Shared posts

16 Feb 13:17

فرصتی برای دانستن

by niloofar_h_b@yahoo.com (نیلوفر )

نمی دانم آنها که ساکن ایرانند اصلا دسترسی به سایت زیر دارند یا نه :

https://www.coursera.org/

این یک وب سایت بی نظیر است که از بسیاری از معتبرترین دانشگاههای جهان به صورت کاملا مجانی واحدهای درسی ارائه می‌شود. تقریبا انگار دیگر دلیلی برای نداستن دانشی وجود نداشته باشد! وقتی در کلاسی ‍ثبت نام می کنید تنها کاری که باید بکنید این است که ویدئو های هر هفته را ببینید تکالیف را انجام دهید و بفرستید  و کوییزها را هم حل کنید. معمولا در  انتهای واحد درسی (که بسته به نوع درس بین دو تا پنج ماه طول می کشد) اگر همه این کارها را کرده باشید یک پول کمی (در حد ۴۰ یا ۵۰ دلار)‌می پردازید و مدرک آن کلاس را می گیرید . ولی شما می توانید پول ندهید اصلا هیچ کدام از تکالیف را هم انجام ندهید خب طبیعی است که مدرکی برایتان نمی فرستند ولی شما می توانید ویدئوها را ببینید و حتی با استاد و هم کلاسیها و دانشجوهای حل تمرین چت کنید .... بهترین جا برای یادگیری است .... برای آدمهایی که درگیر کارهای روزانه اند ...دنبال مدرک نیستند و دوست دارند یاد بگیرند... 

کلاسهایی که ارائه می شود بسیار متنوع است ... در بیشتر زمینه ها شما کلاس خیلی تخصصی نمی توانید توش پیدا کنید (‌به جز برنامه نویسی کامپیوتر که واقعا کلاسهای خوبی دارد)‌ ولی کلاسهای دیگر گرچه خیلی تخصصی نیست ولی بی نظیر است برای آنهایی که دلشان می خواهد از موضوعی سر در بیاورند... من تا به حال کلاسهای زیادی را اینحا گذرانده ام ... تاریخ هنر- اصول نوشتن- اصول تفکر- پایه های نورولوژی - غذای سالم- نانو تکنولوژی-قانون اساسی آمریکا- اصول و ‍پایه های حقوق و دوست داشتنی ترینشان : اخلاقیات در زندگی روزمره . 

این درسها همه در بهترین دانشگاههای دنیا و توسط بهترین اساتید تدریس می شود. کلاسهای بالا که من برداشته ام در دانشگاههای ییل - استنفورد- میشیگان- لندن - ادینتبرگ و شیکاگو بوده است . 

شاید بهتر از خود کلاسها و منابعی که معرفی می کنند برای خواندن آشنا شدن با آدمهایی مثل خودم بوده در فورومهای کلاس... آنهایی که از نقاط مختلف دنیا یک کلاس آنلاین مجانی برداشته اند مثل خودم فقط و فقط به این دلیل که دوست دارند در این باره بیشتر بدانند. 

درباره آخرین کلاسهایی که برداشته ام (اخلاقیات در زندگی روزمره )‌و (‌قانون اساسی آمریکا)‌ - هر دو از دانشگاه ییل -در روزهای بعد بیشتر خواهم نوشت ... فکر می کنم نکات بسیار زیاد و آموزنده ای از هر دو کلاس یاد گرفته ام که شاید بازگو کردنشان دیگران را هم به این نکات علاقه مند  کند ... 

ولی به همه توصیه می کنم سری به این وب سایت بزنند.... در دنیای این روزهای اطلاعات دیگر بهانه ای برای ندانستن و فکر نکردن وجود ندارد ... مطئن باشید کلاسهایی پیدا می کنید که خیلی خیلی جذاب تر از همه سریالهای ترکی خواهد بود ... 

 

16 Feb 13:14

خوشبختی

by واقف

شاید خوشبختی این باشد که حس نکنی باید جای دیگری باشی، کار دیگری کنی، کس دیگری باشی.

