید. مثلا:
- می‌توانید مشخص کنید که همواره بعد از ورود به فیدلی، مطالب به صورت کامل یا مجله‌ای دیده شوند.
- می‌توانید مشخص کنید که در صورت اسکرول مقالات در حالت کامل، مقالات به فهرست، مطالب خوانده شده اضافه شوند.

۳- اما یک چیز آزاردهنده این است که متن بعضی از وبلاگ‌ها و سایت‌های فارسی به صورت راست به چپ در فیدلی دیده نمی‌شوند. اگر در بین کلمات فارسی از کلمات انگلیسی استفاده شده باشد، موضوع آزاردهنده‌تر می‌شود، برای رفع این مشکل باید یک استایل فارسی نصب کنید. نترسید! کار خیلی راحت است.

اگر از فایرفاکس استفاده می‌کنید به اینجا بروید و در صورتی که از کروم استفاده می‌کنید به اینجا بروید و افزونه استایلیش را نصب کنید.

حالا به اینجا بروید و این استایل را نصب کنید.

۴- در بالا و پایین هر فید در فیدلی گزینه‌هایی برای ستاره‌دار کردن مقال، برچسب زدن آن (تگ کردن)، ایمیل کردن آن یا فرستادنش به پلاس، پاکت، توییتر، فیس‌بوک و … وجود دارد.

۵- فیدلی فعلا یک فیدخوان اجتماعی نیست، یعنی نمی‌شود به سبک گودر قدیم، مطالب را به اشتراک گذاشت، کاربران دیگران را دنبال کرد و پای فیدها کامنت گذاشت.

با این همه فیدلی یک فیدخوان خیلی خوب است و احتمالا در آینده پیشرفت می‌کند، سرعت به‌روز شدن فیدلی قابل قبول است.

۶- اپلیکیشن‌های اندروید و iOS فیدلی را می‌توانید از اینجا یا اینجا بگیرید.


فیدخوان بعدی Hive یا هایو ریدر است. استفاده از این یکی را به کسانی توصیه می‌کنم که دوست دارند، فیدخوانی با خصوصیات اجتماعی داشته باشند.

مشکل فعلی این فیدخوان این است که شرکت و مجموعه بزرگی پشتیبانی‌ای نمی‌کند و بنابراین ممکن است اصطلاحا گاهی کم بیاورد. فعلا هم استفاده از آن برای همه میسر نیست، باید در این سایت ثبت‌نام کنید، تا بعدا یک کلید برای ثبت‌نام به شما داده شود.

امکانات اجتماعی این سایت شبیه گودر قدیم است، اما مسلما تا زمانی که اشکالات سایت رفع نشده باشد، گزینه خوبی نیست. شاید در ماه‌های آینده این سایت اقلیتی از کاربران را جذب خود کند.


دیگی جوشان از فیدها با دیگ ریدر:

دیگ ریدر، فیدخوانی است که تیم پشتیبانی خوبی پشت سرش قرار دارد و از نظر تأمین بودجه چیزی کم ندارد و برنامه مدونی برای توسعه در ماه‌های آینده دارد، بنابراین پناه بردن به دیگ ریدر را توصیه می‌کنم.

در اینجا هم بعد ورود به سایت، فیدها شما از گوگل ریدر به سادگی ایمپورت می‌شوند.

07-01-2013 12-20-24 AM

برای اینکه یک فید را به دیگ ریدر اضافه کنید، باید در قسمت زیر ستون کناری روی +Add کلیک کنید.

07-01-2013 12-22-59 AM

همین طور که می‌بینید، گزینه‌های مختلفی دارید. در همین کادر می‌توانید آدرس سایت یا آدرس فید سایت مورد نظر را وارد کنید.

07-01-2013 12-25-13 AM

و بعد Enter کیبورد را بزنید.

و بعد روی Add کلیک کنید تا فید به دیگ ریدر شما اضافه شود.

07-01-2013 12-26-46 AM

نکاتی در مورد کاربری دیگر ریدر:

- با «کشیدن و رها کردن» یا اصطلاحا «درگ اند دراپ کردن» هر فید، می‌توانید آن را در یک پوشه دلخواه بیندازید، این طوری کار مرتب کردن فیدها خیلی راحت شده است.

- در گوشه شمال شرقی، اگر روی آیکون چرخ‌دنده کلیک کنید، وارد قسمت تنظیمات می‌شوید. در قسمت تنظیمات می‌توانید اکانت دیگ ریدر خودتان را به فیس‌بوک، توییتر، پاکت، ریدیبیلیتی و اینستاپیپر وصل کنید.

07-01-2013 12-32-19 AM

- گزینه‌هایی در بالای هر فید وجود دارد که با آنها می‌توانید هر مطلب را ذخیره کنید، دیگ کنید (تقریبا معادل لایک زدن)، یا به توییتر، فیس‌بوک، پاکت و … بفرستید.

- سرعت بارگزاری دیگ ریدر خوب است، اما اگر در گوگل ریدر، فیدها را خیلی نامرتب دسته‌بندی کرده باشید، احتمال دارد که گاهی بارگزاری دیگ ریدر با وقفه مواجه شود، بنابراین توصیه می‌کنم، حتما فیدهای خود را سامان بدهید.


