دختر خنزر فروش پشت رستوران فرودگاه امام، همان جایی که میشود هواپیماها را تماشا کرد و من این عادت را از اولین باری که پایم را در یک فرودگاه گذاشتهام تا بهحال با لذت ادامه میدهم، آنچنان لبخند ملیح و روی خوشی داشت که ناخودآگاه مدتی طولانی، همانطور که چای و کیکم را میخوردم تماشایش کردم و لذت بردم. حتا زمانی که مشتری در غرفهاش نبود با همان لبخند به کارهای شخصیاش میپرداخت.
از آن موجوداتی بود که ناخودآگاه به واسطهی خوشرویی زیبا هم به نظر میرسند. راه افتادم سمت گیت پرواز، مکث کردم، برگشتم، کمی فکر کردم، دیدم نمیتوانم بدون اینکه کاری بکنم رد شوم. کار نسبتن سختی بود، ولی شجاعتم را جمع کردم و رفتم سراغ دخترک، فکر کرد مشتریام، با همان خنده آمد جلو، سلام کردم، گفتم خانم این خندهی روی صورت شما خیلی جذاب و دلنشین است. صورتش بازتر شد، بیشتر خندید، گفت ممنون. گفتم نمیشد بدون گفتنش بروم، خداحافظ. گفت خداحافظ.
قضیه مال چند سال پیش بود. دیروز فرناز روی فیسبوک نوشته بود که در تاکسیای (در آلمان) موزیکی را شنیده بوده و با راننده در مورد آن حرف زده. به راننده گفته که موزیک را دوست دارد و برایش خاطرهانگیز است. فردای آن روز راننده یک سی-دی از آن موزیک گذاشته پشت در خانهی فرناز، با یک یادداشت مهربان.
وضع اینروزها و این سالهای فرهنگ ما طوری شده که انگار آدمها از هم میگریزند، وحشت دارند. من به عنوان یک مرد اگر در خیابان چشمم توی چشم زنی بیفتد و لبخند بزنم ناخودآگاه با ابروهای گره کرده مواجه میشوم. زن حق دارد، سطح عطش جنسی آنقدر بالاست که لبخندِ فردِ گذری را با لبخند جواب دادن، با شانس خوبی ممکن است عواقب ناخوشآیند داشته باشد.
میخواهم بگویم که نمیدانید چقدر، چقدر جای بده بستانهای معنوی و سادهی اجتماعی در زندگیمان خالیست. چقدر میتواند یک لبخند گذری، یک جملهی چه کراوات قشنگی، چه لباس خوشرنگی، که بدون هیچ ملاحظه یا درخواست بعدیای گفته میشود روز آدم را بسازد، رفع افسردگی و یکنواختی کند، سطح دنیا را، کیفیت زندگی را بالا ببرد اصلن.
مرتبط:
ساده
------------------------
*: از فرناز