  • عالیجناب آسیموف
17 Oct 09:52

برزخ

دوستم می‌گوید تراپی (روان‌کاوی/درمانی) می‌تواند شمشیر دولبه شود. آدم یک خواصی دارد که ممکن است به آن‌ها عادت داشته باشد، طبیعی بپنداردشان، بی‌ضرر بداندشان و حتا اعتماد به نفس نسبت به‌شان داشته باشد یا ازشان بگیرد. این خواص ممکن است نهان باشند، در حدی که آدم اصلن حواس‌ش به انجام‌ دادن یا داشتن‌شان نباشد، یا این که به وجودشان آگاه باشد اما الزامن فکر آور، تعمق آور یا مکث آور نباشند. یعنی من می‌دانم فلان رفتار را در زندگی‌ام دارم و می‌دانم این رفتار آزاری برای کسی ندارد و خودم را خوش‌حال نگه می‌دارد، پس به داشتن‌ش ادامه می‌دهم و دلیلی هم برای متوقف شدن و بازبینی ندارم. تی‌دو یک عمر شاشیده به درخت. پای راست‌ش را گرفته بالا و در کمال آسودگی شاشیده. حالا برود یک شهر دیگر و آن‌جا به زبان سگ‌ها در ورودی تابلو زده باشند که شاشیدن با پای بالا ممنوع است. شاشیدن به درخت هم ممنوع است. دار هم نزنند حیوان را، فقط زیرش اضافه کرده باشند با اخلاق سگی منافات دارد این کار، خودتان نکنید. تی‌دو که خودش را سگ با اخلاقی می‌پندارد از آن لحظه به بعد موقع شاشیدن زجر خواهد کشید و برای بلند نکردن یک پایش تمام توان‌ش را به کار خواهد بست. حتا اگر پای‌ش را بلند کند و به درخت بشاشد باز هم گرفتاری ذهنی خواهد داشت. از آن به بعد شاشیدن هیچ جنبه‌ی بدیهی‌ای برای حیوان نخواهد داشت، بدیهی‌ترین کار حیوان تبدیل به زجر می‌شود.

خیلی مقطع غم‌انگیزی‌ست وقتی که رفتار بدیهی زندگی تو ناگهان تبدیل می‌شود به رفتار غلط، یا غیر اخلاقی، یا درد آور برای خودت، یا درد آور برای دیگری، یا دوگانه. وقتی طبیعی می‌شود غیر طبیعی، وقتی عادی می‌شود غیر عادی، وقتی مسبب آرامش می‌شود سبب نا آرامی.

یک پله قبل‌تر، "دانستن" به خودی خود شمشیر دولبه است. بدی کار این‌جاست که اغلب نه وقتی که "می‌دانیم" می‌فهمیم که آیا بهتر بود بدانیم و نه وقتی که "نمی‌دانیم" خبر داریم که نمی‌دانیم. الان واقعن تردید دارم که زندگی در جهل مرکب "به‌تر" است یا دانستن و درد کشیدن. "‌به‌تر" چیست؟ چه‌می‌دانم، بروید از فلاسفه بپرسید.

04 Aug 05:40

مدو

by ghoormaghe

امروز

دوباره یه 3 رو گیر اوردم

یه 10 رو    بهش تقسیم کردم

میدونی

هیچی به اندازه

تقسیم کردن یه  10

دخل اون 3 های لعنتی رو در نمیاره

چه میدونم

فک کنم اگه یه روز از خواب پا شی

ببینی

یه جوری شده همه چی

شاید واسه اینه که

3 ها

تموم شدن

بالاخره من تونستم

دخل همه اون 3 ها رو در بیارم

هرچن

اون لعنتی ها واقعا زیادن

میترسم

قبل من     اونا کلکم رو بکنن


02 Aug 01:01

سير تكاملي و تداخلي و خُلْق تنگ كني روزگار قانونمند !!!

by termehnevesht
Naghmeh.ras

بله
قانون ِ قطعي ِ روزگار تلخ و شيرين . ..

