Shared posts

25 Aug 23:17

.

by آلوچه خانوم
گیرینجی مو*


بالای صفحه‌ی مو فرفری‌های فیس‌بوک نوشته " ما به فر خوردن محکومیم " . فکر نکنید این شوخی‌ست . بی‌انصافی است اگر فکر کنید جماعتی فقط به خاطر این‌که ژن‌های معلوم نیست سوار روی کدام کروموزمِ بی‌همه چیزی سطح مقطع برش عرضی تار مویِ این‌ها را ( یعنی ما را ) بیضوی ( بله حقیقتن بیضوی هم به شکل هم به معنا ) شکل داده‌اند و نه گرد بی نقص , از یک واقعیت وراثتی حماسه می‌سازند . مویِ فر را باید زندگی کرده باشید تا بدانید چه مصیبتی است . یا شاید دست کم من بد شانس بودم در مقاطع زمانی مختلف .
اوج همراهی موهایم با من وقتی بود که کاکل مد بود ... نه ! شما بگویید این همراهی‌ست ؟ چند نفرتان تمام عکس‌های آن دوره را نیست و نابود کرده‌اید ؟ همان وقتی را می‌گویم که اپل‌ها عرض شانه را به دوبرابر تغییر می‌داد . ما دخترکان لق لقوی سیبلو با آن مانتوها و کاکل‌ها, رقت انگیز بودیم .
بعدش موها آرامش پیدا کرد فرق‌ها از وسط باز شد موها با کش سفت و محکم پشت سر بسته می‌شد . همان وقتی را می‌گویم که رژهای نارنجی مخصوصن شماره‌ی 714 نایرو ( یک برند ژاپنی بود اگر درست یادم مانده باشد ) مد بود. همان وقتی که یقه اسکی می‌پوشیدیم زیر بلوز‌های چهارخانه‌ با شلوارهای لیوایز رنگی . بعد فکر کنید وزوزی‌ای مثل من بخواهد آن موهای نا آرام و سرکش را با کش مهار کند . با رویش ناگزیر موهای تازه در آمده‌ی کوتاه که به هیچ صراطی مستقیم نیستند چه می‌کند ؟ با ملاقه ملاقه ژل و کتیرا هم که بخوابانی‌اش فکر کن آدم زندگی‌ات هوس کند توی مهمانی به موهایت دست بکشد . حال برق گرفتگی به‌ش دست می‌دهد ( بمیرم برات فرجام ) . انگار یک جایی تخم مرغ خام ریخته باشد, مانده باشد, سفت شده باشد .
بعد‌ترها موها دوباره قدری رها شد . قدش کوتاه شد, آمد بالا, مصری شد . تا به حال زیر مقنعه موی فر مصری داشته‌اید؟ ... می‌دانید کار همان اپل‌ها را می‌کند و کله‌تان دوبرابر می‌شود ؟ می‌دانستید حجاب اجباری با کله‌‌ی فرفری ظلم مضاعف است ؟ گرمای شش برابر شده بر اثر حرارت آن حجمی که مثل پشم شیشه احاطه‌تان کرده به کنار . به همین خاطر است توی آرایشگاه‌ها آن‌هایی که موهایشان فر است یا بسیار کوتاه‌اش می‌کنند یا همیشه به آرایشگر تاکید می‌کنند که "خانوم قربون دستت یه طوری بزن که بشه بستش " . من در همین نقطه بود که رستگاری با موی خیلی کوتاه عمیقن زیر دندانم مزه کرد . بعد خوبی‌اش این بود که تشویق هم می‌شدم . حتی فرازهایی ناشناخته از زیبایی‌هایم کشف شد ."کله ات چه گرد است ! " یا " چه خوب که گوش‌ت چسبیده است " بعد من چپ چپ به صادر کننده‌ی این کمپلیمان‌ها نگاه می‌کردم که حالا این الان تعریف است؟ حضرت باریتعالی یا همان ژن‌ها‌ی معیوب یا هر چه , بعد از این‌که دماغ به کل از دست‌شان در رفت تمام دقت‌شان را روی گوش معطوف کرده‌اند لابد باید ازشان تشکر هم بکنم .
بعد این همه‌اش نیست , آدم خودش را می‌گذارد جای آدم زندگی مورد نظر . هر چه‌قدر هم که به فیلم قیصر علاقمند باشد شاید خوش‌اش نیاید صبح به صبح کنار قیصر از خواب بیدار شود. این‌طور می‌شود که من گاهی تصمیم می‌گیرم موهایم را بلند کنم . معمولن این‌طوری است که همه‌ی آن‌هایی که می‌گفتند همیشه کوتاه نگه‌شان دار استقبال می‌کنند . که آفرین تحمل کن بلند می‌شود . من همیشه به ایشان گوشزد می‌کنم که" شما باید تحمل کنید عزیزان من . من خوشبختانه خودم, خودم را نمی‌بینم" . یا آینده‌ی روشنی را این‌طور ترسیم می‌کنند که بلند می‌شود می‌ریزی دورت بعد من باید برایشان توضیح بدهم که " این‌طور نیست موی فر از قانون جاذبه‌ی زمین تبعیت نمی‌کند, بلند که می‌شود , بالا می‌رود . این که دورت بریزی یعنی چه ؟ "
پروسه‌‌ی بلند شدن این طوری است که از جناب وثوقی در قیصر پس از مدتی به جناب وثوقی در ممل امریکایی تغییر شکل می‌دهم , اوج دلبری وقتی‌ست که به مرحله‌ی تیم برتون می‌رسم . یک سال عید در مرحله‌ی تیم برتون با آرایشگرم طوری هماهنگ کردم که همه جا با موهای براشینگ شده به عید دیدنی بروم ( خودم از پس‌شان برنمی‌آمدم ) یعنی می‌خواستم این‌طور نباشد که همه راجع به این که " با موهایم چه کنم" نصیحت‌م کنند . باز هر جا رفتیم سوژه موهای من بود و این‌که ببین چه خوب شده . نا شکری نکن . من ناشکری نمی‌کنم ولی مشکل فقط ریخت‌شان نیست . این موها همین موهای زیبا و رعنا زود هم سفید شده باید دست کم سه هفته یک بار ریشه شان را رنگ کرد . رنگ مداوم بهترین مو را خراب می‌کند چه برسد به این مزخرفی که من روی سرم دارم . بعد کافی است یکی روز چهارمِ هفته‌ی سوم ببیندت . کنارت می‌کشند به پچ پچ که تو چرا به خودت نمی‌رسی ؟ بعد من وقتی به ریشه‌های هفت سانت در آمده‌ی خودشان نگاه می‌کنم که اصلن انگار نه انگار هیچ هم قیافه‌شان را شلخته نکرده تا ده می‌شمرم تمرین صبر و برای خودم طلب آرامش می‌کنم . یک‌بار خانومِ ن سوال کرد که موهایش را فر کند یا نه . من را باید می‌دیدید انگار که باید از یک فاجعه جلوگیری می‌کردم . خانوم ن بسیار زیباست و موهایش مثل ابریشم نرم است . به‌اش می‌گفتم " تو مثل کسی هستی که توی نیویورک در یک خانواده‌ی معقول به دنیا آمده و زندگی کرده بعد دلش پر بکشد که مثلن در بمبئی زندگی کند که مثلن چه می‌دانم مرکز عاطفی وجود را مهار کند . حتمن باید بروی مریض و مفلوک بشوی حالت جا بیاید تا از این هوس‌ها نکنی "



