دوستم میگوید تراپی (روانکاوی/درمانی) میتواند شمشیر دولبه شود. آدم یک خواصی دارد که ممکن است به آنها عادت داشته باشد، طبیعی بپنداردشان، بیضرر بداندشان و حتا اعتماد به نفس نسبت بهشان داشته باشد یا ازشان بگیرد. این خواص ممکن است نهان باشند، در حدی که آدم اصلن حواسش به انجام دادن یا داشتنشان نباشد، یا این که به وجودشان آگاه باشد اما الزامن فکر آور، تعمق آور یا مکث آور نباشند. یعنی من میدانم فلان رفتار را در زندگیام دارم و میدانم این رفتار آزاری برای کسی ندارد و خودم را خوشحال نگه میدارد، پس به داشتنش ادامه میدهم و دلیلی هم برای متوقف شدن و بازبینی ندارم. تیدو یک عمر شاشیده به درخت. پای راستش را گرفته بالا و در کمال آسودگی شاشیده. حالا برود یک شهر دیگر و آنجا به زبان سگها در ورودی تابلو زده باشند که شاشیدن با پای بالا ممنوع است. شاشیدن به درخت هم ممنوع است. دار هم نزنند حیوان را، فقط زیرش اضافه کرده باشند با اخلاق سگی منافات دارد این کار، خودتان نکنید. تیدو که خودش را سگ با اخلاقی میپندارد از آن لحظه به بعد موقع شاشیدن زجر خواهد کشید و برای بلند نکردن یک پایش تمام توانش را به کار خواهد بست. حتا اگر پایش را بلند کند و به درخت بشاشد باز هم گرفتاری ذهنی خواهد داشت. از آن به بعد شاشیدن هیچ جنبهی بدیهیای برای حیوان نخواهد داشت، بدیهیترین کار حیوان تبدیل به زجر میشود.
خیلی مقطع غمانگیزیست وقتی که رفتار بدیهی زندگی تو ناگهان تبدیل میشود به رفتار غلط، یا غیر اخلاقی، یا درد آور برای خودت، یا درد آور برای دیگری، یا دوگانه. وقتی طبیعی میشود غیر طبیعی، وقتی عادی میشود غیر عادی، وقتی مسبب آرامش میشود سبب نا آرامی.
یک پله قبلتر، "دانستن" به خودی خود شمشیر دولبه است. بدی کار اینجاست که اغلب نه وقتی که "میدانیم" میفهمیم که آیا بهتر بود بدانیم و نه وقتی که "نمیدانیم" خبر داریم که نمیدانیم. الان واقعن تردید دارم که زندگی در جهل مرکب "بهتر" است یا دانستن و درد کشیدن. "بهتر" چیست؟ چهمیدانم، بروید از فلاسفه بپرسید.