قديما پذيرشش واسم سخت تر بود ، يا شايد اينقدر مثل روز روشن نشده بود . الان اما با يقين ميگم كه همه چيز تو اين زندگي دوره هاي بازگشت داره .. ميگم دوره ها ، چون بيش از يه بار ه .. اينكه داري ميري و تو عجيب ترين حالت و دورترين فاز فكري يهو يه ماجرا و روايتي جرقه ميخوره دوباره تو ذهنت و با ريزترين جزئياتش واست زنده ميشه ، ناشي از بد شانسي نيست در اصل … قانون اين روزگاره !
مثل هر شبي كه صبح ميشه و صبح دوباره ورق ميخوره به شب ! همينقد بديهي !
همه چيز برگشت داره .. دوره هاي برگشت عجيب و خُلْق تنگ كن .. كه خسته ت ميكنه
استثنا هم نداره اين بساط ..
بيماري ها هم ازين قاعده جدا نيستن قطعا .. با فاصله ي چند روز از زماني كه داري جشن ميگيري كه افسردگي رو كنار گذاشتي كم كم ، كه رو به جلويي ، كه ميدونم سخت بود اما ديدي ؟! ، كه بابا دمم گرم .. كه بابا آفرين ! يهو آوار ميشي .. بهانه ش هم ميتونه هر چيزي باشه .. يه عكس ، يه حضور ، يه ياد ، يه دلتنگي ، يه تاريخ …. هر چيزي كه دوره بازگشتش رو داره طي ميكنه …
زندگي همينقد قانونمنده در سرويس كردن روزگار و ايضا دهان ما ! همينقدر قانون مند ! !!
پ.ن : داغ بعضي بي انصافي ها تو رفاقت تا ابد رد ش ميمونه … اينقد كه دلت ميخواد بري خِر ش رو بگيري بگي لعنتي ، من ؟!!!


02 Aug 00:56

ما را همه شب نمي برد خواب

by termehnevesht

يه روزايي ، يه شبايي ، يه لحظه هايي ، عجيب حك ميشه تو روزگار بيرون و درون ت … يه روزايي كه با يقين و ايمان و يا حتي شك ِ متوكل به يقين ت عمل ميكني و نتيجه ش ميشه زخمي كه تا ابد ردش واست ميمونه .. زخمي كه زننده ش حتي واسش افتخاره اما واسه تو ميشه كابوس … كابوس هر شب ه ..
يه زخمايي هست كه فراتر از جسم ه .. وقتي كه بكارت روح ت از دست ميره … وقتي كه فكر ميكني و ميبيني به روح ت تجاوز شد .. به ايمانت … به اعتمادت … كه براش صبر كردي تا از چاه بكشيش بيرون و بعد اولين كاري كه كرد اين بود كه وقتي رسيد به نور فضاي بيرون چاه ، يه جفت پا واست گرفت كه اول سر ت بخوره به لبه ي چاه كه گيج شي و نفهمي و بعد پرت شي ته ِ چاه …
كه تا ابد كابوست بشه يه سياهي كه نميدوني چرا …. كه تموم نميشه و اون يكي بيرون چاه خوش و خرم زندگي ميكنه و حتي جنم نداره كه يه روزي برگرده بگه :” ااا انداخته بودم ت اون تو كه !!!! زنده اي هنوز ؟!! “
و تنفر و خشم و بي اعتمادي و … شعله اي افكنده در ميان ِ جان ِ تو !


19 Jul 17:18

...

by 1neveshteh

حال آدم ها حال پست های ثبت موقتشونه. حال آدما حال پلی لیستشونه، حال آدما حال رو بالشی هاشونه، حال آدما حال نگاهشون تو آینه به خودشونه. حال آدما حال دفترچه ایه که همیشه قایمش میکنن. حال خاطره هاشونه...

حال آدما همیشه اون چیزیه که هیچ کس نمیبینه. حال آدما هیچ وقت اون چیزی نیست که دیگران میبینن، اون چیزی نیست که در جواب حالت چطوره میگن... حال آدما رو فقط خودشون میدونن.

19 Jul 17:01

یک عاشقانه غیر بهداشتی

by زروان ازلی
پیشگیری بهتر از درمان نیست
وقتی تو دردی
18 Jul 13:14

Photo



18 Jul 09:59

West by East - 2004 Shadi Ghadirian

Naghmeh.ras

west by east !!!















