Shared posts

22 Jul 03:18

On the set of Wes Anderson’s Moonrise Kingdom, photographed by...





















On the set of Wes Anderson’s Moonrise Kingdom, photographed by Niko Tavernise.

19 Jul 12:03

http://abikb.blogspot.com/2013/07/blog-post_19.html

by Marjan
ساعت چاهار عصره ، از کلاس برگشته‌م نشسته‌ م اینجا رو مبل سرمه‌ایم ، خسته‌ام ، غمگینم ، دلتنگم . اما به نسبت دو سه هفته قبل حالم به میمون شادی شبیه ئه . دو سه هفته ی قبل خیلی بد بود ، استراتژی ام اینه که صبر میکنم تا بگذره . صبر کردن خیلی سخته ، برا همینه که از روی اون گیاه تلخه اسم صبر رو برداشتن ، یا شایدم روش گذاشتن .  سرم پایینه دارم فیسبوکم رو بالا پایین میکنم ، دارم به این فکر میکنم که وقتی درسم تموم بشه دیگه هیچ وقت هیچ وقت به "اینجا" برنمی گردم ، فقط چند لحظه طول میکشه تا هوا تاریک بشه و بارون شرشر شروع به باریدن کنه . انگار "اینجا" صدام رو شنیده ، داره میگه چطور دلت میاد ، میدونه چقدر با بارون های اینجا خر میشم ، سرم رو بلند میکنم و لبخند میزنم .  
09 Jul 13:09

http://abikb.blogspot.com/2013/07/blog-post.html

by Marjan
چراغ  های خونه خاموشه ، نشستم اینجا تو هال ، هر از گاهی سرم رو کج میکنم و به قابلمه ی لوبیاپلوی روی گاز نگاه میکنم که داره دم میکشه ، گاز داره تموم میشه ، شعله ی زیر مرغ رو خاموش کردم تا لوبیا پلوئه دم بکشه ، توی تاریکی شعله ی آبی رو بهتر میبینم ، چرا بلند نمی شم برم تا آشپزخونه و گاز رو چک کنم و این تمهیدات چراغ خاموش کردن رو اندیشیده ام ؟ برا اینکه اولن شیرازی ام و دومن مریضم . دیروز که سوپ پختم دو تا رون مرغ رو هم اضافی پختم که برا امروز و فردا لوبیا پلو بپزم ، همچین برنامه ریزی خیلی دقیق ، فقط از صبح که آغاز به کار پخت و پز کردم الان که ساعت پنج ئه تازه  لوبیا پلو به مرحله ی دم کشیدن رسیده . برا اینکه اومدم لوبیا ها رو خورد کردم و خوابم برد ، بعد اومدم برنج رو خیس کردم و باز رفتم خوابیدم و الی آخر . اصلن دیگه سرماخوردگی رو دوست ندارم ، یه زمانی دوست داشتم ، گوشهام که میگرفت ، تب که میکردم و چیزهای خنده دار عجیب غریب می دیدم ، بله آقا من از چیزهای کوچیک مسخره ای خوشم میاد ، اما الان سرماخوردگی برام شب های طولانی تب کردن هست و بیداری و تنهایی . صبح حتا بیدار شدم که برم دانشگاه ، میخواستم زودتر به تو خونه افتادن و مریضی پایان بدم اما یهو خوابم برد و وقتی بیدار شدم سه ساعت گذشته بود ، بعد دیگه خودم رو راضی کردم که تو بخش کودکانی و می زنی بچه های بیچاره رو مریض میکنی و به قول لرها لک بهل و دوباره خوابیدم .   
03 Jul 03:29

