کل شرکت از اسب افتادیم. این را میشه از قهوههامون فهمید. سال دوهزار دوازده رییس بهمون نارو زد. یعنی اون موقع نفهمیدیم که نارو خوردیم و فکر کردیم چه عالی و الان که این سطور را مینویسم میدانم که نارو خوردهایم. به فاصله چهارماه، نزدیک چهل درصد حقوقمون بهمون بهرهوری داد. چهل درصد درآمد اضافه برای یک کارمند یعنی تغییر سطح اجتماعی ناگهانی و این تغییر به خوبی در تمام زوایای زندگی کارمندان شرکت محسوس بود. هرکسی در سطح خودش جهش کرد، مثل کک. آن همکارم که با همسرش و بچهاش خونه مادروپدرش زندگی میکرد رفت یک خونه خرید پشت شهربازی. آن یکی که آئودی دودر سوار میشد رفت یک رنجروور چهاردر با تودوزی چرم سرخ هم خرید که وقتی با خانمش میروند خرید هفتگی، کیسه خریدهاشون جا بشه. من که از فروشگاه بِی کفش میخریدم و به نیویورک رفتن میگفتم سفرخارج، پام باز شد به دیودیز و الان کمتر از اروپا به نظرم کرج رفتنه. بدون هیچ هماهنگی همه شرکت شروع کردیم به قهوه استارباکس خوردن، آن هم نوشیدنیهای پیچیده «گرانده نو فوم نو فت هف سویتند لاکتوزفیری دیکف موکا ویت اکسترا کاپ – اند کیپ د چنج» این وسطها جان مساله وجود هورمون در غذاهای ارزان را هم مطرح کرد و ماها که دیگه از نظر درآمد خودمون را در طبقه دیگری میدیدیم همه شروع کردیم به ارگانیک خوردن. شما نمیدانید ولی وقتی طبقه آدم عوض میشه، فرد دیگر خودش را انسان مهمتری میدونه و حس میکنه بخاطر جامعهای که بهش نیاز داره هم که شده باید طولانیتر عمر کنه. جهان به ما نیاز داشت و ما باید بیشتر عمر میکردیم. همه شرکت شروع کردند به ورزش کردن. زیراندازهای یوگا در رنگهای صورتی و بنفش و مردانه همه جای شرکت را گرفتند، راکتهای تنیس و چوبهای گلف .درحدی سطحمون رفت بالا که همکارم که قبل از استخدام در شرکت ما در یک رستوران زنجیرهای کار میکرد میگفت جدی نمیدونم از چه زمانی وقتی از جلوی مک دونالد رد میشم عق میزنم، بوی مکدونالد تهوع آور است.همه تاییدش کردند، ظاهرا عق زدن از غذای وعدهای زیر پانزده دلار هم همهگیر شده بود.
تا آخر ۲۰۱۳ همین بودیم. رویای چهل درصد پاداش در ته تونل اقتصاد ما انتظارمون میکشید. هنوز میشد برای کادو کریسمس شال گردن هرمس کادو خرید و در لیوانهای سبز و سفید هاتچاکلت نوشید و سالادهای صدگرمی چهاردلار فلان مغازه را با اشتها خورد. لهجه پاریسی من و شالگردن گوچی همکار رنجروور سوارم، و کنار گذاشته شدن کاندومها و قرصها و تولید مثل همکار همسایه شهربازی نشان میداد ما هنوز فکر میکنیم که در طبقه دیگری زندگی میکنیم.
