Shared posts

19 Jan 19:54

Tehran

Tehran - تهران

تهران من ازتوهیچ نمی خواهم، جز تکه پاره های گریبانم

نوستالژیای مرگ مکرر را تزریق کن دوباره پریشانم

تهران دلت همیشه غبارآلود، رویای سنگ خیز تو وهم آلود

پهلوی پهنه های تو خون آلود، پس یا بمیر یاکه بمیرانم

من زخمی ازتوام توچرا زخمی، ابروشکسته خسته پرازاخمی

ای پایتخت بخت چه سرسختی؟! انکارکن بگو که نمی دانم

امّ القرای غربتی و دیزی، ای باغ دشنه! باغچه ی تیزی!

گور اقاقی و ون وتبریزی، حالا تورا چگونه بترسانم؟

ای سرزمین آدمک ومردک ، الّا کلنگ دوزوکلک بی شک

چاه درک مخازن نارنجک، فندک بزن بسوز وبسوزانم

شمس العماره های پر از ماری، دیوآشیان بی در ودیواری

سردابی از جنازه ومرداری، از عشق های بی سرو سامانم

ای شهرشحنه خیزچه مشکوکی، چه کافه های خلوت متروکی

گردوی سرنوشت چرا پوکی؟ _ از روز و روزگار گریزانم

ده ماه سال عاطلی وتعطیل، قانون تو قواعد هردمبیل

ای جنگل زنان و صف و زنبیل، هم میهنان مرد پشیمانم

قاجار غرق سوروسرورت کرد، صاحب قران تنوربلورت کرد

دارالفنون قرین غرورت کرد، درفکر پیش از این وپس از آنم

مشروطه شهرشعر وشعورت کرد، شاهی دوباره ازهمه دورت کرد

تا کودتا که زنده بگورت کرد، خون می خورم هرآینه می خوانم

دیدی که دختر لر از اینجا رفت، حتا امیر دلخور از اینجا رفت

دل نیز با دل پر از اینجا رفت، من دل شکسته ام که نمی مانم

شریان فاضلاب ترین هایی، شن زاری از سراب ترین هایی

ویران تر از خراب ترین هایی، من روح رود های خروشانم

هرشنبه سوری تو پر از کوری، مامورهای خنگ به مزدوری

با لحن خشک و جمله ی دستوری، اما به من چه من نه مسلمانم

قحطی زد و دیار دمشقم سوخت، خانه به خانه لانه ی عشقم سوخت

در پلک خود کفن شد و ازغم سوخت، هردختری که شد دل و شد جانم


محمدرضا حاج رستم بیگلو

19 Jan 19:48

انتشار مجموعه شعر ۸۸

اولین کتاب شعرم امروز منتشر شد. عنوان کتاب ۸۸ است و مجموعه‌ایست از اشعار کلاسیک و نو با معرفی کوتاهی از احمد کریمی حکاک. کتاب را انتشارات «گردون» در آلمان با مدیریت عباس معروفی منتشر کرده است و توسط شرکت اچ‌اند‌اس‌مدیا به فروشگاه‌های آنلاین عرضه شده است. نسخه چاپی این ‏کتاب را می‌توانید با مراجعه به این صفحه از فروشگاه‌های ‏آمازون و مراکز مجهز به دستگاه چاپ اسپرسو در امریکای شمالی و اروپا تهیه کنید.


19 Jan 12:29

نامه‌ای به آینده

by تراموا

فرزند عزیزم!
اگر این متن را خواندی، بدان که من نمی‌خواستم آدم دیگری به دنیا اضافه کنم؛ مادرت پدرسوخته‌بازی درآورد. حالا کاری است که شده، تو هم انقدر غر نزن لطفا.
دوست‌دار تو
پدر بی‌عرضه‌ت در بیست و هفت سالگی


دسته‌بندی شده در: حقایق تلخ
12 Jan 07:47

...

by noreply@blogger.com (علی بزرگیان)
مسیح هنگامی خواهد آمد که دیگر نیازی به او نیست.

فرانتس کافکا، دفترچه‌ی یادداشت‌ها
11 Jan 20:16

131.!!!

by vaaaaaaaaaav

© طراوت منصوریان


سگ‌ماهی –

نامی عجیب تر از این نشنیدم

سگ ها چگونه حمله نمی برند

به بخش ماهی شان

در وقت گرسنگی.