West by East - 2004

Shadi Ghadirian

18 Jul 07:28

http://xa-nax.blogspot.com/2013/07/blog-post_7897.html

by زاناکس
- مي تونيم همو ديگه دوست نداشته باشيم، اما نمي تونيم دوست داشتن همو فراموش كنيم.
+نه. 
-نه؟!
18 Jul 07:27

از لحاظ نور- مو- سطح آرامش- پشت كتف چپ... جزئيات- دونفري ها

by زاناکس
Naghmeh.ras

از لحاظ دقت در جزییات :)


18 Jul 07:20

http://xa-nax.blogspot.com/2013/07/blog-post_3061.html

by زاناکس
حالش را بسازي. معشوق را مي گويم. يعني سازنده خودت باشي. بعد به وقت افزايش ضربان قلبش، به وقت خماري چشمش، به وقت مور مور تنش خريدار حالش باشي. چند؟ هر چقدر!
10 Jul 19:50

On the Street….Via Manzoni, Milan

by The Sartorialist

7_8_9a

10 Jul 19:46

690

by Sormeh R

نفهمیدیم کی دنیای‌مان پر شد از آدم‌هایی که فکر می‌کنند دغدغه‌های آنها فقط دغدغه‌اند. دغدغه‌های بقیه "توله‌ی سگ"ند.

10 Jul 18:52

ولی کسی که از دل «سنمار» خبر نداشت؛ داشت؟

by حسین وی
Naghmeh.ras

گیرم که جان‌ترینِ جانان باشی

قاعده این است: وقتی آجرکانی چند را – هرم‌وار- بر هم چیده باشی تا به بازیچه قصری خیالی بسازی، آن آجرک ِ شوخِ ظریفِ بی‌مبالاتِ در فراز، با آن آجرِ مطمئن ِ استوار ِ در قاعده، آسمان تا زمین تفاوت می‌کند: یکی را می‌توان بر زمین انداخت و دوباره فراز آورد، آن دیگری را اما می‌توان برکشید و قصر خیال را فروریخت.
.
رابطه باشد یا رفاقت، برساختن‌ش در نظرم به چیدن هرم می‌ماند. بزرگ‌ترها، مهم‌ترها، مطمئن‌ترها، در قاعده. باقی، پای بر شانه‌ی ایشان. هر آجرکی که بالاتر می‌گذاری و رابطه/رفاقت را اوج می‌دهی، دلگرم به آجری در قاعده است که آن پایین، در پی، به درستی چیده شده باشد. برای این تازه‌ترهای ظریف، می‌توان آسان‌گیرتر بود: دستی می‌خورد و آجرکی بر زمین می‌افتد؛ به سهو. به شوخی. به شیطنت. به غفلت. باکی نیست. فرصتی دیگر هست و آجرکی دیگر.

اما آخ از آن که می‌آید و به ناگاه، آجرکی از قاعده برمی‌کشد! آخ!

آجر همان آجر نیست. آن‌چه از قاعده برمی‌کشی – گیرم به سهو یا غفلت – کاخ بلند آسمان‌سایِ رابطه/رفاقت را فرومی‌ریزد. و البته که هرچه بلندتر، آوارش هم سهمگین‌تر. گیرم که رفیق‌ترین رفیق، گیرم که جان‌ترینِ جانان  باشی.

.

10 Jul 15:26

رقصان، می‌گذرم از آستانه‌ی اجبار

by arousakekouki

یک بازی هست که داریم. نمی‌دانم چه‌طوری شروع شد. من شروعش کردم یا خودش بود که دوست داشت شیطنت کند. که دوست دارد همیشه حرف زدن‌مان از آن حال عادی و همیشگی خالی باشد. 

بچگانه حرف می‌زنیم و گاهی خیال می‌کنم اگر این‌جا ایران بود و آدم‌ها به مکالمات ما گوش می‌دادند و می‌‌فهمیدند چه می‌گوییم، خیال می‌کردند دیوانه‌ایم. 

گاهی آن‌قدر می‌رویم توی جلد دو تا کودک که یادمان می‌رود چند ساله‌ایم. او سی و یک‌ سالگی‌اش را از یاد می‌برد و من بیست و هشت ساله بودنم را. 

یک وقت‌هایی من از جلدم زودتر می‌آیم بیرون. با لحن مادرانه‌ای لپش را می‌کشم و می‌گویم:«اون‌وقت شما چند سالته؟ گفتی چند؟». او از جلدش بیرون نمی‌آید. کودکانه می‌گوید:«سال دیگه سه سالم تموم می‌شه. یعنی اردی‌بهشت.» می‌خندم که:«ای جان».

گاهی فکر می‌کنم وجود آن پسرک که هنوز سه‌ ساله‌‌اش نشده، چه‌قدر توی رابطه‌مان خوب است. همان پسرک که درست وقتی خیال می‌کنم نود سالم شده، می‌آید کنارم می‌ایستد، چشم‌های شیطان‌اش را می‌چرخاند سمتم و نگاهم می‌کند. به یادم می‌آورد که زندگانی همیشه هم قرار نیست این همه جدی باشد که من هستم یا خواسته‌ام.