فیدخوان AOL:

این هم یک فیدخوان تازه دیگر است. به علت هجوم کاربران به این سایت، فعلا بعد از ثبت نام، با تأخیر اکانت شما فعال می‌شود.

07-01-2013 12-50-42 AM

فیدخوان AOL سرعت بارگزاری خوب و قابل قبولی دارد (ولی نه در حد گودر) و قالب‌اش هم زیباست.

روی Sign in کلیک کنید، اینجا می‌توانید با اکانت AOL خود وارد شوید، البته فکر کنم راحت‌تر هستید با اکانت توییتر، فیس‌بوک یا بهتر از همه اکانت گوگل خود وارد شوید و مراحل ساده ثبت‌نام را طی کنید.

07-01-2013 12-53-18 AM

بعد از مدتی ایمیلی برای شما می‌آید و در آن ایمیل آدرسی به شما داده می‌شود که با کلیک روی آن اکانت شما فعال می‌شود.

حالا می‌توانید، فیدهای گودر خودتان را ایمپورت کنید (دو عکس زیر را ببینید.)

07-01-2013 01-17-37 AM

07-01-2013 01-18-17 AM

یا اینکه فید دیگری به AOL ریدر اضافه کنید (ممکن است باگ‌هایی موقع اضافه کردن آدرس فید مشاهده کنید، در این صورت کافی است که آدرس سایت را بنویسید.)

07-01-2013 01-19-23 AM

- این هم گزینه‌هایی که در بالای هر فید برای ستاره‌دار کردن یا ارسالش به شبکه‌های اجتماعی وجود دارد.

07-01-2013 01-15-06 AM

- این فیدخوان ممکن است بعضی از فیدها فارسی را به صورت راست به چپ نمایش ندهد، چاره کار فعلا پناه بردن به استایل است.


Old Reader

ممکن است از روی نام این فیدخوان بتوانید حدس بزنید که کاربری‌اش چطور است، این فیدخوان می‌خواهد همان حس و حال گودر قدیم را ایجاد کند. یعنی اینکه هر کاربر بتواند فیدهای مودر علاقه خود را لایک یا شیر کند و کاربران دیگر را دنبال کند.

 بعد از ورود در گوشه شمالی شرقی امکان ایمپورت فیدهای قدیمی را دارید. اینجا باید نخست خودتان از فایلهای گودر خودتان یک پشتیبان بگیرید که همان فایل OPML درخواستی است.

07-01-2013 01-57-39 AM

07-01-2013 01-58-56 AM

برای این کار ساده‌تر هست که به این آدرس بروید:

https://www.google.com/reader/subscriptions/export

و بعد صفحه‌ای را که باز می‌شود، ذخیره کنید.

صفحه ذخیره شده، همان فایلی است که باید انتخاب کنید تا ایمپورت شود.

با کلیک روی Add a subscription هم می‌توانید یک فید را به اُلد ریدر اضافه کنید.

07-01-2013 02-09-15 AM

اما چیزی که اُلد ریدر را برجسته می‌کند، همان طور که گفتم ویژگی‌های اجتماعی آن است، شما می‌توانید با جستجویی دوستان خود را پیدا کنید.

07-01-2013 02-12-09 AM

مثلا می‌توانید با جستجوی ۱pezeshk، پروفایل من را پیدا کنید و دنبالم کنید.

طراحی اُلد ریدر کمی قدیمی است، بنابراین این سایت گرچه امکانات قابل قبولی دارد، اما از نظر ظاهری، ممکن است مخاطب را جذب نکند. اما این هم راه حل دارد و توصیه می‌کنم با نصب این استایل، محیط اُلد ریدر را زیباتر کنید!


 فیدخوان بعدی inoreader است، این فیدخوان هم مثل الد ریدر ویژگی‌های اجتماعی دارد، با این تفاوت که از نظر پوسته و قالب بسیار بهتر است.

تنظیمات inoreader هم در گوشه شمال شرقی قرار دارد. به صورتی که در عکس زیر می‌بینید، یکی از این تنظیمات همان ایمپورت از گوگل ریدر است.

07-01-2013 02-30-33 AM

در گوشه شمال غربی شما می‌توانید نام کاربری دیگران را جستجو کنید تا بتوانید آنها را به لیست دنبال‌شوندگان اضافه کنید، در اینجا نام کاربری من ۱pezeshk است.

07-01-2013 02-32-25 AM

inoreader همین دیروز کلی از مشکلاتی را که قبلا داشت، رفع کرده است، در واقع inoreader در حال حاضر شبیه‌ترین فیدخوان به گودر قدیم است. بنابراین inoreader را جدا به کسانی که نوستالژی گودر قدیم دارند، توصیه می‌کنم.

یک برتری دیگر inoreader نسبت به سایر فیدخوان‌ها پشتیبانی از نمایش راست به چپ مطالب فارسی است.

در این تصویر می‌بینید که در inoreader در زیر هر فید، چه گزینه‌هایی وجود دارند:

07-01-2013 12-00-02 PM

همان طور که می‌بینید، می‌توانید یک مطلب را لایک کنید، بردوکست کنید که معادل به اشتراک گذاشتن در گودر است، همچنین می‌توانید برای هر مطلب کامنت هم بگذارید.