+شمس لنگرودی

09 Jan 19:13

¿Dónde estás, Caracol?

by Susanna Isern
“Por fin, sobre un girasol, lo encontró.

Lagartija se acurrucó a su lado y esperó

toda la mañana a que Caracol se despertara.


Por la tarde empezó a llover. Cayó una gota, dos, tres…

Y, como las lagartijas, si se mojan, se resfrían,

algo triste, se marchó a casa.”


Estoy contentísima con la llegada de mi nuevo libro “¿Dónde estás, Caracol?”, un álbum magníficamente ilustrado por Leire Salaberria y publicado por OQO editora en español y gallego.




¿Qué ocurre cuando un caracol y una lagartija quieren estar juntos? Cuando les apetece dar un paseo, charlar un rato o incluso bailar…



“¿Dónde estás, Caracol?” cuenta la historia de cómo Lagartija y Caracol se las ingenian para poder estar juntos a pesar de las dificultades. Porque como en la vida misma, si uno desea algo con todas sus fuerzas y lucha, con total seguridad podrá conseguirlo.



El mundo que ha creado Leire Salaberria es extraordinario, con unos paisajes sugerentes de colores muy vivos y unos personajes entrañables elegantemente vestidos de los que uno se encariña rápidamente. Leire se hace en todo momento con la narración de la historia y la enriquece página tras página con sus preciosas ilustraciones, sobre todo en la parte final del cuento donde, bajo mi punto de vista, hace una aportación magistral al desenlace, consiguiendo un final redondo.




¡Espero que os guste!

09 Jan 19:06

http://cotepinta.blogspot.com/2013/08/blog-post.html

by noreply@blogger.com (Cotepinta)

Me han realizado una bellísima
entrevista junto a mi querida amiga Susanna Isern sobre nuestro proyecto " El baile de Leia", gracias a "Un periodista en el bolsillo" por esta instancia, muchisimas gracias!!!!!

 
"El Baile de Leia"
Argentina  
                          
 
  
 

 



31 Dec 19:02

اگر دیگر پای رفتن مان نیست، باری قلعه بانان این حجت با ما تمام کرده اند که اگر می خواهید در این دیار اقامت گزینید می باید با ابلیس قراری ببندید!

by deraak

يکبار بردارم مفصل بنويسم از جغرافيا، از تاثيرش بر مردمان و فرهنگ‌ها.

از شيراز بنويسم، از شراب و چهار فصل و سايه‌هاي درختاني که شعر ميسازند و طرب، آرامش ميسازند و عاشقي.

يا بوشهر  و دريا که صفا وصميميت و همدلي مي‌آورد. ماهيگيري و ملواني که روحيه همکاري و هم‌انديشي مي‌بخشد.

آبادان و گرما و صنعت نفت که آرمان مي‌آورد و آرمان‌خواهي ميزايد. انقلابيگري و شر و شور‌‌ ِ به پاخواستن و اعتراض محصول ميدهد.

گيلان با آن همه جنگل و کشاورزي و روستانشيني‌هاي مخصوصش. زن و مرد پرتلاش ميسازد، اعتدال و آزاد منشي و گريز از پدرسالاري و استبداد را نويد ميدهد.

نگران تهرانم، نگران تهران امروزم. خشونت مي‌زايد، عصبيت و پرخاش جويي.

تهرانِ روز اينگونه است. اميدم به شب‌هاست، اميدم به دوستي‌هاست.

* تيتر از شاملوست.

25 Dec 16:14

Bombay Boulevard

by هدا رستمی

چند روز پیش رفته بودم نمایشگاه عکس از هند و بمبئی. فکر کردم بعضی عکس هاش با یه ترجمه ساده از قسمتی از متن نوشته شده توسط عکاس باید جالب باشه:

” دارم چه غلطی میکنم؟! سی سال تجربه اخلاق مدار عکاسی شبیه یه توده سنگین تو دلم میشینه. تو تاکسی نشستم با شیشه ی پایین داده شده و دنبال یک اتفاق تصویری
در زندگی جاری هستم. فکر میکنم همزمان که چشمام دنبال سوژه هاست و روش زندگیم به عنوان یک عکاس و یک انسان رو زیر سوال میبرم. من کی هستم که تو یه
تاکسی نشستم و میخوام فقر مردم بـمبئی رو به تصویر بکشم؟ اونا نمـــیتون از خودشون درمقابل دوربیـن من دفاع کنن و من دارم آخرین چــیزاشون رو ازشونمیگیرم؟
آدم فقیر شفـافه. هم جلو مردم هم جلو مسئولین و دولت. خیلی زود عذاب وجدان میگیرم. من یاد گرفتم جواب گوی عکــس هام باشم اما این تنها راه نشون دادن واقعی
و باز سازی نشده زندگی جاریه بمبئیه. “