چند وقت پیش به این نتیجه رسیدم من و موهایم یک عمر است با هم جنگیده‌ایم . دیدم اصلن باهاش هیچ‌وقت مهربان نبوده‌ام . نپذیرفتم‌اش . همیشه خواستم به راهی بیاورم‌ش که توی مرام‌ش نبود . یعنی حتی اگر وقتی که کله‌ی خانوم‌های تهران زیر روسری به قاعده‌ی لانه‌ی لک لک حجیم شد من اگر یک وقت خدای نکرده زبانم لال می‌خواستم آن هیبت را بسازم بضاعتش را نداشتم . بس که طی سالیان سعی کردم بکشم‌شان محکم ببیندم هر کوفتی شده به‌شان بمالم تا سرجایشان بمانند نصفِ بیشترش از دست رفت . الآن انگاری دیگر آن پف مو که سعی می‌کردی مهارش کنی اصلن چیز بد و غریبی نیست یا این‌که آدم‌های این زمانه با خودشان بهتر از روزگار ما کنار می‌آیند . خلاصه دل‌م برای موهایم سوخت . یک روزی توی استخر دختر جوانی همان موهای من را قبل از تمام بلاهایی که سرش آوردم روی سرش داشت دلم همان موی سرکش و نا آرام را به همان سلامتی و پرپشتی می‌خواست . این‌طور شد که تصمیم گرفتم با موهایم صلح کنم . سشوارم را دوست‌م داد برایم تعمیر کردند . بیگودی خریدم . اطوی مو را دم دست گذاشتم و مهربانانه تلاش کردم با موهایم مدارا کنم . نفهمیدم چه طور شد حوصله ام سر رفت . شاید این‌طور بود که هر چی می‌گذشت بیشتر از حجم ویرانی و داغانی تار به تارش با خبر می‌شدم و این با نگاه‌های تایید آمیزی که می‌گرفتم مطابقت نمی‌کرد . بعد آنجا دچار یاس فلسفی ناشی از " آن‌چه می‌بینیم و آن‌چه هست " شدم . بعد به سرم زد چرا همانی نباشد که هست . به کوتاهی همیشه و رنگ نکرده . دست کم برای مدت کوتاهی . این رهایی حق من است . زندگی خودش به اندازه‌ی کافی سخت است . باور کنید زندگی با موهای فر سخت‌تر است .











*گرینجی مو : در گویش گیلکی به موی فرفری می‌گویند.

** می‌دانم خیلی‌ها با موهای فرفری‌شان نه تنها مشکلی ندارند بلکه خوشحال‌اند . این‌ها که نوشتم مناسبات من است با موهایم . موفرفری‌هایِ دیگر به دل نگیرند یک وقت !

[Valid Atom 1.0]
12 Jul 05:29

از شباهت‌ها تفاوت‌های او و من: هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو این‌جا است

by sarekhaledi

او: تو از بخش اساسی شخصیت من ناراضی هستی، من به یک نیاز عمیق تو پاسخ نمی‌دهم.

من: تو فکر می‌کنی چون من برخی روحیاتت را می‌دانم حق داری که این‌طور باشی. اما من هرقدر تو را بشناسم باز برخی نیازهای واقعی دارم و برخی رفتارهایت برایم آزارنده است. شناخت بیشتر باعث می‌شود تحمل کنم یا کنار بیایم اما باعث نمی‌شود آزار نبینم.

پی‌نوشت: بهار به درست تذکر داد مرز باریکی است بین این‌که کسی با مسئولیت‌پذیری تام از رابطه‌ای صرف‌نظر کند چون می‌داند ویژگی غیرقابل‌تغییری در او سبب آزار دیگری است و این‌که کسی با بی‌مسئولیتی تمام حاضر نباشد کمترین کاری برای حفظ یک رابطه کند.