اینها بسیار عالی هستند، اگر inoreader بتواند، از نظر منابع سرور هم پاسخگو باشد، واقعا یک گزینه عالی برای همه فیدخوان‌هاست!

inoreader را جدی بگیرید و لطفا از اضافه کردن فید «یک پزشک» در آن و همچنین دنبال کردن من با نام کاربری ۱pezeshk دریغ نکنید.


netvibes

تفاوت عمده netvibes با بقیه فیدخوان‌ها این است که یک فیدخوان قدیمی است و با عجله و شتاب بعد از اعلام خبر مرگ گودر درست نشده است، این فیدخوان تقلیدی از گودر نیست و به کلی یک فیدخوان با ظاهر و کارکرد متفاوت است.

بعد از ورد به سایت، از سه گزینه موجود برای ثبت‌نام روی گزینه راست کلیک کنید و بعد اکانت رایگان را فعال کنید.

07-01-2013 02-41-37 AM

در گوشه شمال غربی با کلیک با روی افزودن می‌توانید مجموعه فیدهای خود را در گوگل ریدر به صورت یک فایل OPML اضافه کنید یا یک فید را اضافه کنید.

07-01-2013 02-57-37 AM

- حالا اگر دیدن فیدها به صورتی شبیه گودر هستید، باید وضعیت مشاهده reader را انتخاب کنید.

07-01-2013 02-59-01 AM

این روزها در غوغای فیدخوان‌های جدید کمتر کسی است که صحبت از netvibes کند، غافل از اینکه netvibes علاوه بر اینکه فیدخوان خوبی باشد، امکانات دیگری هم دارد که باید شما به تدریج کشف کنید.


 در ادامه به صورت فهرست‌وار به برخی از فیدخوان‌های دیگر اشاره می‌کنم:

newsblur: فیدخوان خوبی است، البته اشتراک رایگان آن محدودیت‌هایی دارد.

commafeed

و پالس


فیدخوان‌های برتر به انتخاب یک پزشک:

- بهترین فیدخوان حال حاضر: فیدلی

- فیدخوان آینده‌دار که ممکن است بهترین فیدخوان چند ماه بعد شود: دیگ ریدر

- بهترین فیدخوان با خصوصیات گودر قدیم یعنی داشتن خصوصیات اجتماعی (لایک و شیر کردن و دنبال کردن کاربران دیگر): inoreader

- بهترین فیدخوان غیراقتباسی! netvibes

- بهترین فیدخوان پولی: newsblur

- بهترین اپلیکیشن فیدخوانی: reeder


مشکلاتی که فیدخوان‌های جایگزین دارند:

- مشکل عمومی راست به چپ نکردن فیدهاست.

- عموما برنامه‌‌ای برای فیدخوانی هوشمند ندارند، شاید دیگ ریدر در این بین استثنا باشد. منظور از هوشمند کردن فیدخوانی این است که سرویس فیدخوان بتواند بر مبنای علایق یک کاربر، فیدهای واجب را به او نشان بدهد یا اینکه سرویس بتواند با توجه به سلیقه عموم کاربران، خبرهای و پست‌های داغ هر روز را نمایش بدهد.

- بسیاری از آنها به صورت قابل توجهی کندتر از گودر هستند.

- آن دسته‌ای که خصوصیات اجتماعی بارز دارند، تیم پشتیبان قوی ندارند.


پی‌نوشت: بر اساس راهنمایی‌ها و کامنت‌های شما ممکن است این پست اصلاح یا تکمیل شود.

09 Jul 11:13

صد بار لب گشودم و بیرون نریختم، خون ها که موج می زند از سینه تا لبم

by AstralMan

چون زخم تازه دوخته از خون لبا لبم
ای وای اگر به شکوه شود آشنا، لبم

بی دردی آورد همه قول طرب مسنج
گاهی به حال گویی دل می گشا لبم

بستی لبم ز شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موی من ادا کند این شکر با لبم

بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رخ نداد
ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم

صد بار لب گشودم و بیرون نریختم،
خون ها که موج می زند از سینه تا لبم

لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست
وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم

در دل گذشت یار و فرو ریختم به دل
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم

اقرار کن که سنگدلم بعد از آن اگر،
لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم

عرفی به ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم

ــــــ

عُرفی شیرازی


09 Jul 11:06

نقشه مبتکرانه گرافیکی بیماری‌های شایع در جهان

by علیرضا مجیدی

اُدرا نوئل یک پزشک فارغ‌التحصیل از دانشگاه «باسک کانتری» است، او در ضمن از دانشگاه لندن PhD بافت‌شناسی هم گرفته است و در کنار اینها تحصیلاتی در رشنه موسیقی و زیبایی‌شناسی و کامپیوتر هم دارد. او در حال حاضر مقیم لندن است.

طبیعی است که ادرا با این زمینه‌های تحصیلی و علایق، زاویه دید متفاوتی دارد و مثلا وقتی می‌خواهد به صورت گرافیکی نقشه بیماری‌های شایع در سطح جهان را به تصویر بکشد، حاصل کارش یک نقشه معمولی نیست.

به این نقشه جالب نگاه کنید، آیا می‌توانید حدس بزنید که بیماری‌های شایع در هر یک از مناطق و قاره‌های دنیا کدام‌ها هستند؟

06-30-2013 06-43-11 PM

برای رمزگشایی شما باید اندکی بافت‌شناسی بدانید!

