Shared posts

26 May 07:36

دو تصویر: دکور برنامه تلویزیونی علی ضیاء در گفتگو با یک روحانی، کپی کامل از دکور کنسرت "آدل"/ مقایسه کنید

by info@caffecinema.com (amirghaderi)
دو تصویر: دکور برنامه تلویزیونی علی ضیاء در گفتگو با یک روحانی، کپی کامل از دکور کنسرت

«امشب»، برنامه‌ی گفت وگو جدید شبکه اول سیما که با اجرای سید علی ضیا روی آنتن می‌رود، مانند سایر برنامه‌های گفت و گو محور سالهای اخیر در هر قسمت از افراد شناخته شده دعوت می‌کند تا درباره همه چیز صحبت کنند. برنامه ای بدون هیچ نکته جدید در فرم و محتوا.

به گزارش هفت راه، اما جز این ظاهرا حتی دکور این برنامه نیز یک کپی از روی دکور یکی از کنسرتهای ادل، خواننده انگلیسی است:

adel

adel2

24 May 16:08

گفته‌های جالب عرضه کننده نسخه دوبله "بریکینگ بد" در ایران: «این یک سریال ضد آمریکایی است که مثل "آینه عبرت" خودمان است و کمپانی سونی هم اجازه ادیت به ما داده است»!

by info@caffecinema.com (amirghaderi)
گفته‌های جالب عرضه کننده نسخه دوبله

در شرایطی که اوضاع دخل و خرج سریالهای ایرانی تولید شده برای شبکه خانگی بسامان نیست برخی از شرکتهای این حیطه رجعتی داشته اند به دوبله سریالهای معروف آمریکایی برای عرضه در شبکه خانگی.

 

به گزارش سینماژورنال سالها پیش موسسه قرن ۲۱ سریال دیدنی "فرار از زندان" را دوبله کرد و به بازار عرضه کرد. با این حال عرضه سریالهایی مانند "لاست" و "۲۴" که به دنبال موفقیت عرضه "فرار از زندان" به بازار آمده بودند بازخورد مالی خوبی نداشت.

حالا شرکت تصویرگستر پاسارگاد تصمیم گرفته که سریال "برکینگ بد" محصول سونی پیکچرز که توسط "جان گیلیان" خلق شده و در فاصله زمانی سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳ از شبکه "اِ.اِم.سی" روی آنتن رفته را بعد از دوبله به شبکه خانگی عرضه کند.

علی اسدزاده رییس هیات مدیره شرکت تصویرگستر پاسارگاد با ادعای اینکه رایت سریال را از سونی پیکچرز خریداری کرده است به "هفت صبح" می گوید: رایت "برکینگ بد" از سونی پیکچرز خریداری شده و مدارکش هم موجود است. البته بعد از تایید سازمان سینمایی دلار به شرکت پرداخت شده.

وی ادامه می دهد: نسخه ای که از سونی پیکچرز برای من فرستاده اند هیچ فرقی با ورسیونی که از تلویزیون پخش شده ندارد. قرارداد رسمی با سونی پیکچرز داریم که براساس آن می توانیم سریال را ادیت کنیم.

توصیف اسدزاده از سریالی که داستان تولید مخدر شیشه توسط یک دبیر شیمی دبیرستان را به تصور می کشد هم جالب است. وی می گوید: این سریال ضدآمریکایی است. خوشبختانه دوستان در شورای شبکه نمایش خانگی با دید باز به سریال نگاه کردند. مهم این است که سریال چه نتیجه ای می گیرد.

وی ادامه می‌دهد: من "برکینگ بد" را معادل "آینه عبرت" ایران می دانم. این همان "آینه عبرت" ایرانی است که به زیبایی در آمریکا ساخته شده!!!

علی اسدزاده درباره دوبله این کار می گوید: به زودی دوبله سریال با مدیریت امیرهوشنگ زند شروع میشود. برای دوبلور نقشها تعدادی را مدنظر داریم که به زودی نهایی خواهند شد. به گزارش سینماژورنال امیرهوشنگ زند دوبلوری است که شاید بیش از هر چیز بخاطر دوبله کاراکتر "تن تن" در مجموعه انیمیشنی به همین نام شناخته می شود.

وی درباره توزیع اولین مجموعه کار می بیان می دارد: طوری برنامه ریزی کرده ایم که همزمان با عیدفطر نخستین مجموعه به بازار عرضه شود. نسخه دی.وی.دی در فروشگاهها عرضه می گردد و نسخه بلو.ری از طریق اینترنت فروخته می‌شود.

05 May 15:50

مسن‌ترین عروس و داماد جهان

by info@fararu.com
01 May 08:59

یک عضو انجمن روان‌پزشکان: «پسرعمه‌زا بی‌ادب است»/ «جیگر پرخاش‌گری را رواج می‌دهد»/ او خواستار ایجاد محدودیت سنی برای مجموعه "کلاه‌قرمزی" شده است+ نظرش درباره دیگر شخصیت‌های مجموعه/ نظر شما چیست؟!

by info@caffecinema.com (amirghaderi)
یک عضو انجمن روان‌پزشکان: «پسرعمه‌زا بی‌ادب است»/ «جیگر پرخاش‌گری را رواج می‌دهد»/ او خواستار ایجاد محدودیت سنی برای مجموعه

...آقای همساده هم یک شخصیت شیرازی است و حرف‌هایش تا حدودی برگرفته از فرهنگ شیرازی با اغراق بسیار زیاد با این شعار است: هر بلا و بدبختی که سرتان می‌آید باید به آن خندید. یعنی انگار خواری و زیر سلطه بودن را عملا به یک موضوع خنده‌دار تبدیل می‌کند...

 

حامد محمدی کنگرانی - روانپزشک و عضو کمیته‌های روان‌درمانی و رسانه‌های انجمن روانپزشکان ایران - در یادداشتی، خواستار ایجاد محدودیت سنی برای تماشای سریال کلاه قرمزی شده است. وی در بخش‌هایی از یادداشت خود که در هفته‌نامه زندگی مثبت منتشر کرده، آورده است: متاسفانه شخصیت‌هایی که در سال‌های اخیر به سریال کلاه قرمزی اضافه شدند مثل پسر عمه‌زا، آقوی همساده، فامیل دور، جیگر و دیبی و سایر شخصیت‌ها ...، همگی در راستای خنداندن بزرگسالان هستند و نه کودکان.

پسر عمه‌زا که یک شخصیت کاملا بی‌ادب است و کارهایی می‌کند که برای بچه‌ها بدآموزی دارد

فامیل دور هم یک شخصیت کاملا بزرگسال است و تمام حرف‌ها و شوخی‌هایش برای بزرگسالان نوشته شده است.

آقای همساده هم یک شخصیت شیرازی است و حرف‌هایش تا حدودی برگرفته از فرهنگ شیرازی با اغراق بسیار زیاد با این شعار است: هر بلا و بدبختی که سرتان می‌آید باید به آن خندید. یعنی انگار خواری و زیر سلطه بودن را عملا به یک موضوع خنده‌دار تبدیل می‌کند.

شخصیت دیگر این مجموعه دیبی است که شخصا با آن مشکل دارم. اینکه یک دیو شخصیتی از یک برنامه کودک شود برای من کمی عجیب است. چون دیو چیزی است که بچه‌ها از آن می‌ترسند.

جیگر یک شخصیت دوستداشتنی و بامزه است که عملا پرخاشگری را رواج می‌دهد. این را بگویم تمام شخصیت‌ها بامزه هستند و ما فقط می‌خواهیم تاثیرات آنها را روی بچه‌ها بررسی کنیم. شخصیت جیگر عملا به بچه‌ها می‌گوید تا زمانی که داد نزنی حرفت را نمی‌فهمند.

آموزنده‌ترین شخصیت این سریال پسر خاله است. نمونه شخصی است که سرش به کار خودش است و در کمال آرامش رفتار متینی از خود نشان می‌دهد.

تابناک

06 Mar 13:40

شبکه‌های اجتماعی و شیوع سواد تصنعی

گروه جامعه: سایت ترجمان یادداشتی از کارل تارو گرینفلد به نام سواد تصنعی را با ترجمه‌ نجمه رمضانی منتشر کرده است که در ادامه می‌خوانید: هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید ما باید تظاهر کنیم دربارۀ آن چیزی می‌دانیم. واقعا دروغ محسوب نمی‌شود اگر در مهمانی، همکارانمان دربارۀ فیلم یا کتابی صحبت می‌کنند سرمان را بالا و پایین ببریم که یعنی من هم دربارۀ آن مطالعه کرده‌ام. این درصورتی است که همکارانمان هم درباره آن فیلم یا کتاب فقط نظرات نیشدار کس دیگری را در شبکۀ اجتماعی تایم‌لاین یا فیدخوانش بازگو می‌کنند. کارل تارو گرینفلد، ژورنالیست ژاپنی، ادعا می‌کند ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم، دانایی‌ای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است.کاری از دستم برنمی‌آید. هر چند هفته یک بار همسرم از آخرین کتابی که در انجمن کتابشان می‌خوانند نام می‌برد و هر چه باشد فرقی نمی‌کند، چه آن را خوانده باشم یا نه، نظری دربارۀ آن اثر می‌دهم که کاملاً بر پایۀ... راستی بر چه پایه‌ای است؟ معمولاً حتی یک معرفی یا نوشته هم دربارۀ این کتاب‌ها نخوانده‌ام اما به‌راحتی کلی دربارۀ عظمت چریل استرید یا احساسات حساب شدۀ‌ ادویگ دانتیکَت فک می‌زنم. ظاهراً این خرده داده‌ها از این سو و آن سو، از آسمان آمده‌اند، یا واقع‌بینانه‌تر این است که بگویم از رسانه‌های اجتماعی متنوع سرچشمه گرفته‌اند.ماجرای زد و خورد سولانگ نولز و جِی-زی در آسانسور چه بود؟ من فیلم دوربین امنیتی در سایت تی ام زد را تماشا نکردم- آخر خیلی وقت می‌گرفت- اما آن قدر گفت‌وگوها را مرور کرده‌ام که بدانم سولانگ عکس‌های خواهرش، بیانسه را در اینستاگرام منتشر کرده است. فصل جدید «بازی تاج و تخت » چطور؟ آیا پاپ فرانسیس یک کشیش پست‌مدرن است؟ هیچ وقت هیچ کدام از سخنرانی‌هایش را گوش نداده‌ام یا صحبت‌های «۶۰ دقیقه‌ای» اخیرش را ندیده‌ام اما به خیلی از فیلم‌های توئیتر او در @Pontifex نگاهی انداخته‌ام و حالا می‌توانم بگویم که جایگاهش در نابرابری و عدالت اجتماعی به طور چشمگیری رو به پیشرفت است.هیچ وقت نمی‌توانستم به این راحتی وانمود کنم که خیلی چیز می‌دانم، بدون اینکه واقعاً چیزی بدانم. ما به مطالب موضوعی و مرتبط در فیس‌بوک، توئیتر یا ایمیل‌های خبری نوک می‌زنیم و بعد آن‌ها را نشخوار می‌کنیم. به جای تماشای «مردان دیوانه » یا مسابقات فوتبال سوپر باول یا مراسم اسکار یا مناظرۀ ریاست‌جمهوری، می‌توانید به‌راحتی توئیت لحظه به لحظۀ دیگران از آن را تماشا کنید یا اصلاً روز بعد خلاصه‌اش را بخوانید. مطالبی که بیشتر رویشان کلیک شود، معیارهای فرهنگی ما را تعیین می‌کنند.ای. دی. هرش جونیور در کتاب سال ۱۹۸۷ خود «سواد فرهنگی: آنچه هر آمریکایی باید بداند »، فهرست ۵۰۰۰ مفهوم و نام اصلی را آورده است که افراد تحصیل‌کرده باید با آن‌ها آشنا باشند. (یا دست کم این چیزی است که فکر می‌کنم نوشته باشد، چون در واقع خودم این کتاب را نخوانده‌ام.) کتاب آقای هرچ در کنار اثر هم‌عصرش «بستن ذهن آمریکایی» نوشتۀ آلن بلوم  به این نکته اشاره دارند که سواد فرهنگی سنگ بستر ارزش‌های مشترک ماست.اکنون فشاری دائمی را بر خود احساس می‌کنیم، فشار برای به‌اندازۀ کافی دانستن، آن هم در تمام اوقات، تا مبادا به عنوان بی‌سوادان فرهنگی شناخته شویم. تا بتوانیم از بالا و پایین رفتن در آسانسور، ملاقاتی شغلی، سرک کشیدن در آبدارخانۀ دفتر کار و مهمانی کوکتل به سلامت بگذریم، تا بتوانیم پست بگذاریم ، نظر بدهیم و متن بفرستیم طوری که انگار واقعاً دیده‌ایم، خوانده‌ایم، تماشا کرده‌ایم و گوش داده‌ایم. آنچه برای ما که بر امواج پتابایتی داده‌ها شناوریم، اهمیت دارد لزوماً این نیست که واقعاً این مطالب دست اول را مصرف کرده باشیم بلکه تنها این است که بدانیم اصلاً چنین چیزهایی وجود دارند و درباره‌شان یک نظری داشته باشیم و بتوانیم در گفت‌وگوها شرکت کنیم. ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک می‌شویم، دانایی‌ای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است. هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید، ما باید تظاهر کنیم که در آن باره چیزهایی می‌دانیم. داده‌های اطلاعاتی به پول ما بدل شده‌اند. داستان روز احمق‌های آوریل وب‌سایت رادیوی ملی آمریکا «چرا آمریکایی‌ها دیگر نمی‌خوانند؟ » روی فیس‌بوک دست به دست پخش شد، اهالی طنز لینک این مطلب را آنجا گذاشتند و بقیه هم در نظرات، کلی بر سر این لینک بحث کردند و مدعی شدند که اهل مطالعه‌اند و با اوقات تلخی لینک را با توصیه‌هایی مثل «این داستان را بخوانید!» به اشتراک گذاشتند، بدون اینکه اصلاً خودشان روی مطلب کلیک کرده باشند تا نکته‌اش را بفهمند و متوجه شوند همه چیز یک شوخی بوده: «گاهی اوقات حس می‌کنیم بعضی افرادی که دربارۀ داستان‌های ان پی آر نظر می‌گذارند اصلاً آن‌ها را نخوانده‌اند. اگر دارید این مطلب را می‌خوانید لطفا گزینۀ پسندیدم را بزنید و درباره‌اش نظر ندهید. حالا بگذارید ببینیم مردم چه دارند دربارۀ این «داستان» بگویند.»طبق بررسی اخیر موسسۀ مطبوعات آمریکایی از هر ۱۰ آمریکایی، تقریباً ۶ نفر تأیید می‌کنند که فقط عنوان خبرها را می‌خوانند- من که باور می‌کنم، چون خودم هم تنها از روی عنوان این مطلب در واشنگتن پست رد شدم. بعد از اینکه نگاهی گذرا می‌اندازیم، به اشتراک می‌گذاریم. معمولاً نظردهنده‌ها، مطلب خود را با این جمله آغاز می‌کنند TL;DR که یعنی «خیلی طولانی بود؛ نخواندمش» و بعد شروع می‌کنند به اظهار نظر دربارۀ موضوع مورد بررسی. آن طور که تونی هیل ، مدیر ارشد اجرایی چارتبیت شرکت تحلیل ترافیک وب اخیراً اشاره کرده است: «هیچ رابطۀ دوطرفه‌ای میان اشتراک‌های اجتماعی و مردمی که واقعاً مطالب را می‌خوانند پیدا نکرده‌ایم.» (این را در توئیتر نوشته است.)این واقعاً دروغ محسوب نمی‌شود که در مهمانی کوکتل یا وقت نوشیدن نوشیدنی که همکارمان از فیلم یا کتابی نام می‌برد و ما آن را اصلاً ندیده و نخوانده و حتی چکیده‌ای از آن را مرور نکرده‌ایم، سرمان را بالا و پایین ببریم. به احتمال خیلی زیاد خود آن شخص هم فقط دارد نظرات نیشدار کس دیگری را در شبکۀ اجتماعی تایم‌لاین یا فیدخوانش بازگو می‌کند. تمام این ارتباطات شخصی در برخی خرده اطلاعاتی ریشه دارند که در جریان مرور روزانۀ اپ‌های آی‌فون به دست آمده‌اند. چه کسی دلش می‌خواهد قانون‌شکنی کند و از سرعت همه چیز بکاهد و بپذیرد که هرگز کتابی از ملکولم گلدول نخوانده و شاید اصلاً نمی‌فهمد «گلدولیین» یعنی چه- با اینکه گاهی خودش هم این واژه را به کار می‌برد؟ هر وقت هر کسی از هر چیزی سخن می‌گوید، ما باید تظاهر کنیم که در آن باره چیزهایی می‌دانیم. داده‌های اطلاعاتی به پول ما بدل شده‌اند. (پول دیجیتال بیتکوین  مثال مناسبی است از چیزی که همه‌مان درباره‌اش سخن می‌گوییم اما به نظر نمی‌رسد کسی واقعاً از آن سر در بیاورد، دقیقاً منظورم همین است.)از میان ما کسانی که در کار تجارت جمع‌آوری، توزیع و در غیر این صورت خرید و فروش اطلاعات هستند شاید از جمله بدترین مجرمان باشند. اخیراً تلفنی با ویراستاری صحبت می‌کردم که از نوشتۀ نویسنده‌ای برجسته نام برد. مدعی شدم که مطلب را خوانده‌ام. بعد در طول مکالمه فهمیدم که مقاله اصلاً هنوز چاپ نشده بود و اصلاً نمی‌توانستم آن را خوانده باشم. آن وقت دیگر موضوع صحبتمان عوض شده بود و دربارۀ مقالۀ احتمالی‌ای که دربارۀ یک سیاست‌مدار کالیفرنیایی چاپ می‌شد حرف می‌زدیم، کسی که در رسوایی پیچیده‌ای گیر افتاده بود. نام کوچکش را هیچ کداممان به خاطر نمی‌آوردیم. آیا این مطلب مانع از این شد که زیرکانه دربارۀ موافقان و مخالفان این داستان بالقوه صحبت کنیم؟ البته که نه.این مسئله قابل درک است که شاید یک طرف و یا حتی دو طرف گفتگو درک درستی از آنچه درباره‌اش صحبت می‌کنند نداشته باشند. همۀ ما بیش از حد مشغول هستیم، مشغول‌تر از تمام نسل‌های گذشته، کافی است پاسخ‌های عجله‌ای‌ را که به بیشتر ایمیل‌ها داده می‌شود در ذهن بیاوریم (تازه اگر پاسخی دریافت کنیم). و چون وقت زیادی را صرف زل زدن به تلفن و صفحۀ نمایش می‌کنیم و پیام‌های متنی و صوتی می‌گذاریم تا بگوییم که چقدر سرمان شلوغ است، دیگر فرصت مراجعه به هیچ متن دست ‌اولی را پیدا نمی‌کنیم. به جایش به ملاحظات سرسری «دوستان» مان و یا افرادی که «دنبال کنندۀ» آنها هستیم یا، خُب، هر کسی که شد، اتکا می‌کنیم. چه کسی تعیین می‌کند چه بدانیم، چه نظراتی را ملاحظه کنیم و چه عقایدی را با اندکی تغییر به عنوان ملاحظات خودمان بیان کنیم؟ ظاهراً الگوریتم‌ها، زیرا گوگل، فیس‌بوک، توئیتر و باقی مجموعۀ پساصنعتی رسانه‌های اجتماعی بر این ابزارهای ریاضی پیچیده استوارند تا آنچه را در واقع می‌خوانیم و می‌بینیم و می‌خریم تعیین کنند. ما نظرات خود را به این حلقۀ داده واگذار کرده‌ایم که امکان می‌دهد در یک مهمانی شام با اطمینان سر جایمان بنشینیم؛ من و شما ظاهراً داریم دربارۀ فیلم «هتل بزرگ بوداپست » صحبت می‌کنیم اما در واقع داریم اطلاعات رسانه‌های اجتماعی را با هم مقایسه می‌کنیم چراکه هیچ کدام آن را ندیده‌ایم. آیا تا به حال کسی در جایی پذیرفته که در یک مکالمه کاملاً سرگشته است؟ نه. ما سر تکان می‌دهیم و می‌گوییم: «بله اسمش را شنیده‌ام» یا «به گوشم آشناست» که اغلب معنایش این است که با موضوع مورد بحث کاملاً ناآشنا هستیم.زمانی بود که می‌دانستیم عقایدمان را از کجا بگیریم. در دورۀ هشتم کلاس انگلیسی، تکلیفمان «داستان دو شهر » بود و با این که از رمان لذت هم می‌بردیم، یاد می‌گرفتیم که آثار کلاسیک چارلز دیکنز را با جستجوی نمادگرایی در متن بخوانیم. یک روز عصر که در کتابخانه و مشغول پیدا کردن نمادها بودم، به چند تن از همکلاس‌هایم برخوردم که از جیب‌هایشان جزوه‌های زرد و سیاه تاشده‌ای را بیرون می‌آوردند که رویشان نوشته شده بود «کلیفس نوتس» [مجموعه کتاب‌های راهنمای مطالعه برای دانش‌آموزان] و زیر آن عنوان رمان دیکنز در حروف کتابی بزرگ به چشم می‌خورد. آن «راهنمای مطالعه» یک وحی منزل بود.طرح داستان، شخصیت‌ها، حتی نمادها، همه در بندها و نکات فوری آمده بودند. من یک شبه کلیفس نوتس را خواندم و مقاله‌ام را با نمرۀ ب نوشتم بدون این که اصلاً خواندن خود رمان را تمام کنم. در آن دوره قرار نبود، در آن سند فرهنگی عینی غوطه‌ور شویم بلکه فقط بنا بود آن را بکاویم تا به مواد معدنی و قیمتی برسیم –داده‌ها، خرده اطلاعات، هر آنچه لازم است بدانیم- و بعد آن‌ها را در بازار آزاد به فروش برسانیم. با شروع هر کدام از فناوری‌های نو –چاپ سربی، رادیو، تلویزیون، اینترنت- خیلی از افراد تأسف خوردند که پایان کار دست‌نوشته‌های روشن‌فکرانه، کتاب‌ها، مجلات و روزنامه‌ها نزدیک است. آنچه الان تغییر کرده، این است که دیگر فناوری در همه جا حضور دارد و دارد جایگزین تمام رسانه‌های پیشین می‌شود.اطلاعات همه جا هستند، منابع دائمی همیشه در دستمانند، توی جیبمان، روی صفحۀ نمایشمان، در اتومبیل‌هایمان، حتی بالای ابرها. جریان داده‌ها را نمی‌توان مسدود کرد. این موج فزایندۀ واژه‌ها، حقایق، لطیفه‌ها، عکس‌های اینترنتی، شایعات و نظرات در زندگیمان سرازیر می‌شود و ما را به غرق شدن تهدید می‌کند. شاید همین ترس از غرق‌شدن است که پشت این همه اصرار به اینکه ما دیده‌ایم، خوانده‌ایم و می‌دانیم پنهان شده. خبر نه‌چندان‌متقاعدکننده این است که ما هنوز هم شناوریم. پس به این جا رسیده‌ایم، ناامیدانه دست و پا می‌زنیم و در خصوص الگوهای فرهنگ عمومی بررسی‌هایی انجام می‌دهیم، زیرا پذیرفتن این که عقب افتاده‌ایم، که دربارۀ حرفی که کسی می‌زند چیزی نمی‌دانیم، که دربارۀ تصویری که بر صفحه می‌آید چیزی برای گفتن نداریم، مثل این است که مرده باشیم.پی‌نوشت‌ها:کارل تارو گرینفلد، رمان نویس و ژورنالیست مشهور ژاپنی است که تاکنون هشت کتاب از وی به چاپ رسیده است. برخی کتاب‌های او به ۱۲ زبان ترجمه شده است. علاوه بر این گرینفلد سالیان متمادی با نشریاتی همچون تایم، نشنال، واشنگتن پست، وال استریت ژورنال و... همکاری داشته است.
05 Mar 16:35