Håkan Elofsson

28 Nov 10:15

169

by r-kh-a
من یک دختر معمولی با موهای صاف مشکی و کوتاه هستم که خیلی مقیّد است برای رفع گرفتاری‌هایش لواشک نذر کند. تو اگر واقعا" خدای خوبی هستی، معنی این چیزها را بفهم.
26 Nov 16:10

نه

by man-kalamaat

نه ابر می بارد
نه یاد لبخند تو افتادم
پس من چرا اینقدر دلتنگم؟


17 Nov 13:07

دیالوگ ششصد و سیزدهم

by Bardia.B

مکس: یه دفعه پلیس بازداشتم کرد بعد که دیدن به جز خودم برای کسی خطری ندارم ولم کردن!

مری و مکس (Mary and Max) – محصول 2009
کارگردان: آدام الیوت
دیالوگ گو: فیلیپ سیمور هافمن (مکس)

(انتخاب از: میم جان)

.

17 Nov 13:05

۹۷۸. هیجان عصر بی‌ارتباطات

by کدئین کدی
فاصله‌ی بین
افتادن نویز موبایل روی اسپیکر
تا لحظه‌ی زنگ خوردن گوشی
17 Nov 13:02

Do you want to see me become her?

by واقف

tumblr_mmgdw2nMM81qbz1b3o2_500.jpg

“هرگز آن روزِ خوبي را كه من و مريلين در نيويورك قدم مي‌زديم را فراموش نخواهم كرد. او نيويورك را به اين خاطر دوست داشت كه آن جا كسي مانند هاليوود مزاحمش نمي‌شد، مي‌توانست لباس‌هاي معمولي‌اش را بپوشد و هيچ كس متوجه او نباشد. او عاشق اين كار بود. همين طور كه پايين برادوي راه مي‌رفتيم، رو به من كرد و گفت:’مي‌خواي ببيني كه من تبديل به او مي‌شم’ نمي‌دانستم منظورش چيست ولي فقط گفتم ‘بله’- و سپس آن را ديدم. نمي‌دانم چگونه چيزي را كه ديدم توضيح دهم، چون تشخيصش بسيار مشكل بود، او چيزي را درون خود روشن كرده بود كه تقريبا به جادو شباهت داشت. و ناگهان ماشين‌ها سرعتشان را كم مي‌كردند و مردم سرشان را مي‌چرخاندند و سر جايشان مي‌ايستادند تا به او خيره شوند. آن‌ها فهميده بودند كه او مريلين مونرو بود، انگار كه ماسكي را از روي صورت خود برداشته باشد، ولو اين كه ثانيه‌اي پيش‌تر هيچ كس متوجه او نبود. هرگز پيش از آن چيزي شبيه اين نديده بودم”.

ايمي گرين، همسر ميلتون گرين، عكاس شخصي مريلين مونرو

17 Nov 13:01

آیا انسان‌های غارنشین، تحت تأثیر مواد توهم‌زا نقاشی می‌کشیدند؟

by علیرضا مجیدی

چیزی که بسیار اوقات بعد از بررسی نقاشی‌های انسان‌های اولیه در غارها، محققات را شگفت‌زده می‌کرد، سوررئال بودن بسیاری از نقاشی‌ها و تکرار بعضی‌ها از طرح‌ها بود. این سؤال مطرح بود که غارنشین‌ها که منطقا بایستی نقاشی‌های ساده و عینی می‌کشیدند، تحت چه شرایطی این آثار را خلق می‌کردند.

