عصر که رفتیم برای ساختن شام پیاز و جعفری بخریم سبدهای خرید سوپرمارکت سرخیابون تموم شده بود و سوزن مینداختی زمین نمیافتاد و مردم خوراکیها رو توی بغلشون گرفته و در صف طولانی صندوق که مثل مار دورتادور مغاز چرخیده و به دم در میرسید ایستاده بودن.
خطوط صورت میم که تا اون لحظه عادی بود از دیدن تودهی مردم که با جوع پنیر و مرغ و کنسرو میخریدن متلاطم شد و روی موج جمعیت شنا کرد سمت یخچال و ده دقیقه بعد با یک تپه گوشت برگشت و با لبخندی فاتحانه گفت آخرین بسته دنده خوک رو به چنگ اورده. فکرکنم همونجا بود یا شاید هم کمی بعدتر توی صف تمام نشدنی صندوق که بحثمون شد و بهش گفتم بیخود جوگیر شدین و مصیبت ندیده و جون دوستین ولی میم زیاد دم به تله نمیداد و گاهی تاییدم میکرد و اینه که بحث جوری که بتونم عقدههام رو خالی کنم داغ نشد.
برگشتنه در تاریکی قدم میزدیم سمت خونه و برف مثل آرد الک میشد روی سرمون و زیر پا خرت خرت صدا میکرد که میم گفت بیا یه سری هم به بقالی روبهروی خونه بزنیم و البته منتظر جواب من نشد و سرش رو انداخت پائین رفت. فروشنده و زنش پشت دخل نشسته بودن تلویزیون میدیدن و مغازه مثل همیشه خلوت بود و مشتری نداشت. اینها خیلی خبیث و گرون جونن و در حالت عادی ازشون خرید نمیکنیم ولی نون این رو میخورن که تا دیروقت بازن و یک وقتهایی نیمه شب که از ویار بادوم شور یا شکلات تختهئی زمین رو گاز میزنیم و همه جا بستهس مجبوریم بیایم سراغشون.
میم کیسههای خرید رو زمین گذاشت و از قفسهها سان دید و محتویات یخچال رو بازرسی کرد و ایستاد روبهروی دخل به خوش و بش با فروشنده. سیوچند ساله میزد و سبیل مسواکی گذاشته بود و درحالی که چشمهاش برق میزد تعریف کرد که امشب خونه نمیره و توی مغازه میخوابه که صبح علیالطلوع بتونه مغازه رو باز کنه. به اینجا که رسید میم بهم توضیح داد: «حالا رو نبین، فردا که شهر تعطیل و زیر برف دفن بشه مردم یورش میارن قفسههای آقا رو خالی میکنن»، بعد باز سرش رو چرخوند سمت فروشنده و گفت: «اگه سردتونه من از خونه براتون پتو بیارم» و با انگشت به ردیف ساختمونهای خاکستری رنگ اون دست خیابون اشاره کرد و ادامه داد: «همینجا میشینیم».
خیلی از حرف زدن با آدمهای رندوم لذت میبره و توی کوچه و خیابون سر صحبت رو با مردم باز میکنه ولی من توان و اشتیاقش رو ندارم و از مکالمه بیرون میمونم و هرچی بحث گل میندازه کارم سختتر میشه و دیگه راهی برای ورود به حلقهشون پیدا نمیکنم و نامرئی میشم و البته گاهی میم سخاوتمندانه میکروفون رو میگیره سمتم و سوالی میپرسه که به حرف بیام ولی اونقدر در خودم فرو رفتم که راه برگشت سنگلاخی مهگرفتهست در کوهی دوردست.
برگشتیم خونه شام درست کردیم و بعد از بیکاری موهای میم که بلند و ناجور شده بود رو کوتاه کردم. موهاش مثل کرک جوجه نازک و نرم و در مرکز سر کم پشته و پوست صورتی رنگ جمجهی درشتش زیر تارهای زیتونی رنگ دیده میشه. اول با ماشین دور گردن رو تراشیدم و بعد لایه به لایه قیچی کردم تا رسیدم جلوی سر و اونجا پیچیده شده و نمیدونستم چطور کار رو ببندم و یک ردیف چتری بالای پیشونیش درآوردم. نمیشد گفت خراب کردم ولی مدلش کمی شبیه مجیددوکلهی سوته دلان شد.
از روی چهارپایه بلند شد رفت سمت آینه حمام تا خودش رو تماشا کنه و من از دور موهاش رو نگاه کردم که حالا رد ناشیانه قیچیم هم به خوبی روش دیده میشد و انگار یک گله حیوان وحشی روی برف راه رفته باشن سطح سرش ناهموار شده بود. از نزدیک همه چیز خیلی بهتر بود و حالا هرچی بیشتر توی پرسپکتیو میرفت عیبهاش معلوم میشد. به خودم دشنام دادم که بیخود کارهای داوطلبانه میکنم و بلند میشم سینی چای و طبق خرما رو دور میچرخونم و زیر جسد همسایه رو میگیرم و لاالاهالالله میگم و کمک میکنم چالش کنن توی گور و یک لحظه هم تردید نمیکنم که به من ربطی نداره.
میم چندثانیه در سکوت روبهروی آینه ایستاد و بعد با صدای عمیق و بلندش که از هیجان بلندتر از همیشه شده بود داد کشید که خیلی راضیه. چندبار دیگه رفت و برگشتی در بقیه آینههای خانه هم خودش رو تماشا کرد و اواخر دیگه دامن از دست داده بود و پنجه میبرد لای موهاش، روی اجزای صورتش دقیق میشد و مسحورانه تکرار میکرد که هیأتش بینظیره. خوبی چیدن موی خودشیفتهها اینه که خراب هم که بکنی تصویر باشکوهشون پیش خودشون مخدوش نمیشه. شاید هم خودشیفتگی نیست و خودآگاهیه، مدل مو تو زندگی ما تاثیرگذاره و کمی که پس و پیش بچینیم دو سه پله سقوط میکنیم پائین و دیگه معلوم نیست کی از قعر چاه بیرون بیایم، برای اینها که جمیل و شکیلن واقعا فرقی نداره و لجن هم که به سرشون بریزن «بهشون میاد».
با این حال نمایشش دلسرد و مایوسم کرد و این حس از همون جنسی بود که وقتی عکسی، فیلمی یا نوشتهئی هی توضیح میده تا شیرفهم شم بهم دست میده. لذت زیبایی به اینه که خودم کشف و شکارش کنم و اینجور که صاحب مجلس با بلندگو بهم اعلامش میکنه حس میکنم به قدرت تشخیصم حمله شده و باید دستهام رو روی گوشم بذارم و فرار کنم.