وزن، تعریق و مشکلات دیگر

by خواب بزرگ

سه دلیل برای به درد نخوردن بودن لباس مبدل ابرقهرمانان

1    یکی از دلایل مهمی که ابرقهرمانان را وادار می‌کند لباس مبدل بپوشند پوشیده نگه داشتن هویت واقعی‌ست. به نظر دلیل منطقی می‌ٰرسد اما بیایید کمی دقیق‌تر نگاه کنیم. تصور کنید یکی از همکارانتان عینکی و کت و شلواری ست و موهایش را همیشه به پهلو شانه می‌کند. حالا همین آدم استریچ بپوشد و طره مویش را تاب بدهد و عینکش را بردارد آیا شما در شناختن او دچار مشکل خواهید شد؟ اگر خدای ناکرده به اختلال ادراک پریشی دچار نباشید طبعن خیر. به سرعت او را خواهید شناخت. مبتلایان به آگنوزی یا ادراک پریشی بخاطر مشکلاتی در لوب پریتال قادر به درک آنچه حس می‌کنند نیستند. آنها چهره‌ها را می‌بینند اما قادر به درک‌شان نیستند.  خب ..به نظر می‌رسد همشهریان اغلب سوپرهیروها خصوصن اهالی متروپولیس – شهر سوپرمن- به شکل جدی مشکل ادراک پریشی دارند.  مشکل مردم گاتهام چیز دیگری‌ست. باید بهشان حق داد که از چانه و لب و دهان نتوانند به سادگی بروس وین را به بتمن ربط دهند. اما آنها از مشکل کم‌هوشی رنج می‌برند. یک سوپرهیروی شب‌گرد با کلی گجت و وسیله نقلیه گران‌قیمت. از یک طرف یک مولتی میلیاردر مشهور گوشه‌نشین که خارج از شهر زندگی می‌کند. یک نفر با هوش متوسط چقدر طول می‌کشد که بتواند این دو را به هم وصل کند؟
بنابراین می‌بینیم که نقاب و لباس مبدل دست کم چندان به کار تغییر هویت نمی‌آید و بیشتر باید روی کم‌هوشی یا مشکلات لوب پریتال افراد حساب کرد تا نقاب.
نمونه موردی:  آرو در سریال‌ی به همین نام فقط دور چشمش را با مداد سیاه می‌کند! شیوه تغییر چهره او به قدری خلاقه است که احتمالن الهام بخش نسل جدید  سوپر هیروهایی خواهد شد که برای شناخته نشدن، چشم‌هایشان را خواهند بست.

2 ابرقهرمانان به دلیل دیگری هم لباس می‌پوشند. لباس آنها کمک‌شان می‌کند فرزتر و تواناتر باشند.
برای رد کردن این دلیل کافی‌ست به یاد بیاوریم دلایل طراح لباس در انیمیشن شگفت‌انگیزان را: این که شنل در طول تاریخ چقدر باعث بدبیاری و تصادفات غم‌انگیز برای سوپرهیروها شده. هیچ توضیح منطقی – به جز باحال بودن- برای شنل‌پوشی سوپرهیروها وجود ندارد. مشخص است که شنل دست‌وپاگیر است و دامنه حرکات و چابکی را محدود می‌کند. به نظر می‌رسد بتمن تنها سوپرهیرویی‌ست که شنل‌ش واقعن کاربردی‌ست و در مواقعی می‌تواند نقش گلایدر را برای او بازی کند. پس بیایید نگاه دقیق‌تری به لباس او بیاندازیم. سوال اولیه این است که او کلاه‌ش را چطور سرش می‌کند؟ اگر کلاهش از جنس نرم است – مثل چیزی که در سریال‌های تلویزیونی بود- کاربرد این حجم از پوشیدگی صورتش که احتمالن باعث تعریق هم خواهد شد چیست ؟ ( به یاد بیاورید آرو ی مینیمال را که به مداد دور چشم بسنده می‌کرد)  ممکن است بگویید کلاه‌ او مثل کلاه‌خود موتورسواران از جمجمه او محافظت می‌کند. که البته پاسخ منطقی‌ست. چون دست کم در تمام نسخه‌های سینمایی بتمن در ده سال اخیر به نظر می‌رسد کلاه‌ش جنس سخت دارد. حالا مشکل خودش را نشان می‌دهد : چنین کلاهی را چه طور می‌تواند در سر فرو کرد؟ این کلاه زیر چانه و گردن را پوشانده. بنابراین نمی‌شود مثل کلاه کاسکت از آن استفاده کرد. منطقی‌ترین راه حل این است که کلاه از مقطع به شکل عمودی دو تکه باشد و بتمن هر بار دو تکه را در جلو و پشت سرش محکم کند. گرچه محل این اتصال در کلاه او ناپیداست. اما بیایید فرض کنیم همین طور است. اما باقی لباس: او مثل اکثر سوپرهیروها سر و ته ماجرا را با یک استریچ رنگی و شنل هم نیاورده. او زره می‌پوشد. عجیب نیست که برای اموراتش به آلفرد نیاز دارد. چون مثل شوالیه‌های جنگ‌های صلیبی پوشیدن این لباس باید کار دشوار و وقت‌گیری باشد. پوشیدن  زره  سی کیلویی  برای شوالیه های قرون وسطا گاهی بیش از دو ساعت زمان می‌گرفت. بیایید به بتمن تخفیف بدهیم و فرض کنیم پوشیدن لباس‌ش با همه تجهیزات بیش از یک ساعت وقت نمی‌گیرد. که در این صورت عجیب است که او را به اسم شوالیه بدقول نمی شناسیم. چون از لحظه ای که کمیسر گوردون نشان بتمن را روی ابرها بیاندازد و با فرض این که او بلافاصله نشان را ببیند بیش از یکساعت طول خواهد کشید تا خودش را به محل حادثه برساند.
سوپرمن و تعداد دیگری از سوپرهیروها گرچه از شنل بی‌کاربرد دست و پاگیر استفاده می‌کنند اما در باقی بخش‌های لباس باید اعتراف کنیم احتمالن فرز تر از شوالیه تاریکی حرکت می‌کنند. لباس‌های کشی که هم عضلاتشان را به رخ می‌کشد هم بهشان دامنه حرکات قابل قبولی می‌دهد. مشکل اینجاست که این لباس سرهمی را زیر کت و شلوار و لباس روزمره‌شان می‌پوشند. حالا سوپرمن از سیاره دیگری آمده و می‌توانیم فرض کنیم که مشکل تعریق ندارد. اما اسپایدرمن در حالیکه که دو لباس را روی هم پوشیده باید اوقات سختی در مدرسه داشته باشد.
نمونه موردی هالک: بروس بنر وقتی تبدیل به غول سبز‌ رنگ می‌شود هیچ لباس مبدلی ندارد. اما نکته فریب‌آمیز ماجرا شلوار جادویی اوست. دور کمر شلوار او می‌تواند ناگهان از سایز ۳۲ به سایز 132 برسد بدون این که پاره شود. در نظر داشته باشید که پاچه‌های شلوار از این خاصیت جادویی برخوردار نیست و بنابراین همیشه به پای هالک پاره می‌شود. اما دور کمر و فاق شلوار همواره به شکل عجیبی بدون این که خم به ابرو بیاورد هم‌سایز هالک می‌شود. به این فکر نکنید که خاصیت کش‌سانی معجزه‌آسایی دارد. چون اگر این طور بود وقتی هالک دوباره تبدیل به بروس بنر می‌شد باید شلوار اندازه‌اش می‌شد. اما سورپرایز: شلوار   گشاد شده و دیگر به کار نمی‌آید.

3  ابرقهرمانان لباس مبدل می‌پوشند که خوش‌تیپ تر شوند.
در نهایت به نظر می‌رسد این قابل قبول‌ترین دلیل برای پوشیدن لباس مبدل است. به هر حال هر چه باشد آنها استادان شوآف ند و موقع اجرای نمایش باید لباس جالب تن‌شان باشد. عضلاتشان را – حالا جنسیت‌شان اینجا مهم نیست- به رخ بکشند.
با این حال لباس اغلب قهرمانان بخش کوچک و عجیبی هم دارد که طراحان مد هنوز توضیحی برای وجودش ندارند. سوال قدیمی و بی‌پاسخ: چرا آنها لباس زیرشان را روی شلوارشان می‌پوشند؟


25 Feb 15:47

ترک تحصیل دانش‌ آموز ویدئوی "شیب و بام"

by info@fararu.com
دانش‌ آموز ویدئو اینترنتی شیب و بام ترک تحصیل کرده است.
25 Feb 14:05

«به مادرم گفتم...»/ انتقاد جان استیوارت، کمدین مشهور آمریکایی، از تلویزیون ایران

by info@caffecinema.com (amirghaderi)

جان استوارت در برنامه‌ای زنده به همراه «کیتی لازاروس» دیگر کمدین معروف امریکایی در شهر نیویورک نسبت به انصراف خود از ادامه اجرای برنامه تلویزیونی معروفش اظهارنظر کرد و گفت: «این به معنای بازنشستگی من نیست». او بدین ترتیب اظهار داشت که قصد کناره‌گیری کامل از عرصه رسانه‌های امریکایی را ندارد. جان استوارت در بخش دیگری از مصاحبه ۴۵ دقیقه‌ای خود درباره موضع صدا و سیما در قبال خودش انتقاد کرد و اظهار داشت: «آنان (صدا و سیما) فیلمی ۹۰ دقیقه‌ای درباره من در ایران تولید کرده‌اند. تلویزیون دولتی ایران من را یکی از عناصر سیا و عامل موساد خوانده است. من این موضوع را از مادرم پرسیدم! و گفتم: من چگونه می‌توانم عامل موساد باشم وقتی که از رژیم اسرائیل نفرت دارم؟ من برای دستگاه اطلاعاتی آن‌ها کار می‌کنم! روزنامه اسرائیلی هاارتص نیز درباره این برنامه نوشته است که جان استوارت اظهار داشته که دلیل اصلی‌اش برای انصراف از ادامه شوی محبوب تلویزیونی‌اش گذراندن وقت بیشتر با اعضای خانواده‌اش بوده است. این کمدین امریکایی در این باره گفته است: من به معنای واقعی کلمه فقط نیازمند انعطاف‌پذیری بیشتر هستم. من شاید چهار یا پنج سال است با فرزندانم وقتم را نمی‌گذرانم. این کمدین امریکایی از انصراف خود از ادامه اجرای برنامه محبوب تلویزیونی‌اش ابراز خرسندی کرده است.

 

تابناک

 

24 Feb 18:28

نماد ایران/ کلاه قرمزی و پسر خاله و کپل در پوستر بازی دوستانه ایران و سوئد

by info@caffecinema.com (سعید حسینی)
نماد ایران/ کلاه قرمزی و پسر خاله و کپل در پوستر بازی دوستانه ایران و سوئد

کافه سینما- بازی دوستانه تیم ملی فوتبال  ایران و سوئد فروردین ماه در شهر استکهلم برگزار می شود. به گزارش "کافه سینما"  فدراسیون فوتبال سوئد در روزهای پوستر گذشته پوستر جالبی برای این بازی منتشر کرده که در آن از شخصیت های کارتونی محبوب دو کشور استفاده شده است. این پوستر را در ادامه ببینید.

 

هاخهسترز حرهیظحگرلتبسیحهدتسیحه

23 Feb 08:08

به جان هرچي مرده؛ احمدي برمي‌گرده!