در آمریکای شمالی چاقی شایع است و هنرمند سلول‌های چربی را در این منطقه نمایش داده است.

06-30-2013 06-43-38 PM

در آمریکای مرکزی و جنوبی، او سلول‌های بافت ریه را گنجانده تا شایع بودن بیماری‌های تنفسی و مصرف زیادی سیگار با بنمایاند.

06-30-2013 06-43-59 PM

در اروپا، مسئله سالخوردگی جدی است، پس او برای نمایش بیماری‌های زوال برنده سیستم عصبی، نورون‌ها را نقاشی کرده است.

06-30-2013 06-44-22 PM

در خاورمیانه و آسیای مرکزی، بیماری‌ها قلبی عروفی شایع هستند و سلول‌های بافت ماهیچه قلب برای نمایش این مسئله مناسب هستند.

06-30-2013 06-44-40 PM

در خاور دور، مسئله دیابت جدی است و سلول‌های بافت پانکراس روی نقشه این مناطق کشیده شده‌اند.

06-30-2013 06-44-56 PM

در آفریقا هم مالاریا و HIV شایع هستند که روی سلول‌های خون اثر می‌گذارند، پس در نقشه این منطقه سلول‌های خونی را می‌بینیم.

06-30-2013 06-45-13 PM

منبع

09 Jul 10:55

شوالیه

by محمد سعيد حنايي کاشاني
عصر دوشنبه در اتاقم در دانشکده نشسته بودم تا زمان شروع جلسه‌ای اداری برسد که قرار بود از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۲۰:۰۰ در دانشکده برگزار شود. لختی از اتاق بیرون آمدم تا آبی بنوشم. در راهروهای دانشکده کسی در رفت و آمد نبود. کسی که تا پیش از این او را ندیده بودم در اطراف گروه تاریخ اعلانی را می‌کند یا می‌چسباند. سلامی کرد. پاسخش گفتم. به اتاقم که رفتم به درون آمد و خواستار گفت و گو شد. پذيرفتم. خودش را دانشجوی تاریخ و از بسیجیان و حزب‌اللهی‌های دانشکده معرفی کرد. به قیافه‌اش می‌خورد. می‌خواست نظرم را درباره‌ی هنر پایداری و جبهه بداند و نشانه‌شناسی آنها. ظاهراً دکتر عباسی، از همکاران گروه فرانسه، برای آنها سخنرانیهایی کرده بود. کمی در این‌باره برایش حرف زدم. در وسطهای حرف ناگهان پرسید، آیا من کتاب «شوالیه‌های ناتوی فرهنگی» را دیده‌ام؟ گفتم، نه. درباره‌ی چیست؟ گفت درباره‌ی رامین جهانبگلو و دوستانش است و من هم در آنجا از دوستان او شمرده‌ شده‌ام. گفتم نویسنده‌اش کیست؟ ابتدا نامی را گفت که هرگز نشنیده بودم. بعد از چنددقیقه‌ای یادش آمد که اشتباه کرده است و نویسنده‌ی کتاب پیام فضلی‌نژاد است. خب، با احوال این نویسنده از طریق اینترنت آشنا بودم و گرچه کتابش را ندیده بودم، و هنوز نیز ندیده‌ام و نمی‌دانم درباره‌ی من یا رامین چه نوشته است، اما همان یکی دوسال پیش یکی از دوستان مرا در جریان این کتاب گذاشته بود. از او خواستم شرحی از محتوای کتاب بدهد. و او گفت که در آن کتاب گفته شده است که رامین جهانبگلو و دوستانش از عوامل بیگانه‌اند و می‌خواهند براندازی نرم انجام دهند و از این قبیل سخنان. از او پرسیدم، «این چیزها را باور می‌کند؟» لبخندی زد و پاسخی نداد. بعد ادامه دادم که خب اگر این حرفهایی که نویسنده‌ی این کتاب نوشته است درست است چرا من هنوز اینجا نشسته‌ام و چرا رامین جهانبگلو بازداشت شده است و بعد با دو وثیقه‌ی سنگین آزاد شده است؟ آیا شناسایی و دستگیری جاسوسان و براندازان وظیفه‌ی سازمان اطلاعات است یا موضوعی است که در کتابها و روزنامه‌ها نوشته می‌شود؟ چگونه است که کسی را به جرم جاسوسی بازداشت می‌کنند و بعد رهایش می‌کنند تا به خارج برود؟ و کسی دیگر را بی‌هیچ جرمی از سفر به خارج منع می‌کنند و در خانه می‌نشانند؟ بعد به او گفتم که من هرگز در خارج از کشور نبوده‌ام و جز دعوت به چند سخنرانی و مصاحبه‌ هیچ ارتباط دیگری با رامین جهانبگلو نداشته‌ام. چگونه می‌شود نام این چیزها را تبانی و همدستی و برنامه‌ریزی گذاشت؟ آیا سخنرانی درباره سارتر و ریکور (در خانه هنرمندان) و مصاحبه درباره‌ی هایک و آرنت (در رادیو بی بی سی) براندازی محسوب می‌شود؟ بعد از او پرسیدم به امام زمان (ع) اعتقاد دارد؟ سری به تأیید جنباند. گفتم، آیا می‌تواند مردمی را که معتقدند امام‌شان عربی است از سرزمین حجاز و برای رهایی آنان قیام می‌کند، بیگانه‌پرست و طرفدار سعودی‌ها و برانداز بخواند؟ پاسخی برای گفتن نداشت. من هم دیگر چیزی نگفتم.
08 Jul 17:19

شعری از نسرین بهجتی در سالمرگ استاد سوزن دوزی بلوچستان بانو مهتاب

by nasrinbehjati


مهتاب



دیر دانستم

مهتاب زن بلوچ سرزمین من

تمام جهان را سوزن دوزی می کرد !