سه محقق به نام‌های تام فروس، الکساندر وودوارد و تاکاشی ایکگامی، به تازگی نتایج پژوهش خود را که نقاشی‌های دیواره‌های غارها را در یک بازه زمانی ۴۰ هزار ساله بررسی می‌کند، منتشر کرده‌اند. آنها متوجه شدند که طرح‌های حلزونی و لابرینتی مشابهی در این نقاشی‌ها تکرار می‌شود، بسیار جای تعجب بود که انسان‌های اولیه با وجود اینکه هزاران کیلومتر از هم فاصله داشتند، نقاشی‌هایی با طرح‌های مشابه می‌کشیدند. این موضوع اصلا نمی‌توانست تصادفی باشد.

cave mural

آنها به این نتیجه رسیدند که این طرح‌ها در واقع بعد از مصرف مواد توهم‌زا در غارنشین‌ها در ذهن آنها ایجاد می‌شد و آنها اصطلاحا وقتی «های» می‌شدند، مبادرت به کشیدن این نقاشی‌های خاص می‌کردند.

07-16-2013 11-20-15 AM

پژوهشگران ایجاد طرح‌های مشابه را جلوه‌ای از ناپایداری‌های تورینگ می‌دانند: سیستم‌های واکنش- انتشار، مدل‌های ریاضی‌ای هستند که توضیح می‌دهند چگونه غلظت یک ماده خاص تحت تأثیر دو فرایند قرار می‌گرد: ۱- واکنش‌های شیمیایی که مواد را به یکدیگر تبدیل می‌کنند و ۲-پخش شده ماده که ماده را از یک محیط دور می‌کند. تغییر غلظت مواد، باعث ایجاد طرح‌هایی می‌شود. در این مورد خاص، تغییرات شیمیایی در درون مغز غارنشینان به دنبال مصرف مواد توهم‌زا رخ می‌داد و منجر به ایجاد طرح‌هایی در ذهن آنها می‌شد.

تحت تأثیر همین مواد توهم‌زا، این طرح‌ها در ذهن، دارای ارزش و اهمیت می‌شدند و معنی‌دار تلقی می‌شدند، طوری که انسان‌های اولیه در مراسم مذهبی، خود به این نقش و نگارها اهمیت می‌داند.

البته این اولین بار نیست که مشخص شده است توهم‌زاها در ایحاد نقاشی‌های غارها، نقشی داشته‌اند، چند سال پیش هم یک نقاشی شش هزارساله در اسپانیا پیدا شد که در آن تصویر قارچ‌هایی توهم‌زا هم پیدا بود.

07-16-2013 11-19-54 AM

متن کامل این تحقیق با فرمت PDF

منبع

17 Nov 12:59

بو1 / بو2 / بو3

by سراب ساز سودا ستیز

فیلم را کوتاه دوست دارم، بوسه را طولانی دوست دارم. ویسکی را سرد دوست دارم، بوسه را گرم دوست دارم. آلو را خشک دوست دارم، بوسه را خیس دوست دارم. حساب را پاک دوست دارم، بوسه را کثیف دوست دارم. اسب را اهلی دوست دارم، بوسه را وحشی دوست دارم. آرایش را ساده دوست دارم، بوسه را پیچیده دوست دارم. خطوط جاده‌ را منقطع دوست دارم، بوسه را ممتد دوست دارم. انتظار را ایستاده دوست دارم، بوسه را خوابیده دوست دارم. چای را معمولی دوست دارم، بوسه را ویژه دوست دارم. مو را بسته دوست دارم، بوسه را باز دوست دارم. سفر را با برنامه دوست دارم، بوسه را بی‌برنامه دوست دارم. گام را سریع دوست دارم، بوسه را آرام دوست دارم. چیپس را شور دوست دارم، بوسه را شیرین دوست دارم. نگاه را بی‌زبان دوست دارم، بوسه را با زبان دوست دارم. مهمانی را با خبر دوست دارم، بوسه را بی‌خبر دوست دارم. شمع را روشن دوست دارم، بوسه را تاریک دوست دارم. موسیقی را انگلیسی دوست دارم، بوسه را فرانسوی دوست دارم. مرگ را آنی دوست دارم، بوسه را تدریجی دوست دارم… تو را مردد دوست دارم، بوسه را مطمئن دوست دارم.


17 Nov 12:58

گوری که دو دلداده را با وجود عقاید مذهبی متفاوتشان به هم متصل می‌کند

by علیرضا مجیدی

«کلنل فن گورکوم» و «جونکوروو فن افردن» زن و شوهری بودند که در جنوب هلند در شهر کوچکی موسوم به kitsch می‌زیستند، هر دوی آنها مسیحی بودند، ولی کلنل پروتستان و همسرش کاتولیک بود.