گروه سیاسی-رسانه ها: صادق زيباکلام استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: شعار طرفداران رييس دولت سابق که هفته گذشته به مناسبت فوت مادر ايشان به ديدار او رفته بودند با صداي بلند سر داده مي‌شد: «به جان هرچي مرده/ احمدي برمي‌گرده»! به نظر نمي‌رسد کساني که اين شعار را سر مي‌دادند، شناخت خيلي درستي از مناسبات عالم سياست در ايران داشته باشند. زیرا اگر غير از اين مي‌بود، مي‌دانستند خيلي نيازي به اداي سوگند به «جان هرچي مرد» در تاکيد اينکه محمود احمدي‌نژاد به قدرت بازمي‌گردد، نداشتند. اتفاقا احتمال آنچه مي‌گويند خيلي هم کم نيست و نيازي به قسم‌يادکردن ندارد. نظام اجرايي ما دو ويژگي دارد که اتفاقا بازگشت رييس دولت‌هاي نهم و دهم را محتمل مي‌کند؛ نخست آنکه پاسخگويي خيلي در نظام اجرايي ايران، جدي گرفته نمي‌شود.  مسوولان اجرايي هرکاري کردند، کرده‌اند و هرکاري هم نکرده‌اند، ديگر گذشته است. پاسخگويي در کار نيست، بنابراين چندان اهميتي ندارد که رييس دولت سابق درهشت‌سال مديريت خود بر قوه‌مجريه، چه کرده و چه نکرده است؟ از ديد حاميان وي، هرچه در آن مقطع صورت گرفته درست، لازم و ضروري بوده و همچنین هرچه را هم از قلم انداخته‌اند لازم و ضروري بوده که چنين شود. کشور هم بعد از هشت‌سال مديريت ايشان به هر وضعيتي که درآمده، آن وضعيت خيلي خوب و شايسته است. بر اين اساس هيچ‌کس نبايستي اين فکر را به ذهن خودش راه دهد که آخر چگونه ممکن است با آن کارنامه عجيب هشت‌ساله، فردي مانند احمدي‌نژاد بار ديگر هوس بازگشت به فعاليت اجرايي کلان داشته باشد؟ ويژگي دوم نظام اجرايي ما که بازگشت احمدي‌نژاد را خيلي هم محتمل مي‌کند، عنصر آينده‌نگري يا درست‌تر گفته باشيم نبود آن است. مديران دستگاه اجرايي، اغلب در لحظه و به‌روز زندگي مي‌کنند. اينکه سياست‌هاي امروزين آنان چه نتايج و تبعاتي براي ١٠سال و يا حتي پنج‌سال آينده کشور به بار مي‌آورد، چندان موضوعيت نمي‌يابد. اينکه سياست‌ها و عملکرد رييس سابق دولت در سال‌هاي ٨٤ تا ٩٢، در داخل کشور و در عرصه بين‌المللي چه آثار و تبعات بلندمدتي براي کشور به‌بارآورد، خيلي اهميتي ندارد. مهم «حال» است. به عنوان مثال او تصميم گرفت به ٧٥ ميليون جمعيت کشور، ماهانه ٤٥هزارو٥٠٠تومان پرداخت کند. اينکه اين پول در بلندمدت از کجا باید تامين مي‌شد و مهم‌تر آنکه در طولاني‌مدت، چه لطماتي به رشد و توسعه کشور وارد مي‌کرد -همچنان که امروز اين اتفاق افتاده است- خيلي اهميتي نداشت. صرفا جهت نشان دادن تبعات همين تصميم پرداخت يارانه فله‌اي، بايد بگوييم که با احتساب ٧٦ميليون يارانه‌بگير (رقم پرداختي دي‌ماه)، پولي که دولت آقاي روحاني مي‌بايستي بابت يارانه بپردازد، از کل بودجه عمراني يک‌ساله کشور که ٤٢هزارميلياردتومان است بيشتر خواهد بود. اما از آنجا که نظام برنامه‌ريزي ما نه خيلي مجهز به سيستم پاسخگويي و نه همچنین مجهز به آينده‌نگري است، بنابراين احمدي‌نژاد هرگز مجبور نشد در قبال اين سياست خود، پاسخگو باشد. بنابراین براي دوستاني که آرزوي بازگشت رييس دولت را در سر دارند، نه اين تصميم وي و نه هيچ‌يک از تصميمات ديگر آن هشت سال، چندان موضوعيتي پيدا نمي‌کند. گويي رييس دولت در آن هشت سال در کشور ديگري، رييس قوه‌مجريه بوده و در ايران براي نخستين‌بار است که قرار است مسووليت اجرايي پيدا کند! مي‌ماند نکته ظريفي که به نظر مي‌رسد «آن‌طرف‌آب»ي‌ها براي بازگشت وي به عرصه اجرايي قايل هستند و هر حرکت وي که حاوي نشانه‌اي از تمايل او به بازگشت باشد را معمولا با آب‌وتاب فراوان پوشش مي‌دهند. نگارنده آدم بدبيني نيست و بيش از دودهه است که دانشجويانم شاهد هستند چگونه با بندبند وجودم سعي مي‌کنم با «تئوري‌هاي توطئه» و «فرضيه‌هاي دايي‌جان ناپلئوني» بجنگم. اما به‌راستي براي کساني که خير و سعادت ايران اسلامي را در بلندمدت نمي‌خواهند، آيا سناريويي بهتر از بازگشت مجدد احمدي‌نژاد به دولت وجود دارد؟
10 Feb 05:41

«جشنواره فجر قرار است هم کن باشد، هم ساندنس، هم اسکار هم پیپل چویس اوارد و هم تمرین دموکراسی!»/ نویسنده "کافه سینما" گزارش می‌دهد: گفتگوهای دو نویسنده خارجی که امسال برای تماشای فیلم‌های ایرانی به جشنواره فجر آمده اند!

by info@caffecinema.com (کسری ولایی)
«جشنواره فجر قرار است هم کن باشد، هم ساندنس، هم اسکار هم پیپل چویس اوارد و هم تمرین دموکراسی!»/ نویسنده

کسری ولایی: ...تو ایران چیزهای عجیب زیاد دیدم . مثلا یکی از میدان‌های شلوغ شهر (با توجه به توصیفات، احتمالا میدان مدنظرش انقلاب است) هم‌زمان پوستر چه‌گوارا، چارلی چاپلین، آل پاچینو، پیکاسو، استیو جابز، ژان پل سارتر، آرنولد شوارتزنگر، بروس لی، جان لنون و چندتا از خواننده‌های ایرانی را در مغازه‌ها می‌بینی. رانندگی ایرانی‌ها وحشتناک است و خیلی‌ها با لباس رسمی و برای دیت می‌روند در فست‌فود غذا می‌خورند...

 

توضیح "کافه سینما"- جشنواره‌ی فجر امسال دو مهمان متفاوت دارد؛ نیک و سوزان نویسندگانی که از نیویورک به تهران آمده اند و البته بنا به خواسته‌ی آنها، از بیان مشخصات کامل خود و رسانه‌شان صرف‌ نظر کرده ایم. سوزان اصالت ایرانی دارد و تقریبا فارسی را روان صحبت می‌کند. در طول جشنواره با این زوج آشنا شدیم و در صدد گفتگو با آنها برآمدیم تا نظرشان را درباره‌ی فیلم‌های امسال، سینمای ایران و به طور کلی تصوری که از جامعه‌ و مردم ایران پیدا کرده اند، جویا شویم. اما گفتند به خاطر نحوه‌ی حضور خود در این جشنواره معذوریت دارند و انتشار هرگونه تصویر و ویدیو و گفتگوی رسمی از طرف آنها، ممکن است که حساسیت ایجاد کند. به پیشنهاد ما قرار شد تا نیک و سوزان در چند نوبت، با هم به گفتگو بنشینند و ما صحبت‌های آنها را به صورت متن پیاده کنیم. یادآور می‌شویم که این گفتگو بیانگر نظرات این دو نویسنده‌ی سینمایی است و به جز موارد اندکی که به صلاح‌دید "کافه سینما" مورد حذف قرار گرفته اند، اصل امانت در انتشار این گفتگو رعایت شده است. بخش اول این مجموعه گفتگوها را در ادامه می‌خوانید.


سوزان: به نظرت از کجا شروع کنیم؟
نیک: برای شروع من جشن فجر را به ایرانی‌ها تبریک می‌گویم.
- من هم همین‌طور.
- و بعد از دوست عزیزمان در ایران، عسگر تشکر می‌کنم که تمام روزهای جشنواره همراه ما بوده و داستان فیلم ‌ها را لحظه به لحظه برای من ( چون تو که فارسی می‌فهمی) تعریف کرد و کمک کرد از فیلم‌ها سر در بیاورم.
- و البته خیلی‌ها را در سالن عصبانی کردید و اکثر حرف‌هایتان هم زیاد ربطی به فیلم‌ها نداشت. خب، تو شروع کن از فیلم‌ها بگو.
- این را بگویم، در جشنواره که نه ولی خانه‌ی یکی از دوستان ایرانی، از تلویزیون فیلم «صمد و فولاد زره دیو» را دیدم که به نظرم از خیلی از آن فیلم‌های ایرانی کلاسیکی که بهم نشان داده بودی، بهتر بود. کارگردانی و اجرای خوبی داشت. یک‌جورایی دسیکایی بود.
- صمد مربوط به قبل از انقلاب است، باید راجع به فیلم‌هایی صحبت کنیم که امسال در جشنواره دیدیم. من خودم به عنوان یک طرفدار فیلم‌های ایرانی و به خصوص مهرجویی، کیارستمی و فرهادی، امسال هنوز چیز جالبی به چشمم نخورده. حتی با وجود این که بخشی در جشنواره برای فیلم‌های آوانگارد در نظر گرفته شده، به نظرم فیلم‌ها خیلی خنثی و متوسط است.
-خودت می‌دانی که یکی از تفریحات من دیدن فیلم‌های خارجی بدون زیرنویس است. دوست دارم این‌جوری فیلم ببینم تا فیلم با تصاویر داستانش را تعریف کند. چیزی که از فیلم خوب انتظار می‌رود. ولی اگر عسگر نبود چیزی از فیلم‌های ایرانی سر در نمی‌آوردم. حتی یک بار سر فیلم نیکی کریمی تا وسط داستان سرکارم گذاشت و به هم گفت که زن به این خاطر نگران شوهرش است که به پدرش ( آن آقای درون شرکت) گفته که احساس می‌کند شب‌ها وروولف می‌شود و آدم‌ها را می‌خورد! راستی از آن آقای طاسی که ریش داشت ( امیر آقایی) خیلی خوشم آمد.
- چه خوب که نیامده ایم کامیک- کان!
- اصلا بگذار راجع به جای فیلم‌ها راجع به ساختار جشنواره صحبت کنم. من هنوز بعد از ده روز درست نفهمیده ام که این چه جور جشنواره ای است. اولش فکر می‌کردم که باید مثل جشنواره‌های بین‌المللی باشد. بعد که دیدم یک ایونت لوکال است، یاد ساندنس افتادم. بعد فهمدیم که فیلم‌هایی که به جشنواره می‌آید، همه محصولات مهم سال بعد سینمای ایران است و بعد از ده روز هم مثل اسکار به فیلم‌ها جایزه می‌دهند! حتی به صدابرداری و گریم فیلم. سندیکا و انجمن هم جایزه‌ها را انتخاب نمی‌کنند، هیئت داوران اول فهرست نامزدها را می‌دهند و روز بعدش جایزه‌ها را! باز جالب‌تر این که فیلم‌ها فقط برای رسانه‌ها اکران نمی‌شود و اکثر سینماهای شهر در این ده روز فیلم‌های جشنواره را اکران می‌کنند و مردم هم به فیلم‌ها رای می‌دهند! یعنی جشنواره فجر قرار است هم کن باشد، هم ساندنس، هم اسکار هم پیپل چویس اوارد و هم تمرین دموکراسی!
- به سینمای ایران خوش آمدی! سینمای ایران کلا یک فرایند ده روز است، ولی باید گفت که سینما تو این ده روز به تیتر یک تمام فرهنگ ایران تبدیل می‌شود.
- تو ایران چیزهای عجیب زیاد دیدم . مثلا یکی از میدان‌های شلوغ شهر (با توجه به توصیفات، احتمالا میدان مدنظرش انقلاب است) هم‌زمان پوستر چه‌گوارا، چارلی چاپلین، آل پاچینو، پیکاسو، استیو جابز، ژان پل سارتر، آرنولد شوارتزنگر، بروس لی، جان لنون و چندتا از خواننده‌های ایرانی را در مغازه‌ها می‌بینی. رانندگی ایرانی‌ها وحشتناک است و خیلی‌ها با لباس رسمی و برای دیت می‌روند در فست‌فود غذا می‌خورند. الان به ذهنم رسید که این جشنواره فجر هم مثل غذا خوردن ایرانی‌ها است، مثل مهمانی‌ها.
- تو کدام فیلم امسال مهمانی یا شام داشتیم؟
- الان منظورم فیلم نیست. از روی نمونه‌های عینی می‌گویم. مثل هفته‌ی پیش که خودمان مهمان بودیم. البته سوالاتی که مدام ازمان می‌پرسیدند را کنار بگذاریم. وقتی می‌روی مهمانی انگار رفتی مطب دکتر. همه روی مبل جلوی تلویزیون نشسته اند و دارند سریال می‌بینند و منتظر اند شام بیاید روی میز. بعد در عرض ده دقیقه غذای خود را تمام می‌کنند و بعد چای می‌نوشند و می‌روند. جشنواره هم همین است. فقط آنجا چند ساعت زمان می‌گذارند برای آشپزی و ده دقیقه همه چیز را می‌خورند. اینجا چند ماه فیلم می‌سازند تا تو این ده روز اکران کنند.
- به نظرم تحت تاثیر حرف‌های عسگر قرار گرفتی.
-من قدرت تحلیل دارم. در ضمن خیلی چیزها را هم بعد از سال‌ها تجربه راجع به ایرانی‌ها فهمیده ام. این ماجرای چند ساعت و چند دقیقه، کلا در فرهنگ شما است. دوست دارید کلی سختی بکشید ولی درست وقتی که به لحظه‌ی لذت بردن می‌رسید، همه چیز را زود تمام می‌کنید. انگار لذت در ناخودآگاه جمعی ایرانی‌ها مدام سرکوب می‌شود.
- ما در حال ضبط ایم، برای چی بحث را شخصی می‌کنی؟!
- تو چرا برداشت شخصی می‌کنی؟ من دارم  راجع به جامعه حرف می‌زنم.
- فکر نمی‌کنم یک سفر چند روزه برای نظر دادن راجع به پیشینه‌ی فرهنگ و جامعه‌ی یک ملت کافی باشد.
- حق با تو است. ولی من هم دارم همان چیزی را می‌گویم که در این مدت کوتاه به ذهنم رسیده.
- اوکی آقای سی رایت میلز ( جامعه‌شناس معروف) دیگر چه کشفی کرده‌ ای؟
- این یکی را دیگر در همین جشنواره فهمیدم. ایرانی‌ها عاشق این اند که کارمند باشند، یک شغل ساده و امن و بدون زحمت برای کل زندگی. مثلا همین جشنواره  را ببین. چه کسانی در تولید سینما هستند و چه رسانه‌ها، هر روز می‌آیند در یک سالن بسته دور هم می‌نشینند و فیلم می‌بینند. همه لباس معمولی هر روز خودشان را می‌پوشند و منتظر اند تا وقت غذا برسد و مثل اولیور توئیست در صف بایستند تا بهشان غذا بدهند و بعد با هم سلفی بگیرند و بعد دوباره بروند داخل یک صف دیگر برای ورود به سالن برای فیلم بعدی. فکر نمی‌کنی این لایف استایل محبوب ایران است؟
- نظرت را نمی‌توانی به مردم تعمیم بدهی. اصلا مگر چقدر با مردم برخورد داشتی؟
- همین امروز با عسگر رفتیم تا شهر را بگردیم.
- همان وقتی که ساعت 12 گفتی می‌روید بیرون تا سیگار بگیرید.
- دقیقا.
- و من را این جا تنها گذاشتید و ساعت 9 شب برگشتید.
- تو اصلا می‌دانی برج میلاد با نزدیک‌ترین دکه چقدر فاصله دارد؟
- آن هم در شرایطی که نه تو سیگار می‌کشی و نه عسگر!
- می‌خواستم سیگارهای بازار ایران را ببینم.
- می‌دانستم که این مصاحبه به جایی نمی‌رسد. مثل سفرمان... الان چهل دقیقه است که حرف زدیم و هیچ چیز به درد بخوری راجع به فیلم‌ها نگفتیم.
- من که از صمد و فولاد زره و آن آقای ریشو تعریف کردم.
- بهتر است که بحث را تمام کنیم. فکر کنم که یک مسکن لازم دارم...
- همان چیزی که من بعد از هر فیلم به خودم می‌گویم.

ادامه دارد...

کافه سینما

10 Feb 05:33

پس از پارازیت و آلودگی هوا، فیلم‌های امسال می‌توانند عامل سرطان باشند/ اصل‌هایی که در صورت رعایت‌، اغلب آثار جشنواره ساخته نمی‌شدند: از مسئولیت پذیر بودن و مخاطب را احمق فرض نکردن تا آگاهی از راه‌های پیشگیری از بارداری!/ یادداشت نویسنده "کافه سینما"

by info@caffecinema.com (آریان گلصورت)
پس از پارازیت و آلودگی هوا، فیلم‌های امسال می‌توانند عامل سرطان باشند/ اصل‌هایی که در صورت رعایت‌، اغلب آثار جشنواره ساخته نمی‌شدند: از مسئولیت پذیر بودن و مخاطب را احمق فرض نکردن تا آگاهی از راه‌های پیشگیری از بارداری!/ یادداشت نویسنده

کافه سینما - آریان گلصورت: قبل از شروع بعضی از فیلم‌های جشنواره کلیپی پخش می‌شود با حضور رامبد جوان که در آن مردم را به عدم استفاده از دخانیات دعوت می‌کند چون عامل سرطان است. البته این موضوع حقیقت ندارد و تحقیقات نشان داده که سیگار عامل سرطان نیست و تنها می‌تواند تشدید کننده آن باشد! چون سرطان گرفتن یک فرایند کاملا ژنتیکی است. در ضمن پژوهشگران به این نتیجه نیز رسیده‌اند که علاوه بر دخانیات، آلودگی هوا، پارازیت و یا رژیم غذایی غلط، فیلم بد نیز می‌تواند سرطان را تشدید کند! البته امیدواریم این بلا از مردم ایران دور باشد، اما خب اگر مسئولان جشنواره واقعا به فکر سلامتی مخاطبان سینمای ایران هستند خواهشمندیم فکری هم به حال فیلم‌ها بکنند. چون خطرات روحی و جسمی فیلم بد، از سیگار بیشتر نباشد قطعا کمتر هم نیست. از طرفی چون ما و بسیاری از سینمادوستان در این مدت به شدت از دیدن فیلم‌ها آسیب دیده‌ایم، گفتیم شاید بد نباشد برخی از عوامل تبدیل شدن یک اثر سینمایی به یک موجود سرطان‌زا را مورد بررسی قرار دهیم. به این امید که شاید در سال‌های بعد کم‌تر از این در معرض خطر قرار بگیریم. پنچ اصلی که در ادامه می‌خوانید تعدادی از همان عوامل‌اند. اصل‌هایی که اگر سینماگران محترم به آن‌ها توجه می‌کردند، شاید اغلب فیلم‌های امسال ساخته و به تبع آن از تعداد افراد سالم جامعه کاسته نمی‌شد!