گرچه جنگل را ندیده بود
اما مسیر قطار میرجاوه را

تا زاهدان آنچنان سبز گلدوزی می کرد

که از تمام بلوچستان بوی شالیزار می آمد !

مهتاب وقتی موج را کنار شوره زار

حاشیه دوزی می کرد

ماهی های دریای مکران

زیر دستش سُر می خوردند!

مهتاب زن بلوچ ما وقتی

آسمان سترون بلوچستان را

آینه دوزی میکرد

دستهایش خیس باران می شد!

وقتی عشق و انتظار هانی را

خاکستری سوزن دوزی میکرد

شیمرید زیر قولش می زد

 و هانی را انتخاب می کرد !

ادامه دستهای مهتاب

هزاران هزار دست هنرمند خواهرانم

که هر شب آسمان دریای مکران را

چون دل دریایی مهتاب

به رنگ دریا بلوچی دوزی خواهند کرد !

Nasrin Behjati II (( مهتاب وقتی عشق و انتظار هانی را خاکستری سوزن دوزی میکرد
شیمرید زیر قولش می زد و هانی را انتخاب می کرد !)) استناد به یکی از اسطوره های زیبای قوم بلوچ , اسطوره ی هانی و شیمرید(شی مرید= مخفف شیخ مرید) است . این دو ناف بریده ی هم بودند .. اما در اوان جوانی بنابر
جبر حاکم وقت مکران ( میرچاکر بلوچ ) که شیفته ی زیبایی و جمال هانی شده بود
شیمرید را مجبور کردند تا از نامزد محبوبش (هانی) بگذرد .. او که چاره ای نداشت
تن به جدایی داد و دیوانه وار دیارش را ترک کرد و مدت 30 سال همجوار کعبه شد.
هانی ناخواسته و با دلی آکنده از اندوه به ازدواج حاکم درآمد,اما تا آخر عمر در فراق یار سیاه پوش ماند و هرگز نگذاشت حاکم به حریمش نزدیک شود و کام گیرد .
استواری قول بلوچ و وفای به عهدش,مستند به همین داستان است

( نسرین بهجتی )
نگاره: ‏در سالمرگ   استاد سوزن دوزی بلوچستان بانو مهتاب

دیر دانستم
مهتاب زن بلوچ سرزمین من
تمام جهان  را سوزن دوزی می کرد !
گرچه جنگل را ندیده بود
اما مسیر قطار میرجاوه را
 تا زاهدان   آنچنان سبز گلدوزی می کرد
که از تمام بلوچستان بوی شالیزار می آمد !
مهتاب وقتی موج را کنار شوره زار
 حاشیه دوزی می کرد 
ماهی های دریای مکران
زیر دستش سُر می خوردند!
مهتاب زن بلوچ ما وقتی
 آسمان سترون بلوچستان را
آینه دوزی میکرد
دستهایش خیس باران می شد!
وقتی عشق و انتظار هانی را خاکستری سوزن دوزی میکرد 
شیمرید زیر قولش می زد و هانی را انتخاب می کرد !
ادامه دستهای مهتاب
 هزاران  هزار  دست  هنرمند خواهرانم
که هر شب  آسمان دریای مکران را 
چون دل دریایی مهتاب 
به رنگ دریا بلوچی  دوزی خواهند کرد !

( نسرین بهجتی )‏
22
08 Jul 17:16

دل‌تنگی!

by gheid

دلتنگی
یعنی اذان مغرب
به افق چشم‌های کسی!
08 Jul 17:16

Carla Andrade

by Cristina

sin_titulo-18_600

 

Carla Andrade (Vigo, 1983) ganó hace poco, por su proyecto “Paths to Land”, la primera edición del certamen B-ELLAS Artes, organizado por la Fundación Fondo Internacional de las Artes, FIArt. A esta serie corresponden las dos primeras fotos que he seleccionado de su portafolio. Fotos realizadas en Islandia, analógicas, un ensayo fotográfico sobre caminos y paisajes. Carla comenta: En esta investigación ontológica de “camino” me interesa la idea de camino como “origen”. Elemento que guía y evita ir a la deriva, pero del que sólo podemos controlar una parte; su final siempre es impredecible. El camino muestra lo que aún está por ser, o lo que aún no llegó a ser. Es un misterio en si mismo. De este modo, el camino como “desconocimiento” fundamental del hombre, contiene una profunda carga simbólica, todos lo buscamos para saber y a la vez para soñar con lo que no se sabe.

Preciosa manera de explicar su proyecto. Podéis ver el resto de sus fotos en su web, tumblr y flickr.