در سال ۱۸۸۰ کلنل مرد، طبق سنت آن زمان مرده‌ها باید در گور خانوادگی خود، در گورستانی مخصوص هم‌مذهبان خود به خاک سپرده می‌شدند، پس کلنل را در گورستان پروتستان‌ها به خاک سپردند.

۸ سال بعد، زن هم از دنیا رفت، او را در گورستان کاتولیک‌ها به خاک سپردند، اما طبق درخواست او، به جای اینکه او را در گور خانوادگی اشرافی‌اش بگذارند، او را در قسمت دیگری از گورستان کاتولیک‌ها مدفون کردند، قسمتی که بسیار نزدیک شوهرش باشد و در واقع دیوار به دیوار گور همسرش باشد.

07-27-2013 06-20-22 AM

یک دیوار این دو را بعد از مرگ از هم جدا می‌کند ولی در بالای گور آنها دو دست کوچک، از فراز دیوار عبور می‌کند و این دو را به هم پیوند می‌دهد.

07-27-2013 06-20-41 AM

به گور آنها به هلندی Het graf met de handjes می‌گویند که معنی‌اش گوری با دستان کوچک است.

07-27-2013 06-21-18 AM

منبع


14 Nov 17:51

حقوق بشر

by bookacupofhot

تمام اصل‌های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم:

هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.

پابلو نرودا

*عکسی از پابلو نرودا کنار همسر دوم‌ش، ماتیلدا...//



01 Nov 18:32

آناتول فرانس (Anatole France)

by Razi

هرگز كتابی به كسی امانت ندهيد، چون به شما برگردانده نمی شود، من تمام كتابهای كتابخانه ام امانتی است كه از ديگران گرفته ام!

26 Oct 10:58

ریشه افکار

by golparia

حس پیشگویی و یا حس ششم احساس غریبی است و هم چنین است هم فکری و معجزه و ترکیب و این سه با یک دیگر معجون رمز آلودی را تشکیل می دهد که برای انسان ناشناخته باقی می مانده است. من هیچ گاه به حس ششم نخندیده ام زیرا که چنین حسی در من وجود دارد. به عقیده من هم فکری وجود دارد برای مثال دو نفر در دو نقطه از یک دیگر و یا دو نفر که مدت هاست یک دیگر را ندیده اند و یا دو نفر که با یک دیگر به کلی بی گانه هستند دارای افکار مشترکی می باشند که به طرز باور نکردنی ریشه این افکار یکی است و در مورد معجزات ما می دانیم که وجود دارد و گویی وجود معجزه در نهاد بشر جایگزین شده است.

جین ایر/ شارلوت برونته

08 Jul 16:50

بفرمایید خوشگل قرمز های قرتی ^ـ^

by nesezer

          

+ اینجا قضیه کاملن عکس طبیعته . اون گردالی ها از ساقه جدا نشدن ها ! هنو برگ بشون نبافتم اینجور طفلی ولو شدن :دی 

++ بشنویید و دانلود کنید و قر بروید : ممنونم یه عاالمه شین. ر. جان


08 Jul 16:35

جنگ"، اندوه ِ سیاهی که نام دیگرش " تاریخ" است

by ofoqbook
خنده‌های صورتی؛ کتاب " مثلا، برادرم" را می خوانم. هنوز تمام نشده. باورم نمی شود که بتوانم یک شبه بیش از نیمی از کتاب را بخوانم و خسته نشوم. کلمات به طرز عجیبی در ذهن و جان نفوذ می کنند، پخش می شوند، تمامی وجود را در بر می گیرد و خسته می شوی، نه از خواندن، از این حجم عظیم ِ اندوه که در کلمات ِ "اووِه تیم" جاری است.


به جرئت می توانم بنویسم که " مثلا، برادرم" اولین کتاب جنگی ست که می خوانم، که حوصله ام می کشد بروم سراغ موضوعی چون " جنگ". بیش از این هر چه از جنگ دیده و شنیده ام از فیلم های اسکار برده بوده یا سخنرانی ها و صحنه هایی در تلویزیون. و می دانم "جنگ" هیچ کدام از این ها نیست، نه این فیلم هایی که من را میخکوب صندلی ام می کنند و ترس به جانم می اندازند، نه تصویرهای غم انگیزی از مادران در راه حال اشک ریختن. جنگ چیزی فراتر از تمام اندوه های بشر است، تلخ تر از هر زهری و سیاه تر از هر سیاهی ای.