1- مخاطبان فیلم را احمق فرض نکردن: مایکل کورلئونه در پدرخوانده می‌گوید: «به من دروغ نگو چون به شعورم توهین می‌کنی.» اما از آن‌جایی که سینما سراسر دروغ است، ما از سینماگران عزیز می‌خواهیم ما را احمق فرض نکنند چون به شعورمان توهین می‌شود. باور بفرمائید در بین مخاطبان ایرانی هم کسانی هستند که فیلم دیده و یا کتاب خوانده‌اند و فرق بین جنس اصل با بدل و تقلبی را متوجه می‌شوند! اصلا شما بگویید همه بی‌سواد! پس چه بر سر انسانیت می‌آید؟ ما معمولا می‌گوییم فیلمی خوب و شایسته تحسین است که چیزی به ما اضافه کند. اما در جشنواره امسال کار به جایی رسیده که می‌گوییم فیلمی خوب است که حقوق اولیه ما را رعایت کند! اما کاش ماجرا به همین جا ختم می‌شد. برخی از فیلم‌نامه نویس‌های ما حتی به شخصیت‌های فیلم خود نیز رحم نمی‌کنند. یعنی چند تا از شخصیت‌های داستان‌شان را احمق در نظر می‌گیرند تا کارشان راحت جلو برود. اشتباه نکنید. منظورم کارکترهایی نیستند که بلاهت جزئی از ویژگی‌های‌شان است و روند قصه و جهان اثر ایجاب می‌کند که این گونه باشند. بحث بر سر شخصیت‌هایی است که احمق فرض می‌شوند تا نویسنده به زحمت نیافتد و داستان به راحتی و بدون گیر و گرفتاری جلو برود. در سینمای ما مد شده هر جا مسیر قصه به بن بست می‌خورد، یک بی‌شعورِ نفهم می‌آید و با یک حرف نا به جا دوباره همه چیز را به جریان می‌اندازد. در بین فیلم‌های امسال واقعا چند اثر بوده‌اند که کارکترهایش اگر ذره‌ای فهم و درک داشتند یا اساسا شروع نمی‌شدند و یا در همان یک ربع اول تمام!
2- آگاهی پیدا کردن از راه‌های پیشگیری از بارداری: سینمای ایران از نمونه‌های استثنایی در جهان است. از این جهت که در فیلم‌های ما هیچ زن و مردی به صورت شرعی و یا غیر شرعی کنار هم نیستند، اما تا دلتان بخواهد بچه است که تولید می‌شود! بعد اکثر این بچه‌ها به صورت ناخواسته هستند و والدین پس از با خبر شدن از حضور آن‌ها به اندازه‌ای شوکه می‌شوند که انگار آن طفل معصوم به یک باره از آسمان نازل شده! اما نکته اصلی این‌جاست که اغلب این بچه‌ها نه به خاطر ضرورت درام، که صرفا به خاطر کمبود خلاقیت نویسنده‌اند که پا به این دنیای فانی می‌گذارند. یعنی فیلم‌نامه‌نویس هر جا گیر کرده و نتوانسته داستان را شروع و یا تمام کند و یا خواسته به تنش ماجرا بی‌افزاید، یکی از شخصیت‌ها را باردار کرده! خب این که نشد! بهتر است فیلم‌نامه‌نویسان محترم همیشه اولین و راحت‌ترین راه را انتخاب نکنند. باور بفرمایید در بسیاری از فیلم‌های موفق تاریخ سینما بچه‌ای به دنیا نمی‌آید و کسی حامله نمی‌شود! بنابراین از سینماگران ایرانی خواهشمندیم هنگام نوشتن و یا ساخت اثری سینمایی، گوشه چشمی هم به راه‌های پیشگیری از بارداری داشته باشند و داستان فیلم‌شان را جوری دیگری پیش ببرند!
3- مسئولیت پذیر بودن: استاد سینما آلفرد هیچکاک (که خداوند روحش را قرین رحمت بفرماید) زمانی گفته بود: «مدت زمان یک فیلم باید ارتباط مستقیمی با حجم مثانه مخاطب داشته باشد.» به نظرم این جمله نهایت مسئولیت‌پذیری یک فیلمساز را نشان می‌دهد. این یعنی هیچکاک با آن عظمت به فکر مثانه مخاطب بود، بعد کارگردان‌های ما حتی به فکر روح و روان تماشاگر هم نیستند. بالاخره عده‌ای از کار و زندگی‌شان زده‌اند و هزینه و وقت صرف کرده‌اند تا بیایند یک فیلم ببینند. چطور می‌توان نسبت به این موضوع بی‌تفاوت بود؟ ایده‌ها و شوخی‌های یک فیلم‌نامه ممکن است برای نویسنده و دوستانش جالب باشد، اما واقعا به این موضوع نیز توجه می‌شود که این‌ها برای مخاطب بخت برگشته نیز جذاب هستند یا نه؟ انگار برخی از سینماگران ما اصلا به این نکته فکر هم نمی‌کنند که این فیلم‌ها را قرار است تنی چند از بندگان خدا ببینند. گاهی فکر می‌کنم جشنواره امسال عذابی بود تا گناهان ما را پاک کند! دور از جان هر کسی بعد از جشنواره فوت کند بدون شک مستقیم وارد بهشت خواهد شد.
4- هدف‌مند بودن: بالاخره هر کسی باید از ساخت فیلم یک یا چند هدف داشته باشد دیگر. البته اهدافی جز فرار از خانه‌نشینی، راه رفتن روی فرش قرمز، دور هم بودن با رفقا در شمال و کندن پول از سرمایه‌گذار! در فیلم‌های امسال شاهد یک بی‌قیدی و بی‌برنامگی خطرناک بودیم. خیلی از فیلم‌ها هیچ دغدغه‌ و حرف حسابی نداشتند و اصلا معلوم نبود برای چه ساخته شده‌اند. طبیعتا یک کارگردان قبل از ساخت یک فیلم باید تکلیف خود را معلوم کند. یا علی گفتیم و عشق آغاز شد در سینما جواب نمی‌دهد. باید بدانیم داریم چه فیلمی، به منظور زدن چه حرفی، برای رسیدن به چه جنس از سینمایی و برای خوش آمد کدام بخش از جامعه می‌سازیم. من مانده‌ام برخی از فیلمسازهای ما چطور می‌توانند مخ افراد را بزنند و برای ساخت آثاری که عملا هیچ‌اند، پول بگیرند.
5- قبل از خوشگلی، به داستان فکر کردن: مدتی است این موضوع به یکی از معضلات جدی سینمای ایران تبدیل شده. این‌که شاهد فیلم‌های خوش آب و رنگ و بزک شده هستیم که از درون تهی‌اند. فیلم‌هایی که سازندگانش تا توانسته‌اند از لحاظ بصری به فیلم‌شان رسیده‌ و آن را به رنگ و نور آراسته‌اند، اما کوچکترین توجهی به داستان و فیلم‌نامه نکرده‌اند. فیلم خوشگلی که خنثی و فاقد نگاه و پیشنهاد و ایده تازه باشد واقعا به چه دردی می‌خورد؟ سینما که ویترین نیست و نمی‌توان مخاطب را تنها به وسیله ظاهر جذب کرد. البته به جز آن‌هایی که عقل‌شان به چشم‌شان است!

کافه سینما / آریان گلصورت

بهمن 93

09 Feb 11:26

يك پژوهش درباره خوردن تخم‌مرغ در صبحانه

به گزارش ابنا به نقل از روزنامه «ایندپندنت»، محققان و کار‌شناسان امور تغذیه در آخرین پژوهش‌های خود به این نتیجه رسیدند که خوردن سه عدد تخم مرغ در صبحانه انسان را به انجام کارهای نیک بیشتر متمایل می‌کند. تحقیقات جدید در زمینه رژیم غذایی و تاثیر نوع غذا بر رفتار انسان، نشان داده است که تخم مرغ حاوی ترکیبات تریتووان، «TRP» از اسیدآمینه‌های ضروری برای تحریک مواد شیمیایی در مغز از قبیل «سروتونین» که وظیفه آن بهبود وضعیت روحی و تاثیر گذاشتن بر رفتار اجتماعی انسان است.تحقیقات انجام شده در دانشکده «لیدن» در بخش «مغز و ادراک بهتر» در هلند نشان می‌دهد که مقدار پایین ماده «سروتونین» در مغز منجر به انزوای اجتماعی و رفتار پرخاشگرانه در انسان می‌شود. گروه محققان این دانشکده هلندی تایید کردند که نتایج این تحقیقات برای اهمیت غذاهایی مانند ماهی، لوبیا، شیر و تخم مرغ که حاوی ماده مقوی «سروتونین» در مغز است و ارتباط این نوع غذا با تمایل انسان برای انجام کارهای نیک را تایید می‌کند.این پژوهش در یک آزمایش عملی بر روی ۳۲ مرد و یک زن انجام شد. مقداری پودر «تریتووان» معادل مقداری که ۳ عدد تخم مرغ وجود دارد، در غذای ۱۶ تن از افراد مورد آزمایش افزوده شد و به بقیه را غذای فاقد ماده «تریتووان» دادند. پس از آن از این ۳۲ نفر خواسته شد که مبلغ ۱۱ دلار به عنوان کمک به امور خیریه به نهادهایی چون یونیسف و عفو بین الملل کمک کنند و آنگاه به پرسش‌های داده شد در فرم پاسخ دهند.در ‌‌‌نهایت پس از بررسی نتایج این تحقیق ثابت شد، شرکت کنندگانی که مواد «تریتووان» در غذای خود مصرف کرده بودند، به انجام کار خیر و پرداخت مبلغ مذکور متمایل‌تر بودند. «آدم پرکینز» استاد مغز و اعصاب در دانشگاه روانپزشکی «کینگز کالج» لندن، در این باره گفت: «نتایج این پژوهش می‌تواند در موارد مختلفی از قبیل زندان‌ها مورد استفاده قرار گیرد، ما می‌توانیم مکمل‌هایی که حاوی TRP باشد به غذای زندانیان بیفزاییم تا باعث بهبود رفتار و کاهش خشونت و پرخاشگری بین آن‌ها باشیم».این استاد همچنین افزود: «ما باید هشدار قدیمی مبنی بر اینکه خوردن تخم مرغ باعث افزایش کلسترول می‌شود را فراموش کنیم به ویژه که دانشمندان ثابت کردند خوردن غذاهای حاوی کلسترول، تاثیر کمی در افزایش کلسترول خون دارند».
08 Feb 09:36

دلیل مرگ دانشجوی دکتری، از نگاه زیباکلام

زيباکلام نوشت:​ هرکس که شنید «حسین خجسته‌نیا» خودکشی کرده، از بهت و حیرت، از ناباوری و بالاتر از همه تألم و تأثر همان‌جا نشست. همه به‌جای اینکه بپرسند «چرا»، بی‌اختیار می‌گفتند «یعنی چه؟» چون نمی‌توانستند باور کنند که او خودش را کشته است. مشکل این بود که خیلی‌ها این دانشجوی دوره دکتری را که همیشه لبخند بر لب داشت، می‌شناختند. شاید اسمش را یا اینکه در چه رشته‌ای درس می‌خواند یا در کدام مقطع تحصیل می‌کند نمی‌دانستند، اما می‌دانستند دانشجوی دانشکده خودمان است.ورودی٨٧ بود؛ جزو دانشجویان ممتاز دکترای روابط بین‌الملل و جزو استعدادهای درخشان. آنقدر بر کار و درس خود مسلط بود که در کلاس‌های آمادگی روابط بین‌الملل و زبان که دانشکده برای جمعی به راه انداخته بود، تدریس می‌کرد. از نظر «کلاس‌داری» و «فن تفهیم به دانشجو» و بالاخره سواد و معلومات انصافاً جزو بهترین استادان این دوره‌ها بود و قطعاً اگر عضو هیأت علمی می‌شد، استاد بسیار برجسته و توانمندی می‌شد. یک‌بار برای او و اردشیر پشنگ - از هم‌دوره‌ای‌هایش - یک مشکل اداری در رابطه با استعدادهای درخشان پیش آمده بود. پشنگ از من تقاضا کرد با دکتر زهتابیان، مدیرکل تحصیلات تکمیلی دانشگاه و مسئول کمیته موارد خاص، صحبت کنم. حسین با حالت شوخی و جدی گفت اگر پای استاد زیباکلام بیاید وسط، آن مختصر شانسی هم که داریم، هوا می‌شود.فردا یا چند روز دیگرش به دفتر من آمد و کلی عذرخواهی کرد که یک وقت جسارت نکرده باشد. فکر نکنم در این شش سال و‌ اندی که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی بود کسی از او بی‌ادبی یا رفتاری غیرمعقول دیده باشد. به غایت افتاده و باادب بود؛ حتی نسبت به مستخدمان دانشکده. حسین خجسته‌نیا قطعاً نابغه نبود؛ اما انصافاً حق وی هم نبود که در سی و چند سالگی به خاک سپرده شود و یک عمر خانواده‌اش را داغدار کند. او یک‌سروگردن از استادانی که در دور دوم ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدند باسواد‌تر بود. نیازی به اینکه به‌دنبال عامل یا مقصر خودکشی حسین بگردیم، نیست! در فاصله 88 - 92 عملاً ملاک و معیارهای علمی و آکادمیک چه در خصوص بورسیه کردن دانشجویان دوره دکترا و چه بدتر از آن درخصوص جذب هیأت علمی در دانشگاه‌ها - اگر نگفته باشیم که عملاً کنار گذاشته شدند - بسیار کمرنگ شدند.حکایت بورسیه‌های غیرقانونی که زبانزد خاص‌وعام شده، اما داستان جذب هیأت علمی در چهار سال دوم دولت احمدی‌نژاد متأسفانه هنوز بازتابی نیافته است. بدون علم و اطلاع گروه‌های آموزشی و استادان باتجربه، فردی که کسی او را نمی‌شناخت با یک حکم کارگزینی عضو جدید این یا آن گروه آموزشی می‌شد. حاجت به گفتن نیست که حامی و پشتوانه اینگونه استخدام‌ها چه بود؟ مسأله‌ای که در این استخدام‌ها رعایت نمی‌شد، توانمندی‌های علمی، پیشینه تحقیقاتی، مقالات علمی چاپ‌شده، نظر استادان گروه آموزشی مربوطه و این‌دست ملاحظات بودند. امثال حسین خجسته‌نیا همه اینها را داشتند یا دست‌کم خیلی بیشتر از کسانی که جلو چشمانشان به عنوان استاد استخدام می‌شدند، داشتند. نیازی به مطالعات و تحقیقات گسترده پیرامون توانایی‌های علمی جذب‌شدگان هیأت علمی سال‌های اخیر وجود ندارد. یک خبرنگار معمولی هم می‌تواند یکی، دو ساعت با دانشجویان به‌خصوص رشته مطالعات منطقه‌ای یا علوم‌سیاسی دانشگاه تهران صحبت کند تا متوجه شود اوضاع از چه قرار است. نمی‌دانم چرا ما از تجربه تربیت مدرس درس نگرفته‌ایم؟ تربیت مدرس قرار بود دانشگاهی شود که صددرصد حسب جهان‌بینی دولتی عمل کند. بعد هم تک‌تک استادان آن گلچین شدند و یکایک دانشجویان آن هم دستچین، اما حاصل آن در نهایت دانشگاهی مثل سایر دانشگاه‌ها شد.پُر کردن رشته مطالعات منطقه‌ای، علوم‌سیاسی یا مطالعات جهان در دانشگاه تهران از یک طرز فکر خاص، نه‌تنها آن منظوری را که متولیان امر داشتند برآورده نخواهد کرد، بلکه در بلندمدت سطح علمی این واحد‌ها را به‌شدت تنزل خواهد داد، چراکه ملاک استخدام استاد متأسفانه توان علمی نبوده، بلکه رویکرد و نگاه آنها به مسائل رسمی است. حسین خجسته‌نیا از این نوع رویکرد آسیب دید. او بعد از صحبت با رئیس دانشکده ظاهراً هیچ امید و شانسی برای عضویت در هیأت علمی نداشت و از آنجا که از مدت‌ها احساس نومیدی در روح و جانش پخش شده بود، کپسول سیانوری را که از قبل تهیه کرده بود با یک جرعه آب در دفتر رئیس دانشکده سر می‌کشد. او اکنون زیر خاک آرمیده، اما بسیاری از دانشجویان مستعد دانشگاه تهران، چنین احساسی دارند و جلو چشمانشان شاهد هیأت علمی شدن و بورسیه شدن کسانی هستند که عدالت، انصاف، وجدان، حق و ... را هرگونه تعریف کنیم، سزاوار آن نیستند.
06 Feb 08:23

پشت‌پرده پروژه‌‌اي با خبر جعلي «خوانندگي زنان»