از بیران ضعیف از دران ارواحِ عمه‌‌تان قوی

by Sahba
راستش زندگی تعریفی ندارد. مانند مرگ که تعریفی ندارد. هیچ چیز تعریفی ندارد. حتی امام خمینی هم تعریفی ندارد. اوه اوه الآن می‌ریزند و این‌جا را فیلتر –بیشتر فیلتر– می‌کنند.
چندی از تابستان می‌گذرد و اما هوا هم‌چنان عنی است. چند ماهی را مشغول پیدا کردن کار بودم که در شان و اندازه‌ی من باشد. راستش من از آن‌هایی‌ام که زور بازو ندارند و برای آدم زور بازو ندار کاری هم ندار. اما قضیه این‌جا تمام نمی‌شود. شاید من جثه‌ی کوچک و نحیفی داشته باشم و آدم هایی که حس کول بودن دارند وظیفه‌ی خودشان بدانند که من را در مهمانی ها بغل کنند و از زمین بلند کنند و بگویند آه خدا تو چقدر سبک هستی و بعد اطرافیان بخنند و به کول بودن طرف افزوده و از کول بودن من کاسته شود و تهش یک لبخندی هم بزنم که در ظاهر می‌گوید هاها دیگر چه کار کنیم، لاغر هستیم، ضعیف هستیم، غذا نداریم بخوریم، فقیر هستیم. اما در درون یا به قول حرفه‌ای ها در باطن –بنجامین باطن– فحش های بد می‌دهیم. می‌گوییم ای انسان نادان، کاش به سزای اعمالت برسی. اما خدا و بقیه به درون شما کاری ندارند. به بیران شما کار دارند. و بیرانِ شما در هر لحظه دارد به دیگران لبخند می‌زند و همه چی برایِ بیرانتان کویت است و خیلی دارید با محیط اطرافتان حال میکنید. نمی‌دانم چه می‌گویم. اول این‌ها را خواستم بگویم که بگویم درست است که هیکل میکل و زور مور ندارم اما مغزی دارم به پهنای کوه دماوند. در ادامه‌ هم می‌خواستم بگویم کار برای آدم های با مغز –مثل من– همین‌طور ریخته است.

تا این‌جا را داشته باشید. این را تا یادم نرفته بگویم که بعد از داستانِ کست و شرِ کار برایتان از بیرانِ ضعیف اما درانِ ارواحِ عمه تان قوی را شرح دهم. –هاها تیتر این پست را یک بار دیگر در متن گفتم. چه هیجان انگیز و زیرکانه. ها ها هاهاهاها

گوشم ضعیف شده است. یک هفته یا شاید هم چند روز پیش ها احساس کردم که گوش هایم ضعیف شده است و دیگر قادر به شنیدن اطرافیان –حتی در مواقعی که بخواهم بشنومشان– هم نیستم. این بدین معناست که از همه باید خواهش کنم که حرف هایشان را دوباره تکرار کنند و اگر باز تکرار کردند و دوباره نشنویدم الکی بگویم که اوکی. بعد اگر با تعجب بگویند اوکی؟؟؟ من سریع بگویم نو نو نو. بعد آن‌ها بگویند ایول. یا در موارد برعکس آن‌جایی که باید اوکی بدهم، نو بدهم. آخر می‌دانید. تمام دنیا منتظر اند تا من اوکی بدهم بعد کارشان را پیش ببرند. نه. راستش شوخی می‌کنم. این‌طور نیست که همه‌ی دنیا منتظر اوکیِ من باشند. فقط بعضی هایِ دنیا منتظر اوکیِ من هستند. استند. استندلی لی حوضکسکس. بگذارید از کلمه‌ی سکس هم استفاده کرده باشم تا بازدید کنندگان وبلاگم زیاد شود. سکس سکس سکس پک. موی مصنوعی، ناخن مصنوعی، شینیون. کون خاله نرگس مجری. شهوت. چگونه بکنیم. چگونه از رو بکنیم. چگونه. دانلود فیلم سیصد. تیشرتِ چاپ هخامنشی و زردتشت باهم پشت و رو.جام جهانی. روحانی. والیبال. اصغر فرهادی. استیو جابز. آهنگ جدید بروبکس. رضا صادقی. تو ای اف ام. شجریان. ساسی مانکن.
گوشم ضعیف شده است و دیگر هیچ چیز، حتی چیز های بزرگ را هم نمی‌توانم بشنوم. برای همین برای دستگاهِ پخش موسیقیِ قابل حمل‌ام لیمیت –محدودیت. لیمیتد ادیشن= محدودیتِ نسخه. نسخه‌ی دکتر، دکترِ قلب، متاهله اینم حلقه– گذاشته ام. پیش خودم گفتم اگر مدتی با صدای آرام موسیقی گوش دهم حتماً خوب می‌شوم. چندی نگذشت که لیمیت را برداشتم و با سرعتِ خدا تا موزیک می‌رانم در اتوبوس. زیرا که ما هم‌چنان –مانند چند سالِ گذشته– ماشین نداریم و نخواهیم داشت. پس این یک بار برای همیشه.
یعنی خواستم بگویم که به زودی شنوایی‌ام را هم قرار است مانند بقیه‌ی اعضای بدنم از دست بدهم و تخمم هم نیست.  دستِ آخر قرار است تبدیل به دو چشم و دهن و یه گردو تبدیل شوم. به اضافه‌ی این که بدون آن‌که موهایم بریزد دارم کچل هم می‌شوم تا من را در مسابقه‌ی «کی خوشگل تره یا من» راه دهند.