سال نو میلادی رییس یک شصتم حقوقمون بهمون پاداش داد و این شد که با یک حرکت رییس کل شرکت از اسب افتادند پایین. صدای زمین خوردن ماها شنیده میشد. تالاپ، تالاپ. من اولین کسی بودم که از اسب افتادگی را باور کردم و شروع کردم قهوه ارزون خریدن. گفتم استارباکس برام تپش قلب میآره واقعا هم میآورد ولی خب سال گذشته روم نمیشد با لیوان قهوه دوزاری که همه گداهای شهر توش پول جمع میکنند برم مغازه کفش فروشی محبوبم، مجبور بودم استارباکس بخورم. همکار رنجروور سوارم شروع کرد با مترو اومدن، گفت خیلی ناگهانی کیفیت هوای شهری براش مهمه. کمی بعد گفت که بیمه یکی از ماشینها رو کنسل کرده چون ضرورتی هم نداشته. اونی که خونه خریده بود پشت شهربازی وقتی موس کامپیوتر را تکون می داد ناله میکرد، علت را پرسیدم تعریف کرد که یک آخرهفتهای در دمای منفی بیست درجه نرده باید پلههای دم در را تعمیر میکرده که خانم حاملهاش یا بچه خردسالش زمین نخورند و چون وسایل کافی نداشته خیلی تو هوای سرد معطل شده و مفاصل دستش درد میکند. گفتم چرا نگفتی یکی بیاد تعمیر کنه، گفت باورکن مساله پولش نبود، دلم میخواد سرم گرم بشه، نمیدونم چرا تازگیها انقدر کار خانه را دوست دارم. آنهایی که لنز طبی یک روزه میگذاشتند شروع کردند به لنز هفتهگی و ماهانه و سالانه گذاشتن. در دوماه همه برگشتیم سرجایی که یکسال قبل بودیم البته کماکان کمی غریبی میکنیم. همکارم گاهی زل میزند به سوییچ رنجروورش، من وقتی خودم در مغازه کفش به پای خودم امتحان میکنم، چشمانم را میبندم و پیرمردی را تجسم میکنم که مثل وزیر پدرشوهر سیندرلا کفش پایم میکرد و آه میکشم. شدیم مثل شازده قاجاریهای بعد از تقسیم اراضی. باور نداریم که شازدگیمان دیگر یک لقب است و کمی خاطره، شالگردنهای گوچی و کفشهای گران همه شروع کردند به پوسیدن، جواهرات آنچنانی به ارث رسیده از قمرالملوکجانمان شروع کرد به تار شدن. رنجروورهای دوران تمولما دارند کنار پارکینگها خاک میخورند و معدههامون به غذای غیراورگانیک جواب نمیدن ولی مجبورند که بخورند. رسیدهای خرید از مغازههای گران را قاب کردیم و زدیم به دیوار و شروع کردیم خاطره گفتن از آن سال طلایی.
امروز نرسیدم برم ناهار، من و دو نفر دیگه در اتاق کنفرانس داشتیم مطالب جلسه فردا رو آماده میکردیم که همکارم که از بوی مک دونالد عق میزد با چند ظرف سیبزمینی مکدونالد اومد تو. بهمون تعارف کرد. اول همه گفتند نه مرسی. بعد یکی گفت من یکی برمی دارم و پشت سرش همه شروع کردند خوردن. همکار رنجرووری که پارسال استیک زیاد پخته شده را میگذاشت کنار و استیک دوم را سفارش میداد، هر پر سیبزمینی که میخورد صدا لذت جنسی از خودش درمیآورد. آه… آه… اممم. آه. همکار عق بزنم گفت کیفیت مکدونالدبهتر شده نه؟ من قبلا عق میزدم، الان به نظرم خوبه. همکار پشت شهربازیم گفت، من هم جایی خوندم که مک دونالد کیفیتیش خیلی پیشرفت کرده حتی بیهیچ نگرانی به بچهها و حاملهها هم میشه داد. موقع گفتن این جمله سعی میکرد کیسه سس یک وعدهای را با دندان باز کنه. سس را ریخت کنار بشقاب و همه سیب زمینی ترکنان تاییدش کردند. یکی گفت کاش بیشتر خریده بودی. اون یکی گفت جدی بهتر شده، قبلا سیب زمینی نبود، مقوا بود، الان ببین چه عالی شده من اصلا حس بدی از خوردن این همه سیب زمینی ندارم. این شد که دربرابر چشمان من، ساعت سه امروز مورخ بیست و ششم مارس دوهزاروچهارده، همه از اسبافتادگان شماره ۳۰ خیابان شاه غربی، برگشتند به اصلشان.