به گزارش بهارنيوز، پروژه‌نويسان دلواپس، اين روزها با جعل يك خبر واهي مبني بر مجوز دادن وزارت ارشاد به خوانندگان زن، جو كاذبي را عليه وزير ارشاد به راه انداخته‌اند تا به زعم خود دغدغه‌هاي اين روزهاي كشور را به يك آلبوم موسيقي معطوف سازند، نه فسادهاي چند ده ميلياردي آن دوره 8 ساله! و در حاليكه وزير ارشاد مي‌گويد: «طی چند روز گذشته عده‌ای با اطلاع‌رسانی نامناسب، به مراجع، علما، ائمه جمعه و نمایندگان مجلس، اطلاعات غلطی می‌دهند که وزارت ارشاد مجوز تک‌خوانی برای خانم‌ها صادر می‌کند. این در حالی‌ است که اصولا به هیچ آلبوم تک‌خوانی خانم مجوز ندادیم...» اما براي پروژه نويسان، مرغ همچنان يك پا دارد و ...!پروژه سازان كه همان فعالان جريان انحرافي و افراطي هستند، با كمك رسانه‌هاي جريان پايداري (حاميان احمدي نژاد و جليلي) طي چند روز اخير، انتشار يك آلبوم موهوم! را فرصت بسيار طلايي و مغتنم دانسته و با القاي دروغ مجوز دادن ارشاد به خوانندگان زن، در حجمي وسيع، سعي در تحريك احساسات برخي روحانيون و علماي قم را داشته كه متاسفانه با موضعگيري برخي از شخصيت روحاني، در پروژه خود تا حدودي موفق بوده‌اند. براي مثال آیت‌الله جعفر سبحانی پنج‌شنبه شب در دیدار شهردار تهران از عملکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نسبت به صدور مجوز برای تک خوانی بانوان!! به شدت انتقاد کرد و افزود: «بنده بسیار گلایه‌مند هستم که فرزند یک روحانی فتوایی درباره تک‌خوانی بانوان می‌دهد؛ یعنی تمام مشکلات ما حل شده و تنها این مشکل باقی مانده است که دختری بیاید و تک خوانی بکند؟ چقدر برای ما زننده است؛ این فتوا به کشورهای همانند امارات و دیگر کشورهای عربی می‌رود و بر می‌گردند می‌گویند که این‌ها دروغ می‌گویند و ادعا می‌کنند که اسلامی هستند؛ ولی نمی‌‌دانند که این حرف یک نفر است حرف نظام نیست.» پروژه‌نويسان دلواپس! خصوصا از اينكه مي بينند اين بار بر پايه يك خبر دروغ و واهي، احساسات را جريحه‌دار كرده‌اند بر خود مي بالند! (به هرحال در فرهنگ تماميت‌خواهان، شعار هدف وسيله را توجيه مي‌كند!) خصوصا اينكه افتضاح حكم اخير عليه معاون اول رييس دولت مهرورز و عدالت محور! حسابي باعث ريزش نيروهاي اطراف اين جماعت شده و تلاش وافر داشته و دارند با خبرسازي هاي كاذب جو سياسي را به موضوعات ديگري سوق داده و اندكي از فشارهاي سنگين ناشي از افشاي بزرگترين فساد اقتصادي قرن ايران، بكاهند. امري كه امكان وقوعش نيست چون حالا حتي شهروندان روستايي ايران از اين همه فساد در آن دوره 8 ساله آگاهي يافته و مسببانش را نفرين مي كنند.در خاتمه به علما و روحانيون محترمي كه به اين سرعت و بدون بررسي اصل موضوع  و كذب بودن خبر، چنين واكنش هاي غضب‌آلودي به دولت روحاني و وزيرانش روا مي‌دارند مي توانند بگويند چرا در قبال آن همه بريز و بپاش‌هايي كه نتيجه‌اش به حبس 5 ساله معاون آن دولت منجر شد، حتي تاكنون (پس از اثبات اتهام و صدور راي در مرجع قضايي) اعلام موضع نمي‌فرماييد؟
04 Feb 11:26

نتایج یک تحقیق: نیمروخورها بخشنده‌ترند!

تحقیقات محققان دانشگاه لایدن نشان داده که اسید آمینه تریپتوفان در برخی غذاها می‌تواند رفتار انسان را تغییر دهد. آزمایشات نشان داد که مصرف میزان کمی از تریپتوفان – معادل سه تخم‌مرغ – باعث شد که داوطلبان دو برابر مبلغ بیشتری را به بنیادهای خیریه پرداخت کنند.تخم‌مرغ و غذاهای دیگر مانند ماهی و شیر غنی از تریپتوفان هستند. این اسیدآمینه در بدن به ماده شیمیایی سروتونین – مسئول حال خوب – تبدیل می‌شود. همچنین این ترکیب به شکل مکمل غذایی TRP در بازار به فروش می‌رسد.این محققان برای نخستین بار به بررسی تاثیرگذاری وجود ترکیباتی در غذاهایی مانند ماهی، تخم‌مرغ، سویا و شیر بر بخشندگی افراد پرداختند. در این پژوهش، 32 مرد و زن مورد بررسی قرار گرفتند که در آن به نیمی از افراد پودری حاوی 0.8 گرم TRP و به سایرین یک پودر دارونما داده شد. محققان به هر داوطلب مبلغ 11.25 دلار پول برای شرکت کردن در پژوهش دادند و از آن‌ها پرسیدند که آیا حاضر به بخشیدن بخشی از پولشان به خیریه هستند. همچنین چهار جعبه برای یونیسف، سازمان عفو بین الملل، صلح سبز و بنیاد جهانی حیات‌وحش روی یک میز قرار داده شد.روانشناسان با شمارش مقادیر اهداشده دریافتند، داوطلبانی که پودر TRP خورده بودند به طور میانگین 1.15 دلار بخشیده بودند، در حالیکه این میزان در گروه دوم نیمی از این مبلغ را اهدا کرده بودند. اینکه چطور یک مکمل غذایی می‌تواند چنین تاثیری داشته باشد، هنوز مشخص نیست اما محققان هورمون اکسی‌توسین در این جریان دخیل می‌دانند.آن‌ها نزدیکی مناطق مغزی مرتبط با سروتونین و اکسی‌توسین را از عوامل احتمالی این اثر می‌دانند. نتایج این پژوهش در مجله Frontiers in Psychology منتشر شده است.
04 Feb 11:26

کتابی که شما را قضاوت می‌کند!

استودیو طراحی Moore در آمستردام، یک پوشش جلد را طراحی کرده که زمانی که کاربر هیچ قضاوتی در مورد کتاب نشان نمی‌دهد، باز می‌شود.این جلد از یک دوربین یکپارچه و سیستم شناسایی چهره برای اسکن صورت کاربر استفاده کرده و تنها زمانی باز می‌شود که حالت صورت وی خنثی باشد. هرگونه حالت دیگر و حتی نشانه‌های هیجان‌زدگی باعث قفل ماندن کتاب می‌شود.این کتاب پیش‌ساخت موسوم به پوششی که شما را قضاوت می‌کند در حال حاضر با کار خلاقانه باشگاه مدیران هنر هلند پوشیده شده است. دوربین در بالای این جلد و روی نمایشگری قرار گرفته که تصویر را در زمان شناسایی چهره بازپس می‌فرستد. حالت خنثی باعث تحریک ریزکنترلگر آردوینو و در نهایت باز کردن قفل می‌شود.
31 Jan 10:34

محمد رضا رحيمي؛ تسويه حساب يا برخورد با فساد

طاها پارسا
نگاهی به لایه های پنهان نامه رحیمی به احمدی نژاد ؛ چگونه تخم مرغ دزد، شتر دزد شد؟  


هر گاه آن گروه که پایداری فرمانراویی ِ خود را باز بسته به ایشان می دانی، اهل ِ فساد باشند یا سپاهیان یا والا تباران، تو نیز باید از خویِ ایشان پیروی کنی و در برآوردن ِ کام ِ ایشان بکوشی . آن گاه کردارِ نیک به زیانت خواهد بود ! 
(نیکولو ماکیاوللی ، شهریار )


۱.

سالها پیش در یکی از جلسات پرسش و پاسخ دانشجویی با حضور وزرای علوم و بهداشت آن زمان،شرکت داشتم. یکی از دانشجویان دانشگاه تهران، از وزیر علوم وقت پرسید که چرا به دانشگاههای دولتی، مجوز پذیرش دانشجوی پولی و بدون کنکور داده شده است. وزیر علوم، در حالی که معاون آموزشی خود ( دکتر صالحی) را گواه می گرفت، با قاطعیت تمام پاسخ داد: دخترم، این مطلقا واقعیت ندارد! من به شما اطمینان می دهم که در هیچ یک از دانشگاههای دولتی، دانشجوی پولی و بدون کنکور نداریم. جواب دانشجوی دختر دانشگاه تهران اما تکان دهنده بود : آقای دکتر گلپایگانی! من دانشجوی پولی و بدون کنکور دانشکده ادبیات  دانشگاه تهران هستم!

 
نامه ی محمد رضا رحیمی ( بخوانید معاون اول نظام) به محمود احمدی نژاد ( بخوانید رئیس دولت نظام) ، لایه های پنهانی دارد. نخستین لایه ی پنهان آن،  تکرار تکان دهنده ی اعتراف همان دانشجوی دانشگاه تهران است. او خود مصداق و گواه همان چیزی است که می گوید. رحیمی به درستی به احمدی نژاد نوشته است که "چوب لجبازی‌ها و آبروبری‌های گاه و بیگاه " او را می خورد. لایه ی پنهان این سخن این است که اگر بنا بود به خاطر فساد و تخلفات اداری با من برخورد می شد، سالها و بلکه دهه‌ها ی قبل، این کار باید انجام می شد. رحیمی بهتر از هر کسی از کرده‌ها و نکرده‌های خود آگاه است و به علت سالها حضور در قوای مقننه ( عضو هیات رئیسه)، قضائیه ( مشاور عالی رئیس قوه قضائیه) و مجریه ( معاون اول رئیس جمهور)  بخوبی می داند که  اراده ، توان و کارآمدی لازم در ساختار نظام برای برخورد با فساد و فاسد و مفسده وجود ندارد و بدرستی نتیجه می گیرد که اگر محمود احمدی نژاد در دوره ی دوم ریاست خود بر دولت، با شخص اول نظام ، گاه و بیگاه لجبازی نمی کرد، چنین سرنوشتی در انتظار او ( و در ادامه مرتضوی ، مشایی وبقایی و... ) نمی بود.

لایه ی دیگر پنهانِ نامه ی رحیمی به احمدی نژاد، ادبیات بی بنیان و گیج و بهت زده ای است که خواننده ی هوشیار می تواند آن را به خوبی دریابد. واضح است که رحیمی هیچگاه باور نمی کرده است که کار به اینجا بکشد و محکوم شود و احتمالا زندان برود. ناباوری، بی اعتقادی و حتی بی دقتی  در واژگان، نگارنده را ناخودآگاه به یاد صحنه های دستگیری صدام انداخت. نامه ی رحیمی می گوید، رسم ارباب  مستبد قدرت، همین است. شکست را باور ندارند، پس هنگامی که با آن مواجهه می شوند در تمام باورهایشان تردید می کنند. بی دلیل نیست که رحیمی، ایمانش را به پیامبری احمدی نژاد از دست داده است.   

 

۲.

یک دهه پیش، یکی از نزدیکان درجه اول محمد رضا رحیمی، در جلسه‌ای خصوصی پرده از تجارت موفق! خود بر می داشت. ( نام او نزد نگارنده محفوظ است). آن روزها برای تهیه آرد مناطق محروم، حواله هایی با مرجعیت وزارت کشور صادر می شد و صاحب حواله می توانست، توسط آن، آرد را با قیمت بسیار نازلی دریافت کند. آقای تاجر که زمانی معاونت اداری و مالی استاندار هم بود، در فاز اولِ تجارت خود،  از استاندار وقت (محمد رضا رحیمی) حواله‌های درشت دریافت می کرد و آرد وارداتی را که با ارز دولتی وارد شده بود، با سوبسید بسیار دریافت می کرد و از طریق مرز‌های غربی، به کشور عراق صادر می کرد و با قیمت واقعی می فروخت. افزون بر آن، از جایزه‌های صادراتی دولت هم برای تاجران موفق برخوردار می شد! در فاز دوم، اما آقای تاجر  با وساطت جناب استاندار! پا را از آن فراتر گذاشته، مستقیما ارز و سوبسید خرید را دریافت کرده و خود وارد کننده و صادر کننده ی آرد شده بود و نکته ی اصلی ماجرا که او را وادار به تعریف و تجمید از خود کرده بود، این بود که در عمل آردی را به کشور وارد نمی کرد. یعنی در همان مرز غربی و قبل از ورود به ایران، مجددا آن را می فروخت و در این میان کسی هم نمی توانست پرتقال فروش را پیدا کند!

 

نگارنده به درستی نمی داند، پرونده‌ای که سال ۱۳۷۶، دکتر عبدالله رمضان زاده، در جایگاه استاندار کردستان علیه محمد رضا رحیمی تشکیل داد، تا چه اندازه به این موضوع مربوط است. اما به خوبی می داند که اگر آن پرونده در همان سال‌ها به انجام می رسید و به روایتی شبانه ! از استانداری کردستان و یا منزل وکیل، سرقت نمی رفت و .... ابداً لازم نبود که سه تفنگدار مجلس، خود را معرکه گردان مبارزه با فساد رحیمی معرفی کنند. اگر رحیمی آن روز در شبکه ی فساد کشور از جای پای محکمی برخوردار نبود و در منازل حوالی ظفر با فرزند شیح محمد یزدی سر و سری نداشت و حلقه کرج ( کردان، رحیمی؛ جهرمی) شکل نگرفته بود و .. خلاصه تخم مرغ دزد هنوز شتر دزد نشده بود، و تنها به بخشی از به پرونده ی سراسر فساد او در کردستان رسیدگی می شد، کار به جایی نمی رسید که چنان نماد پلیدی بشود که  چپ و راست در تبرئه از او  از هم سبقت بگیرند و حتی شریک دولت کودتا  هم او را پس بزند!

 

۳.

تنها چند روز پس از انتصاب رحیمی به سمت معاونت اول دولت نامحمود دهم، گزارشی در سایت جرس منتشر شد که پرده از زندگینامه ی سیاسی محمد رضا رحیمی بر می داشت .آن روزها، محمد رضا رحیمی، آن گونه که باید و شاید برای عموم شناخته نشده بود و در حالی که چشم‌ها و تحلیل‌ها و تفسیر‌ها به معاونت اولی مشایی خیره شده بود، کسی از او سراغی نمی گرفت . بخش هایی از آن نوشته ( همه چیز درباره ی محمد رضا رحیمی)  اینک خواندنی ترند :
 

محمد رضا رحیمی کیست ؟

شهرستان قروه نه تنها مرز جغرافیایی استان کردستان با استان همدان است . بلکه مرز زبانی و مذهبی مردمان ترک و کرد هم محسوب می شود . جایی که کردهای اهل سنت و ترک های شیعی در جوار هم زندگی می کنند و این هم جواری به نسبت های سببی هم کشیده شده است . روستای سریش آباد از توابع شهرستان قروه است و محمد رضا رحیمی در سال ۱۳۲۹ ( و به روایتی ۱۳۳۳ ! ) در این روستا از پدری ترک و مادری کرد به دنیا آمد . اغلب مردم به شیعی بودن محمد رضا رحیمی آگاهند، اما ترک بودن او غیر از این است . تا جایی که قنبری نماینده مردم ایلام و سخنگوی اصلاح طلبان مجلس بر نهج ِ خطا برود و بر همین نهج از انتصاب رحیمی خود را مسرور بداند ! در سطرهای بعدی این نوشتار، روشن می شود که بانی ِ عامد ِ این باورِ رایج و خطای ِشایع ،خودِ رحیمی است که روزگاری با آن از نمد قومی گرایی کلاهی برای خود ساخت و راست نشست و به زعم ِ خود آئین کلاهداری و سروری آموخت .

نوشتن از دوران کودکی و نوجوانی رحیمی همان قدر دشوار است که نوشتن از تحصیلات ِ او ! گویا تحصیلات ابتدایی رحیمی در قروه و تحصیلات ِ متوسطه او در همدان سپری شده است و پس از آن ها برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی حقوق راهی تهران شده است .

سابقه ی دادستانی و بخشداری قروه در کارنامه محمد رضا رحیمی قطعی است و این سابقه به سالیان قبل انقلاب ۵۷ و اوان ِ آن بر می گردد و تا سال ۶۳ ادامه دارد .

محمد رضا رحیمی در فروردین ۱۳۶۳ با تکیه بر تفاوت های مذهبی به عنوان نماینده مردم قروه راهی مجلس شورای اسلامی می شود و این اتکا و انتخاب در فروردین ۱۳۶۷ تکرار می شود تا رحیمی در مجلس دوم و سوم نماینده مردم قروه باشد .

در انتخابات مجلس چهارم در سال ۱۳۷۱ رحیمی از حوزه سنندج کاندیدا شد و این بار به عنوان نماینده مردم سنندج و دیواندره در یک انتخابات غیر رقابتی و سرد، راهی مجلس چهارم شد .یکسال بعد در شهریور ۱۳۷۲ رحیمی، نمایندگی مجلس را ترک کرد تا با حکم بشارتی وزیر جنجالی ِ وقت، به استانداری کردستان برسد . چهار سال گذشت و بهارِ اصلاحات فرا رسید تا خزان ِ استانداری ِ رحیمی باشد. و او در شهریور ۷۶ توسط عبدالله نوری وزیر کشور ِ کابینه ی سید محمد خاتمی عزل شد، تا به فاصله ی کمتر ازچند روز، با حکم شیخ محمد یزدی ریاست وقت قوه قضائیه، مشاورش باشد .