عنوان از الف.بامداد است.

09 Jul 18:38

صدایش

by ترسا

حس محشری ست این که خیال کنی حتی روزگاری کوتاه هم که شده، داری هیجانی خواستنی را برای کسی که دوستش داری مهیا می‌کنی. چند هزار کیلومتر آن طرف‌تر، نقشه‌ی کاغذی این شهر را به دست گرفته است و می‌خواهد پای تلفن از شمال و جنوبش، شرق و غربش سر در بیاورد. یکبند از نشانی خانه‌ی فلان خویش می‌پرسد و از محله‌ی بهمان رفیق. ناگهان خیابان خودمان را توی نقشه‌اش پیدا می‌کند انگار. غریو سر می‌دهد و شادمانه می‌گوید: «بیا تو خیابون که ببینمت».

.

صدایش این روزها برق می‌زند… بلند شوم؛ جامه بر تن کنم؛ بروم توی خیابان… مگر نقطه‌ام بر کاغذ نقشه‌اش رد بوسه اندازد…

09 Jul 18:35

کـــــــــــــــهریزک

by mooriyanehayechoobi





این طرح رو دو سال پیش - اواخر تیر ماه نود - کار کردم، درست در زمان اوج کشمکش پرونده کهریزک و دادگاه متهمانش و همزمانیش با افتتاح ایستگاه متروی کهریزک، که به دلایلی از انتشارش صرف نظر کردم تا به الان. چند نفر کشته شدند و عده ی زیادی آسیب روحی و جسمی دیدند اما هیچ کس حاضر نشد مسئولیت این فاجعه را بپذیرد تا شاید تاریخ بعد ها قاضی بهتری باشد برای داوری، دادگاه تمام میشود و هر کس با حکمی روانه خانه، اما هیچ چیز نمیتواند قلب مادری منتظر که به امید بازگشت فرزندش چشم به در دوخته را آرام کند، چشم به راه مسافری تا همیشه، مسافر ایستگاه آخر، ایستگاه خون....


kahrizak
size: 50*70
design by: ali romani

کـــــــــــهریزک
اندازه: 70*50
طـــراحی: علی رومانی


09 Jul 18:34

دل‌تنگی!

by gheid

دلتنگی
یعنی اذان مغرب
به افق چشم‌های کسی!
09 Jul 18:28

The Underground New York Public Library

by oitzarisme

TUNYPL1

“Tropic of Cancer,” by Henry Miller

 

The Underground New York Public Library is a photo series featuring the Reading-Riders of the NYC subways. The photos come together as a visual library. This library freely lends out a reminder that we’re capable of traveling to great depths within ourselves and as a whole.

Ourit Ben-Haim

 

 

TUNYPL2

“The Places That Scare You: A Guide to Fearlessness in Difficult Times,” by Pema Chodron

 

 

TUNYPL3

“What the Dog Saw: And Other Adventures,” by Malcolm Gladwell

 

 

TUNYPL4

“Bared to You,” by Sylvia Day

 

 

TUNYPL5

“The O. Henry Prize Stories 2007: The Best Stories of the Year,” Compiled by Charles D’Ambrosio, Ursula K. Le Guin, and Lily Tuck; Edited by Laura Furman.

 

 

TUNYPL6

“Notes from the Underground,” by Fyodor Dostoyevsky

 

 

TUNYPL7

“Politics,” by Aristotle

 

 

TUNYPL8

“Star Wars (The Old Republic): Revan,” by Drew Karpyshyn

 

 

TUNYPL9

“The Harvard Psychedelic Club: How Timothy Leary, Ram Dass, Huston Smith, and Andrew Weil Killed the Fifties and Ushered in a New Age for America,”
by Don Lattin

 

 

TUNYPL10

“The Catcher in the Rye,” by J. D. Salinger

 


More images on www.undergroundnewyorkpubliclibrary.com and on Facebook. Ourit Ben-Haim makes the pictures and the posts. “I’m fascinated by how we apply ourselves to stories and discourse. In so doing, we shape who we understand ourselves to be.”
More details about the project on the Commons Questions page. Found by Bogdan Cazacioc.