 

1_600

 

10.untitled-10_600

 

06.untitled-6_600

 

My beautiful picture

 

5-7-2013 22.7.14 2

 

5-7-2013 22.7.21 4

08 Jul 17:16

فروش ویژه‌ی کتاب‌های کودک و نوجوانِ نشر افق با ۱۰ درصد تخفیف در «کتاب افق»

by ofoqbook


دوستان عزیز کتاب افق، سلام.

هجدهم تیرماه، روز ملّی ادبیات کودک و نوجوان است. برای همین، کتاب‌های کودک و نوجوان نشر افق (کتابهای فندق) با ده درصد تخفیف به فروش می‌رسند. لطفاً این خبر را به اطلاع بچّه‌ها و پدرها و مادرهایی که می‌شناسید برسانید. راستی، آن گروه از دوستان‌تان را هم، که فارغ از گروه سنی به ادبیات کودک و نوجوان علاقه دارند، باخبر کنید.
فردا، از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب، در فروش‌گاه کتاب افق (خیابان انقلاب، کنار سینما سپیده، سر کوچهٔ اسکو) منتظرتان هستیم، با لبخند و دوستی.

06 Jul 14:14

مصری‌ها انتخابات را باخته‌اند به اقتصاد

by Mohammad Moeini
دی ماه سال 89 که اعتراض‌ها به حُسنی مبارک شروع شد، هنوز خبری در سوریه نبود. اواخر ماه بعدش که حسنی مبارک از قدرت کناره گرفت، باز هنوز خبری در سوریه نبود. یک ماه بعدتر بود که سوریه آرام – آرام، ناآرام شد. مصری‌ها در یک انتخابات، محمد مرسی ِ اسلامگرا را برگزیدند؛ 50 درصد واجدان شرایط در انتخابات شرکت کرده بودند و نیمی از پنجاه درصد او را برگزیدند؛ در برابر رقیبی که از نزدیکان مبارک بود. مرسی کارش را شروع کرد. اقتصاد اما بی رحم‌تر از آن است که منتظر نیّت تو بماند. اقتصاد مردم را آباد نکنی، نیستی! مردم می‌خواهند که نباشی مگر که دست بزن و بکش داشته باشی که بمانی! یک گزارش بی.بی.سی نشان می‌داد که مردمان مصر که نان‌شان گره خورده بود به آمد و رفت توریست‌ها، حالا حتی علف ندارند بریزند جلو گاوهایشان و استخوان این چهارپاهای درآمدزا، از فرط لاغری بیرون زده! تأمین بنزین مشکل شده بود و صفهای طولانی در مقابل پمپ‌های بنزین مردم را آزار می‌داد. ارزش پول ملی فروریخته بود. یک سال اوّل ِ مُرسی که داشت به سر می‌آمد، تاب و تحمل مصری‌ها هم سر آمد (و چه زود) و شد آنچه که نباید می‌شد؛ ارتش پا گذاشت روی انتخابات و در پی اعتراض‌های خیابانی او را کنار زد. حالا اقتصاد بُرده و انتخابات باخته؛ این اصل قضیه است. فرع این است که اخوان‌المسلیمن باخت و ارتش و شاید سکولارها بردند. در همه این فاصله اما در سوریه فقط گور بود (و است) که کنده شده (و می‌شود)، سر است که گوش تا گوش بریده شده (و می‌شود)، بمب است که ریخته شده (و می‌شود) تا که آقای رئیس بماند یا برود! این وسط اسم ارتشی را هم که به راحتی برای آقای رئیس آدم می‌کشد، گذاشته‌اند «وفادار»! مرسی اما میراث‌دار انقلابی شد که وابستگان دور و نزدیک نظام قبلی را، و مخالفان قسم‌خورده‌اش را، به دادگاه‌های انقلاب و جوخه‌های اعدام نسپرده بود. با تانک به جنگ تظاهرات خیابانی نرفت. ارتشی نداشت که چون ارتش بشار «وفادار» باشد و زیر پایش آدم بکشد آنچنان که آدم‌ها سوسک و پشه می‌کشند. این انقلاب نمی‌توانست دوام بیاورد! استالین سالها قبل گفته بود: «انقلابیونی که از وحشت و ترور به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده نکنند، «گیاهخوارانی» بیش نیستند.»
.
مصری‌ها باخته‌اند، سوری‌ها هم. مصری‌ها انتخابات را باخته‌اند به اقتصاد، سوری‌ها جان و مال و ناموس را باخته‌اند به ارتش وفادار و سفاک و سلفی‌های جگر‌خوار و هتّاک. این که باخت کدام سنگین‌تر بوده، به این ربط دارد که ارزش جان هر یک انسان در سلسله مراتب محاسبات ِ تو، چقدر باشد.
.
.
پ.ن:  با این نظر موافقید که «مسلمان‌ها را هیچ کس به اندازه مسلمان‌ها نکشته»؟
.
.
کامنتها در پلاس(+
کامنتها در فیسبوک(+
کامنت در بالاترین(+
.
06 Jul 13:43