رحیمی به تهران رفت و بواسطه ی پرورش در دامن ِ هاشمی رفسنجانی – اگرچه ناراضی ! – سالیانی چند محصل ِ و مجاور و مشاور ِ عالی عبدالله جاسبی در دانشگاه آزاد بود و اقامت در دانشگاه آزاد را در کنار مشاورت قوه قضائیه برگزید . رحیمی سرانجام در یک حکم پر ابهام ! به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه ازاد واحد ِ تهران مرکز رسید . در شهریور ۱۳۸۲ و با استقرار مجلس ِ هفتم، محمد رضا رحیمی با حکم ِ مجلس آبادگر به دیوان محاسبات رفت تا کارنامه ی دولت ِ اصلاحات را به قصد حساب باز کند .

چهار سال بعد رحیمی از دیوان محاسبات به قصد وزارت کشور خارج شد تا از توانایی و سابقه ی او برای برگزاری انتخابات خرداد ۸۸ استفاده شود . اما به رغم علاقه ِ وافر رئیس جمهور وقت، به علتِ مخالفت مقامات ِ عالیرتبه ! رحیمی به وزارت کشور نرسید و در خرداد ۱۳۸۷ به معاونت ِ پارلمانی رئیس جمهور بسنده کرد و در عوض، عوض علی کردان، یار دبستانی ِ خود را به احمدی نژاد شناساند تا هیچ چیز در وزارت ِ کشور عوض نشود و او بتواند از انتخابات ۸۸ کامروا باشد . سالی گذشته است و در آستانه ی خزان ِ ۸۸، محمد رضا رحیمی ، به معاونت اولی احمدی نژاد در کابینه ی دولت ِ کودتا رسیده است . حلقه ی تصمیم گیری احمدی نژاد به سبب علاقه ی خود به چهره های خبر ساز، هر روز توانسته است رحیمی را و قدر ِ اخبار او را به خوبی بالاتر ببرد و رحیمی به مدد روش های ماکیاوللی توانسته است از نردبان قدرت بالا و بالاتر رود .

 سردار سازندگی در کردستان
از دادستانی پر حرف و حدیث و شاکیان خصوصی و بخشداری کوتاه مدت محمد رضا رحیمی در قروه باید گذشت ، تا فرصتی برای اتهامات بزرگتر او باقی بماند . اصلی ترین اتهام رحیمی در قروه، که در مقیاس ملی باید مورد توجه قرار گیرد نفاق است . رحیمی در دهه شصت متهم است که به منظور رسیدن به کرسی پارلمانی، به اختلافات مذهبی در شهرستان ِ قروه به شدت دامن زده است . نگاهی به جایگاه اهل تشیع قروه و روستای ِ سریش آباد در استان کردستان و نوع ِ نگرش مردمان ِ سنندج و اهل ِ سنت ِ کردستان به آنان، کمترین آسیب این نفاق است که جبران آن در کوتاه مدت غیر ممکن می نماید .

در اوایل ِ دهه هفتاد، رحیمی در استانداری کردستان به کسوت ِ یک مدیر اجرایی درآمد تا مجال ِ اتهامات را برای خود بیشتر کند . آغاز استانداری محمد رضا رحیمی در کردستان، با شعار های قومیتی او همراه شد . استفاده ابزاری از خواسته های اقلی ِ مردم کرد برای رسیدن به حقوق اولیه و شناخته شدن به عنوان شهروند درجه اول، اتهاماتی است که پای رحیمی را می تواند به اتهام ِ بزرگتری چون اقدام علیه امنیت ملی باز کند . رحیمی در سالیان ِ استانداری کردستان ، ترک بودن ِ خود را پنهان می کرد و کرد بودن ِ خود را به رخ ِ مردم ِ کردستان می کشید .در حالی که قادر به تکلم به زبان کردی نبود ، اتوبوس هایی به مقصد رشت و اصفهان برای جابجایی مدیران ِ غیر کرد ! اختصاص داده بود . کردستان در ادبیات ِ رحیمی تا آنجا پیش رفت که خود را سردارِِ سازندگی کردستان نامید .

گذشته از این اتهام ، اتهامات رحیمی در خصوص سو، استفاده از امکانات دولتی و تحصیل مال نامشروع برای خود و اطرافیان او فراوان اند . تغییر و تقلیل در پروژه ی بیمارستان بعثت با سپردن ِ نظارت آن به یکی از بستگان ِ درجه اول خود و اختلاس از منابع ِ مالی آن، اختلاس و بهره برداری و سوء مدیریت در پروژه پر هزینه و ناقصِ پل روگذر شهر سنندج، انتقال ِ غیر قانونی ِ امتیاز هفته نامه آبیدر از سازمان همیاری شهرداری به عنوان یک امتیاز دولتی به نام خود، تصرف و تملیک ساختمان بزرگ ِهفته نامه ی آبیدر و انتقال آن به یک دهم هزینه ی کارشناسی و بدون طی روال قانونی به نام مشاور فرهنگی خود و باز پس گیری آن !، نحوه واگذاری، تغییر کاربری و تغییر و تصرف در اراضی دانشگاه آزاد سنندج، سوء استفاده از موقعیت ِ اداری در برخورد با پرسنل مونث ِ دفتر ِ استانداری و … شماری از اتهامات مالی و اخلاقی ِ رحیمی اند که گویا، یکی دو مورد آن منجر به شکایت و پرونده سازی استاندار تالی ِ او عبدالله رمضان زاده رسیده است و پرونده آن مفتوح و یا مفقود است !

محمد رضا رحیمی در انتخابات ِ ۷۶ با تمام توان به حمایت از ناطقِ نوری برخاست و به قصد وزارت با او هم پیمان شد . رحیمی متهم است که برای رسیدن به کرسی ِ وزارت - و نه حتی پیروزی کاندید مورد ِ نظر ! - در انتخابات کردستان تقلب کرده است . تفاوت ِ فاحش ِ نتیجه ی انتخابات ِ کردستان با نتیجه ی سراسری انتخابات دوم خرداد و انتخابات چهار سال قبل آن استان ، شائبه ی تقلب و تخلف ِ رحیمی را تقویت می کند. رحیمی به همین مقدار بسنده نکرد و مشاورِ فرهنگی خود ب . ولد بیگی را فرمان داد تا در چاپخانه ای به نزدیکی استانداری شب نامه هایی را علیه سید محمد خاتمی چاپ کند و مدیر روابط عمومی وقت ف. پورانی را برای توزیع آن به خدمت گرفت . این رفتار رحیمی بعدها منجر به شکایت محمد خاتمی از بهرام ولد بیگی شد اما بزرگواری خاتمی و پا درمیانی بزرگان ، فرصت ِ محاکمه را از رحیمی گرفت . محاکمه ای که اگر به انجام می رسید شاید فرصت تکرار آن در عرصه ی ملی به این آسانی فراهم نمی شد .

مردم ِ کردستان، محمد رضا رحیمی را به دخالت داشتن در قتل های زنجیره ای داخلی و خارج کشور و همکاری در عملیات تروریستی علیه اپوزیسیون متهم می کنند. اتهاماتی که اشارات اخیر و متقابل احمدی نژاد و رحیمی در خصوص سابقه ی دیرین آشنایی به آن قوت می بخشد .

و اما، همکاری با مافیای مواد ِ مخدر، ترانزیت و توزیع ِ آن شاید مهلک ترین اتهامی باشد که محمد رضا رحیمی در استان کردستان با آن روبروست .یکی از منابع ِ اطلاعاتی این نوشته ، که از ساکنان بومی کردستان است، می گوید : ” اگر قرار باشد روزگاری مجال ِ محاکمه ی رحیمی برای مردم استان کردستان فراهم شود، هزاران خانواده ی کرد، به خاطر اعتیاد ِ خانمان سوز جوانان خود علیه او شهادت می دهند “. مقایسه ی آمار ِ مصرف ِ مواد مخدر قبل و بعد از دوران ِ استانداری رحیمی و سخن مشهور او که ادعا کرده بود “ به جای اسلحه به دست کردها وافور داده است “ می تواند مبانی دیگری برای این اتهام باشند . انجمن مردمی مبارزه با مواد مخدر استان کردستان، معتقد است بنا بر آمارنیمه رسمی کردستان، پیش از ورود رحیمی پاک ترین استان کشور از لحاظ مواد مخدر بوده است و علیرغم هم جواری با استان های کرمانشاه و همدان که همواره در صدر مصرف مواد مخدر قرار داشته اند، استان کردستان در قبل و بعد از انقلاب رتبه ی آخر مصرف مواد مخدر در کشور بوده است . هم چنین تصادف ِ مشکوک و منجر به فوت ِ یکی از عوامل اصلی ترانزیت مواد مخدر در جاده قروه – کردستان، سر نخ هایی است که می تواند منجر به نخ نما شدن ”پروژه ی جایگزینی “ رحیمی در استان کردستان شود .

محمد رضا رحیمی درروز دوم خرداد ۷۶ در بخش خبری استان کردستان، بر پرده صدا و سیما ظاهر شد تا آخرین پرده ی نمایش تقلب را برای مردم کردستان کامل کند . رحیمی در آن روز با حمایت بی پرده و قاطع از ناطق نوری ، در پاسخ به کسانی که انتخابات دوم خرداد را روزنه امیدی برای رفتن رحیمی می دانستند،نا امیدانه !اعلام کرد :” اگر کوههای آبیدر و شاهو جابجا شوند، من جابجا نخواهم شد و نمی روم “ . نا امیدی رحیمی بی سبب نبود . بهار اصلاحات فرا رسید و خزان ِ دولت رحیمی در راه بود . شهریور ۷۶ در حالیکه تنها هفده روز از مراسم تنفیذ سید محمد خاتمی گذشته بوده ، عبدالله نوری در سفری سر زده به استان کردستان آمد و عبدالله رمضان زاده را با خود آورد تا از طنز روزگار، در دامنه ی “کوه آبیدر ” حکم بر کناریِ رحیمی را به او ابلاغ کند . آن روز و آن حکم بذر کینه ای شد که سالیان بعد رحیمی به انتقام آن رمضان زاده را به دادگاه بکشاند . روزی که کردستان خبر می داد : رحیمی رفت …


جدایی از کردها ، دوستی با کردان

برکناری رحیمی از استانداری کردستان، تلخ ترین و شاید تنها شکست سیاسی او در حفظ و نگهداری قدرت باشد . رحیمی مشاور محمد یزدی رئیس قوه قضائیه و عضو شورای نگهبان شد تا به تهران باز گردد . اتهامات رحیمی در مرکز از قوه قضائیه آغاز می شود . رفت و آمد های محمد رضا رحیمی به یکی از مراکز تحت ِ نظارت محمد یزدی و فرزندش و وساطت های اوبرای محکومین و متهمین ِ و هم چنین کاندیداهای رد صلاحیت شده در شورای نگهبان، از حجم اتهام های فراوان و سنگینی حکایت می کند که روزگاری محمد رضا رحیمی باید پاسخگوی آن باشد .

محمد رضا رحیمی در مرکز، به قوه قضائیه بسنده نکرد و هم زمان به مشاورت و مجاورت و مجالست ِ عبدالله جاسبی در دانشگاه آزاد رفت، تا در آنجا نیز خیلی از اتهامات را بر دوش بگیرد . رحیمی متهم است که در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه آزاد خود را دکترای حقوق نامید و پس از آنکه به سمت ِ مشاور عالی ِ جاسبی قناعت نکرد ! به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز درآمد تا عوضعلی کردان با مدرک فوق دیپلم استاد دانشگاه شود، و حلقه ی یاران ِ مشهور ِ دیپلم و فوق دیپلم خود را به مشاوری دکتر جاسبی ! قائم مقامی دانشگاه آزاد، استادی دانشگاه آزاد و… برساند . رحیمی دوباره متهم است که در دانشگاه آزاد که خود مدارک دکترا و فوق لیسانس ارائه می داد از کسانی بهره گرفت که حتی یک واحد دانشگاهی عالی هم نگذرانده بودند . دانشگاهی که گویا خود رحیمی مدرک کارشناسی ارشدش را از آنجا گرفته است . مدرکی که در سال ۷۹ و یک سال پس از مدرک دکترای او صادر شده است ! مدرکی که جعل آن، حداقل اتهام رحیمی است که اگر مانند ِ کردان شانس بیاورد می تواند پوششی برای ِ سایر اتهامات او باشد .

در سال ۸۲ ، محمد رضا رحیمی، مزد ِ وساطت ِ های خود برای نمایندگان مجلس و شورای نگهبان را گرفت و به حکم ِ مجلس ِ هفتم، به دیوان محاسبات رفت . اطلاعات اغراق آمیز و دو ر از ذهن و جهت دار ِ رحیمی در دیوان ِ محاسبات اتهامی است که می تواند رحیمی را به “اخلال در امور اقتصادی” کشور متهم کند چنانچه وزیر وقت اقتصاد ِ وقت را شاکی کرد و احمدی نژاد به فریب داد . اعلام لیست ۱۱۹ نفره اخلاگران ِ اقتصادی ، ارائه اطلاعات جهت دار و نادرست در خصوص ِ مدیرعامل و هیات مدیره ِ بیمه ایران و ادعای گرفتن رشوه در ماجرای قرارداد ِشرکت کرسنت نمونه هایی از اعمال ِ رحیمی است که مبانی این اتهام اند . اعمالی که “ایمان ِ “ رحیمی را به احمدی نژاد اثبات کرد و توانایی او را هم در “خبر سازی های ِ ” مطلوب ِ احمدی نژاد نشان داد .

رحیمی در دیوان محاسبات اتهام ِ دیگری هم دارد . رئیس دیوان ِ محاسبات در حالی که کارمند خود را به خاطر ِ چند برگه ی کاغذ، تنبیه کرده بود، در معاملات و مبادلات مشکوک ِ مالی دخالت کرده است تا جایی که حسین شریعتمداری هم صدایش بلند شود و هشدار دهد . انجام مذاکرات رحیمی و کردان با یکی از شرکت های طرف قرارداد با وزارت نفت در وزارت کشور که اتفاقاَ !رحیمی بر آن دست گذاشته بود ، تاسیس شرکت هایی با پوشش بازرگانی و عمرانی در تهران به همکاری همان حلقه ی مشهور و استفاده از آنها در جهت وساطت و رایزنی با مدیران اجرایی و شرکت های خارجی اتهام دیگری است که متوجه ریاست سابق ِ دیوان ِ محاسبات ِ کشور است . حجم کلان ارقام ِ این معاملات و مبادلات صدای کسان دیگری را هم درآورد تا جایی که میر حسین موسوی در یکی از مناظرات مشهور خود – البته بدون ِ ذکر نام – از آن گلایه کرد و این گونه اقدامات را یکی از انگیزه های خود برای شرکت در انتخابات دانست .

در سال ۱۳۸۷ پور محمدی وزیر ِ وقت کشور، نشان داد که نمی خواهد ”همه ی“ خواسته های احمدی نژاد را در وزارت کشور تامین کند .در حالی که پرونده انتخابات مجلس هشتم بسته نشده بود،احمدی نژاد به دنبال گزینه برای وزیری می گشت که سابقه ی ” خیانت به کاندیدای ِ انتخابات ” را نداشته باشد ! یک جستجوی ساده و یک “سخنرانی ِ مشهور “، کافی بود تا محمد رضا رحیمی را کاندیدای وزارت کشور کند و با تعجیل حکم سرپرستی او را صادر تا مجری دور دوم ِ انتخابات مجلس و انتخابات دور دهم ریاست جمهوری باشد . گزارش ِ پور محمدی به رهبری و مخالفت رهبری با این حکم رحیمی را از رسیدن به وزارت کشور بازداشت و به معاونت پارلمانی کشاند تا همچنان واسط نافذ و موثری در رایزنی با نمایندگان ِ مجلس باشد و در عوض رحیمی ، ” بدیل و یار دبستانی خود، عوض علی کردان ” را به احمدی نژاد معرفی کرد تا چیزی “عوض” نشود و نگرانی های او بابت برگزاری ِ مطمئن ِ انتخابات ِ دهم بر طرف شود . محمد رضا رحیمی در کسوت ِ معاونت پارلمانی هم بی کار ننشست و به ” رایزنی به سبک ِ رحیمی ” پرداخت تا اتهام پرداخت رشوه به نمایندگان را نیز به فهرست ِ اتهامات خود اضافه کند .

سکوت ِ محمد رضا رحیمی و عوض علی کردان در ایام منتهی به انتخابات و غیبت ِ آنها حکایت ِ آرامش ِ قبل از طوفان بود . این دو ” هم دانشجویی ” به یاری دانشجو در وزارت ِ کشور رفتند تا در سایه “محصولی “ ، محصول انتخابات را بچینند . رفتند تا تریلوژی تقلب را کامل کنند و از تجربه ی های ِ خود در تقلب نهایت ِ استفاده را ببرند و دامن ِ خود را به اتهام “خیانت به رای مردم” آلوده سازند . اتهامی که بر خلاف اتهام های ریز و درشت قبلی، به محاکمه در دادگاه افکار ِ عمومی کشید و سرانجام به تاریخ ِ ایران زمین حکم آن را نوشته خواهد شد .