This project is an invitation to 8th edition of the Bookfest International Book Fair, which will take place between 29 May – 2 June at the Romexpo Complex, pavilions C1, C2, C3, C4, C5, where Oitzarisme we will be present with Love Issue.
Logo_Bookfest_2013

05 Jul 17:21

amazing

amazing
04 Jul 08:13

follow the signs

by لادن

به عقیده بنده درستش این بود که روی پیشانیه هر مخلوقی 3 عدد مربع تعبیه میشد ... روی مربع اول عکس یک خط صاف - روی مربع دوم عکس 2 مربع در هم - و طبیعتاً روی مربع سوم یک ضربدر لحاظ میشد !

شاید لازم میشد در پاره از مواقع شخصی را مینی مایز بفرمائید , استند بای باشن تا به امور معوقه رسیدگی کنید... سپس مجدداً به حالت اولیه باز گردانید..

شایدم لازم میشد در پاره ای از اوقات نامبرده را به اقتضای شرایط فول اسکرین بفرمائید تا واضحتر ببینیدش و یا بالعکس, کوچکتر شوند و کمتر جا بگیرند تا اطراف را بهتر ببینید.

شاید هم اصن لازم باشد , در پاره ای از موارد ضربدر مربع آخریه پیشانیه شخص مذکور را بفشارید ؛ بلکم سرنوشتش عبرت آیندگان شود... و برود آنجا که نادر رفت...

متسفانه , همه درد ما اینجاس که اول آدم خلق شد , بعد ویندوز.

04 Jul 07:31

زنانگی هایمان

by مرحومه مغفوره
Naghmeh.ras

چشم هایش خسته بود . ..

ما بلدیم عاشق شویم. این را از بچگی خوب یادمان داده اند. همان وقتی که آغوش ناتوانمان تاب سنگینی وزن برادر نوزادمان را نداشت، یادمان دادند بی پرسش و بی حد عشق بورزیم. اما هیچکس یادمان نداده عاشق چه جور کسی بشویم. یادمان دادند آغوش باز کنیم، اما یادمان ندادند چشم باز کنیم.

ما زنیم.

ما بلدیم دل بدهیم و شبها بیدار بمانیم و روحمان بلرزد و دستمان و نگاهمان و قدمهایمان… اما کمتر کسی از ما بلد است بعد از این لرزیدن ها وقتی فهمید معشوق از هوای دیگری است، آرام پا پس بکشد و برگردد توی جاده خودش. کوله بارش را خودش بردارد و کمرش را صاف کند و دوباره بخندد.

و چقــــــــــــدر بعضی وقتها ما زنها قابل ترحمیم.

وقتهایی که میدانیم هرکداممان -بی شک- شایسته تاج مرصعی ملکه وار هستیم اما قانع میشویم به سربند بی رنگی که گاهی همان را هم به زور میگیریم! ما بلدیم زنانه عاشق شویم، اما این را یادمان نداده اند که مردها همه شان که مرد نیستند… انگشت شمارند مردهایی که وقتِ طوفان مثل کوه پناهت میشوند و خم نمی شوند و لبخند از لبشان نمیرود. اما بعد طوفان میبینی سر تا به سر پشتشان زخمِ هجوم باد و باران است.

خانمی امروز توی اتوبوس به خانمی دیگر میگفت دعا کنید منهم طلاق بگیرم. چشمهایش خسته بود. چشمهایش تمام درد دنیا را به دوش می کشید. 

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

بازنشر این مطلب در وبگاه لینک‌زن:  +

04 Jul 07:30

مرا بي تو سببي نيست . ..

by termehnevesht
Naghmeh.ras

رونوشت به یک روز خوب :|

يهو هم ميگذره و بازم تمومه و بازم داري چرخ چرخ عباسي ميزني تو روزگار خودت و فك ميكني چرا اين زنجيره به جاي اينكه گره ش باز شه هي كورتر ميشه ؟!
بازم نميفهمي و رد ميكني .. شايدم روايت تو رو رد ميكنه و البته بايد پذيرفت در مجموع فرقي هم ، يُخ !
جناب سروش هيچكس جسارتا يه روز خوب چي شد آقا ؟!
ما مدت ها كلا بي خيال بوديم ، حالا چه ؟

20130704-085553.jpg


03 Jul 07:37

کتاب همه چیز/خوس کایر

by 777dokhtaredarya

توماس عاشق کلمه ها بود، مخصوصاً وقتی معنی شان را نمی دانست. 