کـــــــــــــــهریزک

by mooriyanehayechoobi





این طرح رو دو سال پیش - اواخر تیر ماه نود - کار کردم، درست در زمان اوج کشمکش پرونده کهریزک و دادگاه متهمانش و همزمانیش با افتتاح ایستگاه متروی کهریزک، که به دلایلی از انتشارش صرف نظر کردم تا به الان. چند نفر کشته شدند و عده ی زیادی آسیب روحی و جسمی دیدند اما هیچ کس حاضر نشد مسئولیت این فاجعه را بپذیرد تا شاید تاریخ بعد ها قاضی بهتری باشد برای داوری، دادگاه تمام میشود و هر کس با حکمی روانه خانه، اما هیچ چیز نمیتواند قلب مادری منتظر که به امید بازگشت فرزندش چشم به در دوخته را آرام کند، چشم به راه مسافری تا همیشه، مسافر ایستگاه آخر، ایستگاه خون....


kahrizak
size: 50*70
design by: ali romani

کـــــــــــهریزک
اندازه: 70*50
طـــراحی: علی رومانی


06 Jul 13:39

۹۷۵. مشقت خانه‌داری

by کدئین کدی
سخت‌ترین کار دنیا این است که با دست، با ناخن کوتاه، یک تخم هندوانه را از روی سرامیک کف آشپزخانه برداری
04 Jul 03:45

کوکوی عدس

by ا
گاوخوني

كتلت زا با دوغ بخوريد؛با نوشابه به كتلت خيانت نكنيد

موادِ لازم : عدس – سیب زمینی – پیاز – آردِ سفید – تخم مرغ – جعفری و ادویه به مقدارِ لازم
 
04 Jul 03:42

شرط می‌بندم شما هم – بله شما، آقای گیتس – این تضاد دیالکتیکی را با مادربزرگ‌تان داشته‌اید و لطفن نگویید نه که باورم نمی‌شود

by حسین وی

به‌ش می‌گفتیم آبا، ولی آبایمان نبود. زنِ دوم پدربزرگم – آقا – بود که من جز او را به یاد نداشتم. پدربزرگ هم‌قدم مشروطه بود؛ سال تولد: یکهزار و دویست و هشتاد و پنج خورشیدی. جوری که وقتی سر گذاشت و نفسش دیگر بالا نیامد، پزشکی که آمده بود گواهی فوت بنویسد احساساتی شد و تقریبن فریاد زد «این مرد، این بزرگ‌مرد، هم‌سن مشروطه‌س. من به احترام این مرد از جا بلند می‌شم و هیچ پولی نمی‌گیرم!» از میان جماعت سوگوار مبهوت که مانده بودند پزشک مربوطه چه می‌گوید کنارش کشیدم و از حسن توجه‌ش به سن و سال بزرگ‌مردی که پدربزرگ‌مان بود تشکر کردم و به زور قانعش کردم که بین سال تولد آن مرحوم که جسدش معطل گواهی و امضای اوست و حق‌الزحمه‌ای که باید دریافت کند ارتباط معناداری نیست. آدم عجیبی بود. دکتر را عرض می‌کنم طبعن. دوران اصلاحات بود و به گمانم از هجده تیر تازه می‌گذشت و آدم‌ها کلن عجیب بودند. بگذریم.

چه می‌گفتم؟ ها، آبا. آبا با این که مادربزرگ واقعی ما نبود، ولی مشخصات عمومی همه‌ی مادربزرگ‌ها را داشت: عینک ته‌استکانی و چروک صورت و دهانِ بی‌دندانِ فرورفته و قدم‌های کوتاه و گوش سنگین و حواسِ اندکی پرت و الخ. قوت غالبش نان و سوپ و ماست و اشکنه بود و لباس قالب تنش سرهمیِ نخیِ گل‌گلی. خیلی که به خودش می‌رسید، موهای سفیدش را شنگرف می‌گذاشت و ناخن‌هایش رنگ حنا می‌گرفت.

این‌ها همه مقدمه بود و تجدید خاطره. حرفم این بود که یک بار از من – نوه‌ی مثلنی‌اش – پرسید چه کار می‌کنم. طبعن به آذری. اگر می‌گفتم کاسبم و دکان دارم یا در بازار «آل – ور» می‌کنم – همان داد و ستد فارسی – یا پشت رل تریلی می‌نشینم یا سر زمین بیل می‌زنم یا در بانک پول می‌شمارم یا مهندس کارخانه‌ام یا همچین چیزهایی که در عمرش به چشم دیده بود یا دست کم اسم‌شان را شنیده بود، مشکلی پیش نمی‌آمد. من اما راستش را گفتم که با کامپیوتر کار می‌کنم. آن روزها که شاید شما یادتان نیاید «با کامپیوتر کار کردن» خودش یک‌جور کار بود واقعن. چشم‌های درشتش از پشت عینک ته‌استکانی درشت‌تر شد و خیره به من، دست از خرد کردن سبزی‌های آشِ ظهر کشید و گفت «کامپوتر!؟ کامپوتر نمنه‌دی!؟».
یک لحظه جا خوردم، اما زود به جا آوردم که رو به رویم آدمی از دو سه نسل قدیم‌تر نشسته و بدیهی است نداند کامپیوتر چیست. با اعتماد به نفس کامل و اندکی افه و باد غبغب جا به جا شدم تا سخنرانی غرایی با عنوان «کامپیوتر چیست، کسی که با کامپیوتر کار می‌کند کیست؟» برایش ایراد کنم؛ اما دهانم را که باز کردم دیدم هیچ کلمه‌ای برای شرح دادن این مفهوم بدیهی ندارم! هیچ مقدمه‌ای، مثالی، تصویری، استدلالی، استقرایی، قیاسی برای این که به آدم کامپیوترندیده شرح دهم چه چیزی را ندیده و درک نکرده، در ذهنم نداشتم. باید از چرتکه شروع می‌کردم و سیر تکامل دستگاه‌های شمارش‌گر تا ماشین‌حساب آنالوگ و دستگاه پانچ و لامپ خلاء و نسل ترانزیستورها را شرح می‌دادم تا برسم به کامپیوتری که شغل‌م بود!؟ کدام مادربزرگی صبر می‌کرد در جواب سوالش که قاعدتن یک جمله جواب داشت، سه واحد آشنایی با مبانی کامپیوتر تحویل بگیرد؟!