 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 

28 Jan 14:16

شان یک نهاد نظارتی دلالی سیاسی است؟

گروه سیاسی: آقای محمدرضا رحیمی در پی محکومیتش به 5 سال و 91 روز حبس به اتهام جرایم اقتصادی و اعلام برائت آقای محمود احمدی‌نژاد از تخلفات معاون اولش با این توجیه که جرایم ارتکابی در زمان دولت وی نبوده، شامگاه سه‌شنبه نامه‌ای سرگشاده خطاب به رئیس‌جمهور پیشین نوشت که برخی سطور آن قابل تأمل جدی و متضمن پرسش‌هایی اساسی است:1- آقای رحیمی! درباره انتصاب خود به عنوان معاون حقوقی و پارلمانی ریاست‌جمهوری مرقوم فرموده‌اید که «چاره‌ای نداشتم جز آنکه از دیوان محاسبات استعفا بدهم». ای کاش قدری بیشتر درباره علل این بیچارگی توضیح می‌دادید. چگونه قابل پذیرش است که فردی در جایگاه ریاست عالی‌ترین نهاد نظارتی قوه مقننه در برابر حکمی ناخواسته، تسلیم شود و با اجبار و اکراه به آن تن دهد؟ آیا این شیوه پذیرش مسئولیت در دولت نهم عملکرد شما را در تمام جایگاه‌های مورد تصدی‌تان طی 35 سال گذشته زیر سوال نمی‌برد؟ آیا این شائبه به‌وجود نمی‌آید که حضرتعالی اصولاً در برابر فشارهایی از سوی افراد دیگر نیز در بسیاری از موارد تسلیم شده باشید؟ خصوصاً اینکه خود فرموده‌اید این انتصاب خلاف مقررات بود. پس چگونه و با چه بهایی حاضر شدید به یک امر خلاف مقررات تن دهید و به کسی که خلاف مقررات برایتان حکم صادر می‌کند اعتماد کنید؟2- در مورد پذیرش مسئولیت معاون اولی نوشته‌اید که برخلاف میل باطنی این سمت را پذیرفته‌اید و خطاب به رفیق قدیمی خود نگاشته‌اید که «مخالفت با تصمیم شما سخت بود»! این مورد هم مانند مورد قبل، بیش از آنکه رافع ابهامات فراوان باشد، موجد سؤالات بی‌شمار است. اگر واقعاً بنا به گفته خود یقین داشتید که پذیرش این مسئولیت موجب هتک حیثیت شما توسط مخالفان سیاسی‌تان می‌شود، آیا عاقلانه نبود که نه به‌خاطر مصلحت نظام و انقلاب و مردم، بلکه به‌خاطر آبروی خودتان هم که شده، سختی مخالفت با اصرارهای آقای احمدی‌نژاد را بر خود هموار می‌کردید تا امروز نخواهید بی‌اختیاری و بی‌ارادگی خود در برابر خواسته‌های آقای احمدی‌نژاد را در محضر مردم فریاد بزنید؟3- در فرازی از نامه‌تان خطاب به رئیس دولت‌های نهم و دهم نوشته‌اید که «هر بار به مشورت می‌نشستیم به سروش آسمانی کذایی بیشتر توجه می‌کردید تا مشورت‌های ناشی از تجربه من». آقای رحیمی! ماجرای این سروش‌های آسمانی را خیلی قبل‌تر از مرقومه شما، بزرگانی از تبار عقل و دین مورد اشاره قرار دادند، اما متهم به توطئه علیه دولت و سیاه‌نمایی شدند. آن زمان که آنان به دست پُرمهر رسانه‌های فدایی شما و دوستانتان نواخته می‌شدند، چرا لب از لب نگشودید و از این گوش به سروش بودن رئیستان حرفی نزدید اما حالا که رفیق قدیمی شما و رئیس‌جمهور پیشین ما به سادگی نوشیدن یک جرعه آب، پشت خطاط کابینه‌اش را خالی کرده و در نوشته‌ای مختصر خود را مبری ساخته است، در باب عدم مشورت‌پذیری ایشان، داد سخن سر می‌دهید؟4- در ادامه نامه، به حمایت رئیس سابق خود از «فرد مورد نظر» برای کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری اشاره کرده‌اید و اینکه برای ثبت در آینده تاریخ با وجود مشکلات خانوادگی خود اقدام به ثبت‌نام کرده‌اید! این یک فقره را کجای دلمان بگذاریم؟ اولاً حالا که پرده‌ها یک به یک در حال برافتادن است و فضا می‌رود به سمتی که «نه تو مانی و نه او»، بهتر است شفاف سخن بگویید. نام «فرد مورد نظر» شما اسفندیار رحیم‌مشایی است؛ همان که بارها رئیس‌جمهور سابق در وصف شریفش فرمود: «احمدی‌نژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدی‌نژاد». ما که آقای احمدی‌نژاد را یکی دو بار بیشتر از نزدیک ندیده بودیم، این عرض ارادت و حمایت را بارها از ایشان شنیدیم. چطور شما که چهار سال دوشادوش رئیستان می‌نشستید و برمی‌خاستید، تازه در روز ثبت‌نام مشایی با آن نمایش به یادماندنی این حمایت تمام‌قد را متوجه شدید؟ علاوه بر این، آیا برای نشان‌دادن اختلاف نظر خود با آقای احمدی‌نژاد در مورد آقای مشایی فقط همین یک راه به ذهن شما و مشاورانتان رسید؟ آیا زبان را از شما گرفته بودند و فقط با این اقدام یعنی ثبت‌نام به عنوان داوطلب کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری باید این مخالفت را بروز می‌دادید؟ مگر روند انتخابات، وزارت کشور و شورای نگهبان ملعبه دست شما و حرکات نمادینتان بوده که یک روز برای اعلام مخالفت با حمایت رئیستان از مشایی‌اش آن هم بنا به توصیه دوستانتان در انتخابات ثبت‌نام کنید و روز دیگر همان‌گونه که خود فرمودید باز هم به اصرار آقای احمدی‌نژاد، «بازی را بار دیگر در صحنه رفاقت» ببازید و انصراف دهید؟ آقای رحیمی! عرصه تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی و انتخابات و سایر شئون سیاسی و حکومتی این مملکت میدان رفیق‌بازی و قمار نیست که روزی ببرید و روزی ببازید.5- در بخش دیگری از نامه خود به ماجرای تلخ خانه‌نشینی دوست قدیمی‌تان پس از ماجرای آقای مصلحی پرداخته‌اید و اینکه فروتنانه و آینده‌نگرانه فرموده‌اید «حوصله کنید؛ احمدی‌نژاد باید برگردد»! بعد در ادامه با اشاره به آزمودن میانه ایشان و خود با خدمت به نظام، نوشته‌اید: «ما را سری است با او که گر خلق روزگار دشمن شود و سر برود هم بر آن سریم». فارغ از اینکه آقای احمدی‌نژاد اصولاً چنین اعتقادی نداشت، وگرنه از اساس بحث خانه‌نشینی پیش نمی‌آمد، آیا شما در اعتراض به خانه‌نشینی ایشان، به صورت علنی کلامی فرمودید که امروز انتقاد می‌کنید و خود را مخالف نشان می‌دهید؟ گیریم معذورات آن زمان که در خدمت دولت بودید قابل توجیه، چرا بعد از دوران خدمت خود در دولت چنین سخنانی را طی همین یکی دو سال اخیر نفرمودید؟ کدام مصلحت به شما اجازه نمی‌داد؟ شما که به گفته خود آبرو و حیثیت و خانواده‌تان قربانی شده بود، دیگر چه چیزی برای از دست دادن داشتید که سخن نگفتید؟در ادامه همین فراز، به ماجرای برکناری خانم دکتر دستجردی اشاره کرده‌اید و اینکه به‌خاطر مخالفتتان ضمن آنکه سکه یک پول شدید، پیش‌نویس عزل جنابعالی هم آماده شده بود. آقای رحیمی! اگر همان روز که دکتر دستجردی برکنار شد و آقای دکتر باقر لاریجانی هم استعفا داد، نه به عنوان افشاگری علیه رئیس دولت بلکه از باب اعلام مخالفت خود با تصمیمی که سلامت جامعه و مردم را هدف قرار می‌داد، سخن می‌گفتید، چه اتفاقی می‌افتاد؟ نهایت ماجرا این بود که «پیش‌نویس عزل» شما تبدیل به «حکم عزل» می‌شد اما در عوض جایگاهتان در افکار عمومی تغییر می‌کرد تا جایی که شاید امروز لااقل مدافعانی از میان همین مردم عادی می‌داشتید. اما شما ترجیح دادید در برابر اقدامی که آن هم بر اساس اعتقادتان نادرست بوده سکوت کنید تا مبادا از نعمت معاونت اولی کسی که امروز از شما اعلام برائت می‌کند محروم شوید.6- آقای رحیمی! در یکی دو جای این نامه از خانواده خود و رنج‌هایی که دیده‌اند، نوشته‌اید. حتی با اشاره‌ای از خواهر شهیدداده و برادر جانبازتان هزینه کرده‌اید برای تاختن به آقای احمدی‌نژاد که ای‌کاش این کار را نمی‌کردید. اجر شهید و جانبازتان با خدایی است که آنان با او معامله کردند و جزای جهادشان محفوظ است.جناب معاون اول سابق رئیس‌جمهور سابق! اولاً مسئول رنج‌های خانواده محترمتان فقط و فقط شما هستید که عافیت‌را تا امروز در سکوت می‌دیدید و حالا که به حکم دستگاه قضایی جمهوری اسلامی محکوم شده‌اید، آن هم فقط در پاسخ به اعلام برائت دوست سابقتان زبان به بیان گوشه‌ای از آنچه که آن را حقیقت می‌پندارید، گشوده‌اید. احتمالاً اگر اعلام برائتی صورت نمی‌گرفت، سکوت شما مستدام بود. ثانیاً فراموش نکنید که نام خیابان‌های این سرزمین نجیب به نام نامی جگرگوشه‌هایی است که جوانی خود را پشت خاکریزها و در معبر آتش جا گذاشتند با این اطمینان که شما و دوستانتان با اتکا به نعمت امنیت حاصل از خون آنان، حواستان به مملکت و خانواده‌های آنها خواهد بود، غافل از اینکه روزی نام و یادشان کالای بازار زنده‌بادها و مرده‌بادها و دعواهای سیاسی رفقای قدیمی و نامه‌های سرگشاده فرافکنانه می‌شود و طلبکار و بدهکار جابجا می‌شوند.7- در ادامه این نامه، منت سکوت را بر سر دوست دیرینه‌تان گذاشته‌اید. آقای رحیمی! در کدام منبع دینی و اخلاقی، سکوت در زمان دفاع از خود فضیلت شمرده شده است؟ چطور ممکن است مؤمن از قرار گرفتن در موضع ظن پرهیز داده شده باشد و در عین حال از او بخواهند که در برابر اتهاماتش سکوت کند؟ مگر خداوند نمی‌فرماید که بلندشدن صدا را جز در برابر ظلم دوست ندارد؟ شما که از دیباچه نام همان پروردگار اثری هنری خلق کرده‌اید که متبرک به رونمایی توسط آقای احمدی‌نژاد است، چرا یک‌بار در تمام مدت سکوتتان آن آیه شریفه را به یاد نیاوردید؟ اگر واقعا به شما تهمت می‌زدند و شما سکوت می‌کردید، گناه کرده‌اید. در جایی نوشته‌اند شهید والامقام باکری که زمانی شهردار ارومیه بود، با اتومبیل شخصی خود هم فرزندش را به مدرسه نمی‌برد. وقتی همسرش دلیل این کار را می‌پرسد، او در پاسخ می‌گوید اگر من با ماشین خودم بچه‌مان را به مدرسه ببرم و کسی از اهالی شهر با دیدن این صحنه گمان کند که من از اتومبیل دولتی برای کار شخصی استفاده می‌کنم، آن وقت آن شخص مرتکب گناه ناشی از ظن نادرست شده است و من مسئول گناه او هستم. آقای رحیمی! اگر کسی به واسطه عملکرد شما، تهمتی زده و شما سکوت کرده‌اید، حضرتعالی مسئول گناه این تهمت هستید.8- در بخش دیگری از نامه‌تان به ماجرای یکشنبه سیاه مجلس اشاره کرده‌اید. باز هم همان سؤال تکراری پیش می‌آید که برادر عزیز! تا الان کجا بودید؟ چند سال از آن ماجرا می‌گذرد؟ آیا دیشب خبرش به شما رسیده که نسبت به آن اعلام موضع می‌کنید و افشاگرانه سخن می‌گویید؟ نمی‌توانستید در جایی که ایمان داشتید خلاف شرع و قانون رخ می‌دهد، خود را سپر دفاع از شرع و قانون کنید؟ اگر هم قدرت پیشگیری نداشتید چرا همان زمان موضع صریح خود را اعلام نکردید؟ واقعاً این معاونت اولی «ناخواسته اجباری» چقدر برایتان ارزش داشت که در برابر این همه یقین به تخلف آشکار سکوت کردید؟9- در فرازهای پایانی نامه، بالاخره به اصل موضوع اتهام خود پرداخته‌اید و با ساده‌سازی آن، به این مضمون نوشته‌اید که فردی متمول را به افرادی که قصد ورود به رقابت‌های انتخاباتی داشته‌اند وصل کرده‌اید و بعد فرموده‌اید که «ارتباط این موضوع با بنده چیست؟» اتفاقاً سؤال ما هم دقیقاً همین است. آیا شأن رئیس یک نهاد خطیر نظارتی این است که در مقام یک دلال سیاسی ایفای نقش کند و خود را تا حد معرف یک فرد پولدار، حتی با فرض تایید پیشینه فرد مورد نظر از سوی مراجع ذیصلاح، به تعدادی «شیفته خدمت» تنزل دهد؟ کجای وظایف رئیس دیوان محاسبات کشور در قانون، چنین اقدامی پیش‌بینی شده است؟ شما مدعی هستید که رد و بدل شدن این پول‌ها هیچ ارتباطی با شما نداشته است. این که دیگر «خسر الدنیا و الآخرة» شدن است. از امیرالمؤمنین علی (ع) پرسیدند «بدبخت چه کسی است؟» فرمودند «کسی که آخرت خود را به دنیایش بفروشد». پرسیدند «از او بدبخت‌تر چه کسی است؟» فرمودند «آنکه آخرت خود را به دنیای دیگران بفروشد». به نظر می‌رسد سؤال‌کننده اگر پیش می‌رفت، بدبخت‌تر از این دو هم پیدا می‌شد و آن کسی بود که دنیا و آخرتش را با هم به دنیای دیگران بفروشد. آقای رحیمی! به نظرتان حضرتعالی بنا به گفته حضرت مولا، در کدام دسته قرار دارید؟ ثانیاً از مضمون اظهارات شما این‌گونه برمی‌آید که در کمال بی‌گناهی محکوم شده‌اید. برادر بزرگوار! شما بر اساس همان قانونی محکوم شده‌اید که خود در جریان تصویب آن در سال 64 در مجلس حضور داشته‌اید و از سوی همان دستگاهی محکوم شده‌اید که خود سال‌ها به عنوان دادستانش مشغول کار بوده‌اید. باور کنید زیرسوال بردن این حکم بیش از آنکه آسیبی به نظام قضایی کشور بزند، به گذشته 35 ساله شما توهین می‌کند.10- کلام آخر اینکه نامه شما بیش از آنکه رنج‌نامه یا دفاعیه یا شکوائیه باشد، تخریب گذشته شما و دوستانتان است که تنها بی‌اختیاری، بی‌ارادگی و سکوت عافیت‌طلبانه کسانی که مردم باید به آنها اعتماد کنند را تداعی می‌کند و وجدان عمومی را به دلیل خدشه به این اعتماد به شدت می‌آزارد. پس از جنابعالی تقاضا داریم که دیگر بیش از این، ساحت مقدس اعتماد را در انظار عمومی تخریب نکنید و همان‌گونه که خود در انتهای نامه نوشته‌اید، برای شما توفیق و عاقبت به خیری را آرزو داریم، همینطور برای دوست دیرینه و رئیس سابقتان. والسلام.
28 Jan 09:29

نظر زيباكلام درباره «احمدي‌نژاد و رحيمي»

صادق زیباکلام گفت: ناراحتی و گلایه محمدرضا رحیمی کاملا درست و بر حق است. در واقع درست است که ایشان در دوره ی آقای هاشمی استاندار کردستان بود و در مجلس هفتم، ریاست دیوان محاسبات، اما اصل فعالیت هایی که ایشان را به یک چهره سیاسی تبدیل کرد، در حقیقت در دوران آقای احمدی نژاد رقم خورد، یعنی زمانی که اقای رحیمی معاون اول شد.این استاد دانشگاه افزود: صرف نظر از اینکه، رحیمی در دوره اصلاح طلبان یا اصولگرایان چه فعالیتی داشته است، از نظر حقوقی جرم زمانی اتفاق افتاده که او در حال همکاری با آقای احمدی نژاد بوده است. وی اضافه کرد: حتی اگر آنچه آقای احمدی نژاد می گوید، حقیقت داشته باشد و اقدامات آقای رحیمی مربوط به قبل از زمانی باشد که معاون رئیس جمهور شده باشد، نمی توان از این واقعیت فرار کرد که جرم آقای رحیمی به خاطر آقای احمدی نژاد اتفاق افتاده است.زیباکلام تصریح کرد: به گفته ی آقای رحیمی، به 170 نماینده مجلس پول پرداخت شده است که برای حمایت از کابینه و شخص آقای احمدی نژاد بوده است. در واقع رحیمی، به زبان بی زبانی می گوید، پول هایی که برداشت کرده ام، برای خودم برنداشته و زمین و ویلا برای خود نخریدم، بلکه آن ها را برای آقای احمدی نژاد خرج کردم.این تحلیلگر مسائل سیاسی خاطرنشان کرد: همه ی سخنان آقای رحیمی، این است که من اگر خلافی کردم، این خلاف برای آقای احمدی نژاد بوده، اگر گناهی کردم، در جهت مصالح و منافع آقای احمدی نژاد بوده و اکنون ایشان او را نمی شناسد. احمدی نژاد و طیف حامی او باید مردانگی به خرج داده و پشت آقای رحیمی را اینطور خالی نکنند، در واقع، اگر خطایی صورت گرفته، احمدی نژاد و طیف حامی او، متهم ردیف اول و دوم هستند و رحیمی متهم ردیف سوم.زیباکلام افزود: اگر آقای احمدی‌نژاد بخواهد اینگونه ادامه دهد و پشت رفقای خود را خالی می کند، مسلما از همان میزان محبوبیتی که اکنون در جامعه دارد بسیار کاسته خواهد شد. وی اضافه کرد: آنچه که آقای احمدی نژاد در حق آقای رحیمی انجام داد، با عرض معذرت یک نامردی تمام عیار است.
28 Jan 08:55

بریدن سر متهم تبرئه شده با ساطور در دادگاه ایلام!

by info@fararu.com
niiks

یعنی همچین مردمی هستیم ما

صبح امروز در دادگاه تجدیدنظر استان ایلام خانواده شاکی بعد از تبرئه‌ی فرد متشاکی، وی را با ضربات چاقو به قتل رساندند.
28 Jan 08:35

بخوانید: خاطرات جالب نصرت کریمی از پشت صحنه "دایی جان ناپلئون": آن لحظه که پرویز فنی‌زاده تغییر نقش داد

by info@caffecinema.com (amirghaderi)
بخوانید: خاطرات جالب نصرت کریمی از پشت صحنه

۱- در تاریخ اول مرداد ۱۳۵۴، ناصر تقوایی طی تماس تلفنی به من اظهار داشت: «تا چند روز دیگر باید کلید دوربینی را بزنم. آقایان انتظامی و نصیریان، برای دو نقش اول دایی جان و آقاجان در نظر گرفته شده بودند، ولی به علت شرکت در چند فیلم، نمی‌توانند به مدت پنج ماه، اوقات خود را به طور تمام وقت در اختیار من بگذارند. دستم توی حناست: آیا تو فرصت داری یکی از این نقش‌ها را به عهده بگیری؟» من در آن زمان، فیلم «خانه خراب» را به پایان رسانده بودم و مشغول نوشتن فیلمنامه سریال «خسرو میرزای دوم» بودم. بنابراین می‌توانستم ضمن نوشتن فیلمنامه، با ناصر تقوایی هم کار کنم.