قلبم به درد می آید از خواند کلمات اووه تیم. از اینکه چه اندوهی را تجربه کرده است که می تواند این طور با کلماتش تصاویر و حس ها را زنده کند. صحنه هایی از جنگ جهانی دوم، کلمات غریبی مثل آلمان، فرانسه، روسیه، سربازها، خبر زخمی شدن برادر، اندوه پدر و مادر در غم دوری  ِ پسر ِ ارشد و پس از چندی، رو به رو شدن با اندوه از دست دادنش.

قلم ِ اووه تیم ستودنی ست و پس از آن ترجمه "محمود حسینی زاد" قابل ستایش است. باور نمی کنید این کتاب چقدر شگفت انگیز نگاشته و ترجمه شده است. شاید بیش از خود ِ نویسنده، باید از مترجمش قدردانی کرد. حالا بعد از مدت ها می دانم، که مترجم ها، کاری کمتر از نوشتن یک کتاب انجام نمی دهند، بلکه رسالت سنگین تری را هم به عهده دارند، کلماتی را به کلمات دیگر تبدیل کردن،با حفظ همان اندوه و شوق و سبک و قلم و هر چه و هرچه که بین کلمات هست و نفس می کشد.

شاید بی ربط باشد، اما می نویسم که وقتی کتاب را می خوانم، ناخواسته یاد "گلی ترقی" می افتم، توصیفات، احساسات و درک از محیط و اتفاقات و زنده گی، من را به کتاب های گلی ترقی می برد. هیچ شباهتی بین کتاب های گلی ترقی و این کتاب نیست، این فقط یک احساس ِ شخصی ست، کاملا شخصی.

کتاب هنوز به پایان نرسیده. دلم خواست بنشینم و از کتاب بنویسم. بنویسم که اندوه هایی در جهان هست که نه دیده می شوند، نه درک. "جنگ" چیزی فراتر و تلخ تر و سیاه تر از تمام اخباری ست که هر روز با آن مواجه می شویم، صحنه هایی که گاهی از شبکه های سیما پخش می شود، عکس هایی که جایزه های جهانی ِ گران قیمت را از آن خود می کنند، دلسوزی های فانتزی ای که صرف دیدن پوسترها و فراخوان های کمک به جنگ زده ها می شود و کتاب ها و کلماتی که پس از سال ها نگاشته می شوند.

"جنگ" وحشتناک ترین، سیاه ترین، تلخ ترین و منفورترین اتفاق ِ بشری ست که می تواند در جهان رخ بدهد و پیش از آنکه کسی حقیقتا اندوهش را درک کند و از ویرانی های روحی و جسمی و نسلی آن با خبر شود، به "تاریخ" تغییر نام پیدا می کند. 

08 Jul 16:35

فروش ویژه‌ی کتاب‌های کودک و نوجوانِ نشر افق با ۱۰ درصد تخفیف در «کتاب افق»

by ofoqbook


دوستان عزیز کتاب افق، سلام.

هجدهم تیرماه، روز ملّی ادبیات کودک و نوجوان است. برای همین، کتاب‌های کودک و نوجوان نشر افق (کتابهای فندق) با ده درصد تخفیف به فروش می‌رسند. لطفاً این خبر را به اطلاع بچّه‌ها و پدرها و مادرهایی که می‌شناسید برسانید. راستی، آن گروه از دوستان‌تان را هم، که فارغ از گروه سنی به ادبیات کودک و نوجوان علاقه دارند، باخبر کنید.
فردا، از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب، در فروش‌گاه کتاب افق (خیابان انقلاب، کنار سینما سپیده، سر کوچهٔ اسکو) منتظرتان هستیم، با لبخند و دوستی.

08 Jul 16:00

Ins-pirazione of today: MARY JANE ANSELL

by noreply@blogger.com (Cara Carmina)
  





*******
Ins-pirazione of today

 ♥♥♥ Mary Jane Ansell ♥♥♥

Born in Shropshire en 1972. 

She graduated in 1994 from Brighton´s University. 

She is an award winning oil painter 
specializing in contemporary and figurative portraiture.
 Her work is currently represented exclusively by 
The Fairfax Gallery in London.