باری، گذشت. آبا آن روز را به من تخفیف داد – به هر دو معنای ایهام‌گونه‌اش – و بی‌خیال جوابش شد. از قیافه‌اش وقتی کاسه‌س سبزی‌های خردشده را به آشپزخانه می‌برد معلوم بود که مجموعن برداشتش این است که من کار به خصوصی ندارم و علافم. (برداشتی که زمان ثابت کرد درست بوده، اتفاقن!) اما ناخواسته اولین تلنگر جدی را به من زد که در مواجهه با آدم‌ها، مفروضات خودم را فرض نگیرم و نقطه‌ی صفر مخاطب‌م را همان‌جایی که خودم هستم قرار ندهم. آن پرسش ساده‌ی آبا – که چندباری دیگر هم تکرارش کرد و هربار به همان اندازه مرا توی مخمصه انداخت – یادم داد که زبان شنونده با زبان تویِ گوینده یکی نیست؛ و این مسوولیت توست که زبان او را یاد بگیری. که اگر نتوانستی، شنونده احمق و نادان و کم‌اطلاع و از مرحله پرت نیست، تویی که بلد نیستی دانسته‌هایت را سامان بدهی و دیالوگ را برقرار کنی.

.
همین. این‌ها را که دارم می‌نویسم، هر چه به ذهنم فشار می‌آورم یادم نمی‌آید آبا مرده است یا زنده. از بین ابزار شکنجه و سیاست‌ای که روزگار در کف دارد، انگار فراموشی تلخ‌ترین و تحقیرآمیزترین‌شان است.

.

03 Jul 14:01

:: به روز رسانی اندروید 4.2.2 برای محصولات خانواده HTC One

by irane_d
پس از انتشار آپدیت ۴٫۲٫۲ برای مدل دو سیم کارت HTC One اینک و البته با فاصله یک روزه نوبت به آپدیت مدل یک سیم کارت این موبایل رسید است که متاسفانه در حال حاضر قط برای کاربران تایوانی عرضه شده است اما احتمالا به زودی شاهد عرضه جهانی آن نیز خواهیم بود. آپدیت اندروید ۴٫۲٫۲ برای نسخه دو سیم کارت موبایل پر طرف دار HTC One که فقط در چند کشور جهان عرضه شده است (و البته رد پای آن در بعضی از وب‌سایت‌های وطنی نیز دیده شده!) قبل از نسخه معمول و بین المللی این موبایل که با اندروید ۴٫۱٫۲ عرضه شده است، منتشر شد. این آپدیت علاوه بر به روز کردن نسخه اندروید، تغییراتی در تنظیمات موبایل را هم در پی دارد. صفحه قفل با امکان استفاده از ویجت، آیتم های جدید در Notification، نشان دادن درصد باتری و چند تغییر جزیی دیگر از جمله اتفاقات جدیدی است که پیرو این آپدیت خواهد افتاد. علاوه بر اینها کارکرد دوربین و Zoe نیز بهبود خواهد یافت. همچنین بر اساس اطلاعات منتشر شده از آپدیت نسخه اصلی HTC One این آپدیت ۴۶۵ مگابایت حجم دارد و با نصب آن، ورژن نرم افزار به ۲٫۲۴٫۷۰۹٫۱ ارتقا یافته و ورژن اندروید نیز به ویراست ۴٫۲٫۲ به روز می‌شود. با نصب این آپدیت شاهد تغییرات متعددی در محیط کاربری خواهید بود. همچنین در کنار این تغییرات امکانات جدیدی هم برای پرچم دار تایوانی‌ها فراهم شده است از جمله صفحه قفل با طراحی جدید، امکان حذف Navigation bar در جهت افزایش فضای Home Screen، بهبود Launcher bar، اصلاح پانل ویجت، نمایش درصد باتری بر روی Status bar و امکان نمایش ۱۲ آیتم در پانل تنظیمات سریع به صورت اولیه از جمله تغییرات این ورژن هستند. هنوز تاریخی برای انتشار نسخه بین‌المللی این آپدیت اعلام نشده است اما امیدواریم که ظرف چند روز آینده تمام کاربران HTC
با ۳۰ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بخش دانش و فناوری
لینک مستقیم
03 Jul 14:00

ارتش، ساختمان تلویزیون مصر را تصرف کرد

by info@fararu.com
رادیو و تلویزیون مصر به کنترل ارتش مصر در آمد.