02 Jul 11:26

شعری از کتاب پنجاه‌وسه ترانه عاشقانه

by shamselangeroodi
Naghmeh.ras

تنها دل من است که روشن است . ..

امشب

دریاها سیاه‌اند

باد زمزمه‌گر سیاه است

پرنده و گیلاس‌ها سیاه‌اند

دل من روشن است

تو خواهی آمد.

02 Jul 09:08

http://don-kikhots.blogspot.com/2011/09/2011-shadab-shygan-2011.html

by shadab
شاداب شایگان

2011
shadab shygan
2011

01 Jul 16:35

از سری پست‌های پاک شده از ف.ب

by مریم
Naghmeh.ras

داستان عکس ها

داستان بعضی عکس‌ها، توی زوایای نادیدنی تعریف می‌شود. زوایایی که عکاس نشانت نداده، نخواسته که نشانت بدهد...
این عکس برای من، داستانی دارد که توی نادیدنی‌ها شکل می‌گیرد. توی چشم‌های زن مثلا... هر چند دستی که پیش آمده، مشتاق است و منتظر بخشش انگار...
نمی‌دانم، اگر هم بخشیدنی در کار باشد باید از چشم‌های زن پرسید...



عکس از: Celal Özdemir


پی‌نوشت: هنوز هم این‌جا خونه‌ی امن منه انگار...

28 Jun 04:21

کُک

by Madian Vahshi
Naghmeh.ras

درست در انتهایی ترین نقطۀ زندگی، از مرگ ترسیده بودم.

چند روز پیش به یکی از دوستام که توی وگاس زندگی میکنه گفتم میخوام کُک بزنم ببینم چه گُهیه. گفت نکن . گفتم یه بارش حلاله و زدم زیر خنده . گفت من چهار سال از عمرم رو تباه کردم دنبال همین کُک. اینجا تو وگاس، اگر کُک تو جیبت باشه خوشگلترین استریپرهای دنیا تو بغلتن. منم که عاشق دخترای بلوند بودم ، واسه به دست آوردنشون از این استریپ کلاب به اون استریپ کلاب می رفتم و خوشگلاشونو نشون میکردم و میبردم تو اتاق خصوصی و کُک رو میریختم رو میز. سه چارتایی باهم میزدیم و همشونو میگائیدم. یهو به خودم اومدم دیدم دیگه اینا دست از سرم برنمیدارن. آخر هفته که میشد همش بهم زنگ میزدن که بیان خونه ام. ده تایی کُک میزدیم و وقتی کُک بزنی دو بطر مشروبم بخوری حالت بد نمیشه. بدتر از اونکه انقدر حشرت میزنه بالا که پیر و جوون و مرد و زن نمیشناسی. سه روز تعطیلی رو انقدر کُک میزدیم و سکس میکردیم که از حال میرفتیم. یه وقتایی بیدار میشدم میدیدم وسط سی نفر دختر و پسر لخت خوابیدم. نمیدونستم دادم یا کردم. میرفتم تو دسشویی کونمو وارسی میکردم ببینم کسی کردتم یا نه. اینه که وقتی شماها فیلم هَنگ اُوِر رو نگاه میکنین و از خنده روده بُر میشین، من گریه ام میگیره. حالم بد میشه. چون یاد زندگی کیری خودم می افتم. یادم می افته که یه روز که از خواب بیدار شدم همونجور لخت رفتم تو دسشویی و دیدم خون از دماغم سرازیر شده. فکر کردم دارم می میرم. نگاه کردم دیدم هنوز یه مقدار کُک روی میز ریخته. گفتم این یه ذره رو هم بزنم و برم وسط همین دخترا بخابم تا بمیرم. اونا رو هم زدم و ولو شدم روی تخت. یهو دیدم یه حرارتی داره از پام بالا میره. میدونستم که این حرارت به مغزم که برسه سکته مغزی میکنم و خلاص. یهو یاد مامانم افتادم که چه حالی میشه اگه بفهمه بچه اش از اُوِر دُز مُرده. دویدم کله مو کردم تو فریزر. حرارت کم کم از بین رفت. بعدش رفتم زیر دوش آب یخ و زدم زیر گریه.درست در انتهایی ترین نقطۀ زندگی، از مرگ ترسیده بودم.  حالا تو نکن. ازت خواهش میکنم نکن این کارو.