Her figurative oil portraits are beautiful and intimate, 
the light, the detail, the texture, extremely beautiful! 
They make me feel like I´m looking into a peephole 
of a wall into another room 
where beautiful things are happening, 
where these beautiful women are living a special moment 
and I´m now part of it. 
She has mastered a special technique
 building up many layers of increasing detail, 
firstly with a light charcoal sketch 
then building up a monochrome grisaille underpainting 
over which she gradually adds color 
with both transparent glazes and full bodied color. 

She says:

"It is a time consuming process 
but I really enjoy the unique qualities it can give
the surface becomes egg shell smooth 
and offers very delicate tonal variations impossible 
with other painting methods."

What an amazing artist!!!! 


*******

08 Jul 15:43

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/07/sometimes-you-need-to-do-something-bad.html

by Ayda
Sometimes you need to do something bad, to stop you from doing something worse.

Stoker, by Park Chan-wook
08 Jul 15:42

http://elcafeprivada.blogspot.com/2013/07/have-u-ever-seen-picture-of-yourself.html

by Ayda
Have u ever seen a picture of yourself, taken when you didn't know you were been photographed, from an angle that you don't usually see when you look in a mirror, and you think: "That's me... that's ALSO me." Do you know what I'm talking about?

Stoker, by Park Chan-wook
08 Jul 15:33

از توی شیشه های مترو!

by almatavakollll



یکی از سرگرمی های من در مترو این است که در حالی که رو به شیشه ها ایستاده ام دخترها و زن ها را نگاه کنم که همه شکل هم هستندو همه ی دماغ ها یک شکل. همه ی روسری ها و شال ها یک شکل. همه ی کفش ها یک شکل. و بعد یک رقابت شدید جهت پیشی گرفتن از هم که همه شبیه هم باشیم.موها شکل هم . رنگ هم.انگشترها شکل هم. لاغری؟ در لاغر شدن هم از هم پیشی می گیریم.همه ی دخترها تیشان و فیشان. خوشگل،اتو شده،صاف. همه موهای درست شده. بعد در قطار باز می شود و من می آیم بیرون و باز با خیل زن ها و دخترهایی که شبیه هم هستند پله ها را بالا می آیم.یکی از آن همه آدم می ایستد توی صف اتوبوس و نگران این است که پول اتوبوس را چطور بدهد!

یکی دیگر می ایستد و اوتو می زند. یکی دیگر در میان پله ها دهنش را باز می کند و تلفنی با لهجه ی غلیظ داهاتی حرف می زند. یکی دیگر می رود سمت پایین شهر،یکی دیگر می رود بالای شهر،یکی می رود توی خانه ی تیمی اش،یکی می رود ،در یک خانه را می زند و شروع می کند به تمیز کردن راه پله ها،یکی دیگر می رسد و می نشیند جلوی مردی در یک رستوران،اما من فقط آنها را از توی شیشه دیده ام. همه صاف و اتو کشیده و دماغ عمل کرده و تیشان فیشان. همه شکل هم. 