کار جدید پیدا کرده‌ام. شاخ.

حالا که داستان کار جدید را گفتم می‌رسیم به بحثِ اصلی. برای آنان که هم اکنون سنگک به ما چسبیدن باید بگویم قرار است در ادامه، که یعنی همین الآن همین نوشته ها ادامه است بگویم ماها یعنی شما –ولی بگذارید بگویم شما که بیشتر حس را حس کنید– از بیران یک انسان خندان هستید و هرکه هرچه می‌گوید قبول دارید و سرتان به زیرتان است و زیرتان به رویِ سیاهتان. زیرا شما همیشه رویتان در مقابل دیگران سیاه است. دیگران همیشه حق دارند و شما همیشه حق دارید که حقتان را بدهید به دیگران. به کوچک ترین شوخی دیگران می‌خندید و توتالی یو آر رایت یو آر رایت راه می‌‌اندازید این‌جا برای ما. نظر نمی‌دهید و دعا می‌کنید دیگران نظری مشابه نظر شما را مطرح کنند و سپس از آن شخص بیشتر از بقیه حمایت کنید. رستوران مورد علاقه تان «نمی‌دانم هرچی تو بگویی» است. برایتان هم فرقی نمی‌کند چه فیلمی را با دوستانتان در سینما ببینید، زیرا شما همه چیز را دوست دارید. خلاصه شما آدمِ خاموش بیران هستید. برای همین همه شما را دوست دارند. زیرا برای کسی تهدید به حساب نمی‌آیید. شما «آها اینم هست» هستید.
اما از دران شما قهرمان داستانِ خودتان هستید. و همه چیز تحت کنترلتان است. خودتان را گول می‌زنید و می‌گویید صبور و عاقل هستید. در ذهنتان اتفاق های هیجان انگیز می‌افتد و همه چیز رنگی رنگی است. استادِ همه چیز هستید و همه چیز را از برید. سر بحثی که تویش تخصص دارید –که معمولاً در بیشتر مباحث بخاطر مطالعه‌ی بالایتان، اوه بله بله، تخصص دارید– چیزی نمی‌گویید و یواشکی به کم سوادی دیگران می‌خندید. تمام امتیازات رستوران ها را در سایت های مختلف می‌شناسید و دقیقاً می‌دانید چه رستورانی مناسب چه زمانی است. باکس آفیس سینما های دنیا را حفظید و کاملاً می‌دانید که چه فیلم هایی را باید در سینما ببینید و چه فیلم هایی حیفِ پول هستند.
اما این را نمی‌دانید که همه‌ی این‌ها ارواحِ عمه تان است. زیرا شما آدمِ بیران هستید. درونتان را بکنید توی کونِ خر. شما یک لوزر هستید. آری، یس، یا، وی، سی، یای، تای، چای کای مای لای، بای.