05 Jul 12:33

باید اتفاق‌های بد بیفتند

by zitana
  یک چیز کلیشه‌ای را هم تا یادم نرفته بگویم که باید اتفاق‌های بد بیفتند. باید کتاب آدم رد شود و حال آدم گرفته شود. باید توی عاشقی طرفت کم بیاورد. باید آدم‌هایی که هی اصرار داشته‌اند راستگویند، بهروز پیرپکاجکی از کار در بیایند. باید دوست‌هایی که کلی رویشان حساب می‌کردی تنهایت بگذارند، دستت را ول کنند، پشتت را خالی کنند باید درخت های مورد علاقه‌ات را شهرداری بزند داغان کند. باید اتوبوس خط خاقانی- شهید بهشتی همیشه دیر بیاید و توی آفتاب بیچاره شوی. باید ماشینی که می‌خری خراب از کار در بیاید و شش ماه تمام توی تعمیرگاه‌ها باشی. باید توی کار، کم‌ترین حقوق را بگیری و هیچ‌وقت دوستت نداشته باشند. باید... باید اتفاق‌های بد بیفتند وگرنه من  اینی که هستم نیستم. باور کنید نبودم! و الآن توی کشوی میزم یک کلت با خشاب پر گذاشته بودم و شب‌ها با کلونازپام خوابم می‌برد. اتفاق‌های بد بس که افتاده‌اند، بس که امانم را بریده‌اند به همه‌شان، به بودنشان عادت کرده‌ام. تو زرد بودن آدم‌ها را باور کرده‌ام و هرکس که به زندگی‌ام می‌آید منتظرم تا گندش را بزند و برود. خب خیلی مسخره است که ان‌قدر به آدم‌ها بدبین باشم اما دوره‌ای که بد بودن یک اصل بدون تبصره است، بدبین بودن هم صفت ذاتی آدم‌ها می‌شود.  واین‌طوری می‌شود که اول فرمانیه، روبه‌روی بانک تجارت توی ماشینم می‌نشینم و دوست نویسنده‌ام هرچه اصرار می‌کند نمی‌روم بالا و وقتی شاکی و عصبانی به من می‌گوید چه فکری کردی که بالا نیامدی، تمام این‌هایی را که گفتم برایش می‌گویم. می‌گویم از کجا معلوم تو آدم عوضی داستان نباشی؟ و نمی‌ترسم مرا از ماشینش پرت کند بیرون! و او مرا می‌فهمد و با هم می‌رویم یک کافه‌ی الکی و باهم راجع به فیلمنامه‌ی مولانا حرف می‌زنیم و من خوشحالم  دست کم بعضی از آدم‌های پول‌دار که قریب به اتفاقشان به طرز عجیبی آشغال و عوضی‌اند ده بار می‌روند قونیه  و مولانا را دوست دارند. بعد از دوستم جدا می‌شم و جای پارکم را یک نفر دیگر می‌گیرد و شهر پر از آدم‌های دیوانه‌ی سرسام‌آور است و یکی‌شان خودم هستم که به هیچ‌کس راه نمی‌دهم و بوقم را می گیرم به جانشان و همیشه در حالت تدافعی توی شهر می‌چرخم و در ماشینم را تا سوار می‌شوم قفل می‌کنم و برای کسی که می گوید پنچر شده‌ای اشارات ناجور می‌فرستم و منتظرم؛ منتظر اتفاق بد هر روز که باید بیفتد. که تجربه‌ی من را زیاد کند و من باز بروم یک گوشه‌ای مثل بدبخت‌ها بزنم زیر گریه و بخوابم و بعد فردا دوباره حالم خوب شود. تلفن دینگ و دینگ زنگ می‌زند و من گوشی را برمی‌دارم و به خاطر یک جواب ساده تا چهار صبح مجبور می‌شوم بنویسم و بنویسم و بنویسم و از کارم و زندگی و چیزهایی که می‌نویسم متنفر شوم و با خودم فکر کنم اگر یک ماهیگیر بودم زندگی بهتری داشتم و ماهی‌هایم و من خوشحال بودیم و چه‌قدر بد که هیچ کاری را دوست ندارم انجام بدهم و فقط دلم می‌خواهد بروم خوش بگذرانم و برگردم خانه ولو شوم و در جواب چه کاره‌ای بگویم صبح‌ها استراحت می‌کنم و شب‌ها خواب راحت... آدم‌ها و اتفاق‌ها به طرز مشکوکی غیرمنتظره و بد شده‌اند طوری که دارم یواش‌یواش می‌ترسم.


05 Jul 11:21

بعدِ مُردن‌ام ــــ بُریده‌ای از یک شعرِ آدونیس

by مُحسنِ آزرم

 

 

من اگر بمیرم

چه‌کسی می‌فهمد این صدایی که مُرده

صدای من بوده‌ست

 

من اگر بمیرم

چه‌کسی می‌فهمد این جایی که بوده‌ام

همیشه اعماق بوده‌ست

همیشه دور بوده‌ست

 

من اگر بمیرم

چه‌کسی می‌فهمد دوست داشته‌ام

باد را در آغوش بگیرم

 

من اگر بمیرم

چه‌کسی می‌فهمد چیزی شبیه آهن‌‌ربا

جا خوش کرده بوده روی زبانم

 

من اگر بمیرم

چه‌کسی می‌فهمد رنگِ آفتاب بوده چشم‌های من

به سپیدی برف بوده قدم‌های من

 ...

ترجمه‌ی محسن آزرم

05 Jul 11:19

از كاش‌ها

by noreply@blogger.com (Had Sa)

گاهي هم آدم چاره‌اي جز عكس‌ها ندارد. كه بگذاردشان جلوي چشم‌هايش و هي تماشا كند و تماشا كند و تماشا  و زير لب بگويد كاش... حالا گيرم وسط اين همه كار.