 

با پیشنهادش موافقت کردم و‌‌ همان دم، مرا به دفتر کارش که در محل فیلمبرداری بود دعوت کرد. او نقش «آقاجان» را برای من در نظر گرفته بود. من دوست داشتم نقش «مش قاسم» را بازی کنم، اما ناصر گفت آن نقش را به فنی‌زاده داده است.‌‌ همان روز قراردادی به مدت پنج ماه، از قرار ماهی ده هزار تومان با من منعقد شد، که بعدا یک ماه دیگر تمدید شد: چون فیلمبرداری این سریال شش ماه طول کشید.

تقوایی که در جست‌و‌جوی یافتن هنرپیشه‌ای برای ایفای نقش دایی جان بود، در این مورد دوستانه با من صحبت کرد. گفتم بازیگران استخوان‌دار و با تجربه‌ای وجود دارند که من از جوانی که وارد تئا‌تر شدم آن‌ها را می‌شناسم.

این بازیگران کارکشته که در دهه بیست در اوج شهرت بودند، سال‌ها است که از کار تئا‌تر، خود را کنار کشیده‌اند. عده ای را نام بردم مثلِ گرمسیری، تفرشی، آزاد، نقشینه، ایروانلو، مجید محسنی، وثوق و دیگران. با توافق تقوایی، بلافاصله با عده‌ای از بازیگران قدیمی تماس تلفنی گرفتم و کسانی که دعوت به همکاری را اجابت کردند به دفتر تقوایی آمدند و هر کدام نقش‌های برجسته‌ای را در این سریال به عهده گرفتند. وقتی نقشینه وارد دفتر شد، تقوایی در‌‌ همان برخورد اول گفت: «این دایی جان ناپلئون است!» نقش شمس علی میرزا را به مرحوم تفرشی آزاد محول کرد. نقش ناظم‌الحکما را به مرحوم ایروانلو داد.

۲- اگر تمام خانه‌های اعیانی و قدیمی تهران را از نظر بگذرانیم، خانه‌ای مناسب‌تر از این خانه برای فضای دایی جان ناپلئون، گمان نمی‌کنم یافت شود. یک فضای سیزده هزار متری، که یک در ورودی از لاله‌زار در کوچه بن‌بست سینما ملی دارد و در دیگرش از خیابان فردوسی، در کوچه بن‌بست سیرک است. در این باغ متروک، شش واحد مسکونی وجود دارد که ساکنین آن در عین اینکه با هم فامیل هستند، به علت اختلاف سلیقه فرهنگی و عقیدتی، با هم مخالف هستند.

این محل، خانه اتابک اعظم بوده است که بعدا به اتحادیه فروخته شده و پس از فوت اتحادیه به ورثه او رسیده است. تالار بنای اصلی که در زمان اتابک ساخته شده و گویا کتابخانه اتابک بوده است،‌‌ همان اتاق پذیرایی دایی جان است. بنای اصلی به سبک معماری اواخر سلطنت ناصرالدین شاه است. بعضی از خانه‌ها به سبک معماری زمان احمدشاه و برخی به سبک معماری زمان رضاشاه است.

ساکنین این خانه‌ها که ورثه دست چندم اتحادیه هستند و روابط خوشی با هم ندارند، فقط به مرمت و نظافت خانه خود می‌پردازند و توجهی به فضای عمومی این مجموعه، طی سالیان نداشته‌اند: لذا فضای عمومی به شکل باغ مخروبه‌ای به نظر می‌رسید. شنیدم که تلویزیون برای مرمت فضای عمومی و نمای ساختمان‌ها، در حدود یک صد و پنجاه هزار تومان هزینه کرده است. این مبلغ در آن زمان، برابر قیمت یک آپارتمان صد و پنجاه متری در شمال شهر بود.

۳- در اینکه سریال دایی جان، بهترین سریالی است که تابه حال در ایران ساخته شده، همگان متفق‌القول هستند. بنابراین، اثبات آن بحثی نمی‌طلبد. عواملی که در موفقیت چشمگیر این سریال سهیم هستند، به ترتیب اهمیت، به قرار زیر است:

مهم‌ترین عامل، سهم مولف کتاب دایی جان ناپلئون، آقای ایرج پزشک‌زاد است. به گمان من، این اثر، نخستین و بهترین رمان طنزآمیز تاریخ ادبیات ایران است. این نویسنده، داستان‌های طنزآمیز دیگری - مثل ادب مرد به ز دولت او، ماشاالله خان در دربار هارون‌الرشید و... - نیز تالیف کرده است. اما دایی جان ناپلئون از نظر کیفیت ادبی طنزآمیز، چندین سر و گردن از سایر آثار او بالا‌تر است.

کتاب دایی جان، حتی به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شده است و در امریکا و اروپا، مورد استقبال قرار گرفته است. در این کتاب، شخصیت‌پردازی و روابط آدم‌ها و فضاسازی، بسیار ملموس و از نظر روان‌شناختی، بسیار عمیق است. پنداری نویسنده با شخصیت‌های این رمان، سال‌ها زندگی کرده و خصوصیات اخلاقی آن‌ها را از بیخ و بن می‌شناسد.

گویی راوی داستان (سعید) کسی جز خود نویسنده نیست و دیگران، اقوام و معاشرین خانوادگی او هستند. وقایعی که در داستان می‌گذرد را انگار نویسنده با گوشت و پوست خود لمس و عمیقا احساس کرده است. نویسنده، احساس‌های واقعی خویش را با توان استعداد ذاتی طنز‌پردازی پیوند زده و این اثر ادبی طنزآمیز منحصر به فرد را به وجود آورده است. دومین عامل موفقیت این سریال، آقای ناصر تقوایی، کارگردان هنرمند و آشنا به تکنیک و زبان سینما است. تقوایی با برگردان این رمان به فیلمنامه، کارگردانی خلاق و هنرمندانه، تمام وقایع و شخصیت‌های داستان را درخشان‌تر از رمان ارائه داده است. من در مدت شش ماه فیلمبرداری، از نزدیک شاهد فعالیت و خلاقیت او بودم که با وسواس، دلسوزی، عشق عمیق و ایثارگرانه کار می‌کرد.

تقوایی در بازی گرفتن از بازیگران، کار با دوربین و بیان سینمایی این اثر ادبی، تسلط داشت. با وجودی که از من خواسته بود اگر چیزی به ذهنم می‌رسد با او در میان گذارم، من در جریان فیلمبرداری اصلا فراموش کردم که به غیر از بازیگر، سناریست و کارگردان هم هستم، و با تمام وجود فقط مثل یک بازیگر، خود را در اختیار کارگردان گذاشته بودم. رهنمود‌های تقوایی را به دقت گوش می‌کردم و در حد اعلای توان به اجرا می‌گذاشتم.

در این سریال تهیه‌کننده و کارگردان، یک نفر بود: ناصر تقوایی. وقتی منبع مالی در اختیار کارگردان خلاق و هنرمند قرار گیرد، او می‌داند کجا می‌تواند بدون اینکه به کیفیت کار لطمه وارد شود صرفه‌جویی کند و در کدام صحنه‌ها ضرورت دارد سرکیسه را شل کند تا کیفیت کار به حد اعلا برسد، و ضمنا از حیف و میل و سوءاستفاده‌های مالی هم جلوگیری شود. تقوایی برای مرمت فضای عمومی آن محوطه سیزده هزار متری و اجاره اشیای آنتیک به اندازه کرایه شش ماهه آن محل هزینه کرد. اگر بودجه در دست یک تهیه‌کننده بود، برای سود بردن بیشتر، در این مورد آنقدر صرفه‌جویی می‌کرد تا به کیفیت فضای داستان لطمه جبران‌ناپذیر می‌خورد. عامل دیگر، شرکت بازیگران کار کشته‌ای است که به طور اتفاقی در آن مدت شش ماه، اشتغال دیگری نداشته و تمام وقت در اختیار کارگردان بودند.

البته در اواخر کار، غرغر‌های بعضی از همکاران شنیده می‌شد. من به عنوان ریش سفید به کمک ناصر شتافتم و با یک سخنرانی مختصر، برای همه توضیح دادم که اگر این سریال موفق شود و گل کند افتخارش متعلق به همه ما خواهد بود: بنابراین به مصلحت همه ما است که تا پایان کار با آقای تقوایی، همکاری صمیمانه داشته باشیم. یکی از همکارانی که در موفقیت سریال دایی جان موثر بود، خانم شیخ‌الاسلامی مدیر تدارکات بود.

او بسیار فعال، دلسوز، با انضباط و دارای وجدان کار حرفه‌ای بود. خانم شیخ‌الاسلامی بدون سروصدا، تمام کارهای تدارکاتی را ردیف می‌کرد. مدیریت منضبط و درست، موجب سلامت محیط کار شده بود. در چنین محیطی، تمام بازیگران، کادر فنی، دستیاران و حتی سیاهی لشکر‌ها، با عشق و علاقه، همکاری می‌کردند. کار از هفت صبح شروع می‌شد و نیمه شب به پایان می‌رسید، اما کسی احساس کسالت نمی‌کرد. کارگردان سریال، چون خود مقاطعه‌کار بود، با دست و دلبازی به مرمت آن مجموعه به هم ریخته همت گماشت و بودجه قابل ملاحظه‌ای به اجاره اشیای عتیقه اختصاص داد،

که در بالا بردن کیفیت فضای سریال موثر بود. اما نباید تصور کرد اگر هر کس دیگری چنین کند سریالی در سطح دایی جان ناپلئون به وجود خواهد آمد. عمده‌ترین عوامل در موفقیت این سریال، متن اصلی کتاب، تقوایی به عنوان کارگردان خلاق و سناریست و بازیگران کارکشته هنرمند بودند. بازیگرانی که علاقه‌مند به کیفیت کار بودند. آن‌ها حتی با دستمزد کمتری با تقوایی همکاری کردند.

نگارنده به عنوان کسی که بیش از نیم قرن در هنر نمایشی ایران فعال بوده است، به خود اجازه این پیشگویی را می‌دهد: سریال دایی جان ناپلئون که بهترین سریال تلویزیونی ایران تا این زمان است، قرن‌ها برای نسل‌های آینده قابل تماشا خواهد بود و مورد تحسین قرار خواهد گرفت. این سریال از نظر روان‌شناختی، جامعه‌شناختی و هنر نمایشی، یکی از ماندگار‌ترین آثار خواهد بود. علاوه بر همه این‌ها، فضا و اجتماع قبل و بعد از شهریور ۱۳۲۰ را به طور ملموسی به تماشاگر نشان می‌دهد.

دایی جان نماد تفکر فئودالی و آقاجان نماد تفکر تجددطلبی دوران پهلوی هستند. به ویژه تجددطلبی‌ای که مظاهر اجتماعی غرب را به طور سطحی و با زور نظامیان به جامعه ایران تحمیل کرده بود، بدون توجه به تفکر فلسفی دوران رنسانس که زیربنای تمدن مدرن غرب است، یعنی بسنده کردن به تعویض لباس و کشف حجاب که ظواهر تمدن مدرن غرب است،در این سریال به خوبی به نمایش درآمده است. بهترین نماد این کپی‌برداری از مظاهر تمدن غرب، شخصیت اسدالله میرزاست. نقش‌های کوچک این سریال را بازیگران با استعداد تئاترهای لاله‌زاری، مثل ورشوچی، دودکار و پروین سلیمانی به عهده داشتند که نقش‌های خود را به طور چشمگیری خوب بازی کردند.

۴- خاطره‌ای که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم در ارتباط با زنده‌یاد فنی‌زاده است. با عده‌ای از بازیگران که کار نداشتند، در گوشه‌ای از باغ استراحت می‌کردیم. فیلمبرداری در گوشه دیگری از محوطه در جریان بود. فنی‌زاده با لباس و گریم (مش قاسم)، تقلید رقاصه‌های نمایش روحوضی در عروسی‌ها را درمی‌آورد، که ضمن رقص، با جاهل‌های محله قرار ملاقات می‌گذارند. او با اطوار‌های اغراق‌آمیز، همه را از خنده روده بر کرده بود.

ناگهان دستیار کارگردان از آن گوشه باغ که محل فیلمبرداری بود فریاد زد: «آقای فنی‌زاده، مش قاسم!» فنی‌زاده با شنیدن اسم مش قاسم ناگهان حالت چهره‌اش عوض شد. کنار لب‌هایش به طرف چانه‌اش کشیده شد، چشمان شاد و شنگولش، بی‌حال و غم‌انگیز شد و با تمام سلول‌های وجودش به جلد مش قاسم خزید. کمی قوز درآورد و لخ لخ به طرف محل فیلمبرداری رفت. این تغییر ناگهانی از شخصیت رقاصه روحوضی به شخصیت مش قاسم را در یک آن مشاهده کردم و در دل به او آفرین گفتم. زنده‌یاد فنی‌زاده در نقش مش قاسم بازی نمی‌کرد، ادای شخصی به نام مش قاسم را در نمی‌آورد،

او با تمام سلول‌های وجودش در نقش مش قاسم زندگی می‌کرد. در صحنه‌ای که دایی جان در آلاچیق نشسته و به مش قاسم که در آستانه در آلاچیق ایستاده فرمان می‌دهد که طناب دار برای اعدام دزد برپا کند، مش قاسم که همیشه خود را موظف به اجرای فرمان ارباب می‌پندارد، از اینکه باید جان انسانی را بگیرد گرفتار تنش عصبی شده است. می‌خواهد وساطت کند شاید دایی جان از سر تقصیر دزد بگذرد، ضمنا دلش به حال محکوم به اعدام می‌سوزد، در حالی که تمرد از فرمان ارباب را جایز نمی‌داند و از این بابت احساس گناه دارد چند حالت احساسی متضاد: فرمان بری بی‌چون و چرا، احساس گناه از تمرد، دلسوزی به حال محکوم و دلهره از اجرای حکم اعدام که باید به دست خودش انجام شود و التماس برای متوقف کردن حکم اعدام. تمام این احساس‌های نهان متضاد، در حالت چهره، گفتار و نگاه فنی‌زاده منعکس بود. من در کنار دوربینی ایستاده بودم و بازی هنرمندانه فنی‌زاده را تماشا می‌کردم که به طور حیرت‌آوری تمام این احساس‌های متضاد را ارائه می‌داد. افسوس که در این صحنه، کلوزآپ از چهره فنی‌زاده گرفته نشد تا تماشاگر هم حالات بغرنج، متضاد و عمیق او را آن طور که بود دریافت کند.

نصرت کریمی

منبع: پارسینه

25 Jan 13:36

اگر اين ماجرا در ژاپن رخ مي‌داد!

فرهاد ترابی *گروه سياسي: معاون اول معجزه‌ي هزاره سوم، همو که در جبین احمدی‌نژاد پیامبری مي‌دید؛ امروز به پنج سال زندان و رد مال محکوم شده است. تحصیلکرده‌ي رشته‌ي حقوق و رئیس دیوان محاسبات دیروز؛ قرار نیست برای فعالیت های سیاسی و اجتماعی تعزیر شود، که جرم او اختلاس و حکمش حبس و رد مال است! او محمدرضا رحیمی؛ دارنده‌ي نشان درجه یک خدمت بود كه اين اواخر خودش را «معاون اول نظام» هم لقب داده بود.او معاون اول بود. معاون اول کابینه ای که خط قرمز احمدی‌نژاد بود. همو که آنقدر درد دین داشت، که هنگام ورود سید محمد خاتمی به کردستان برای سخنرانی های انتخاباتی اش در سال هفتاد و شش، دستور داده بود که نگذارند خاتمی در جایی سخنرانی کند! رحیمی استاندار دولت سازندگی در كردستان بود و رئيس جمهور وقت به اين استان سفر كرد. او كشاورزان را مجبور كرد كه دهها تراكتور خود را به گونه‌اي پارك كنند كه از بالا، جمله "درود بر هاشمي" را شكل بدهند اما او یاد گرفته بود چگونه شاخک هایش را با جهت باد تنظیم کند که بعدها بشود معاون اول دولتی که رقیب جدی اش، هاشمی بود. او در دیوان محاسبات خطاب به احمدی‌نژاد از سفرش به سوریه گفت و سخن آن پیرمرد سوری: «اگر قرار بود پیامبری بعد از محمد(ص)بیاید او احمدی‌نژاد بود». او دلبری ها کرد تا از مقربان درگاه احمدی‌نژاد شود و چه درگاه" ایاز" پروری بود کابینه‌ي محمود!جناب م-ر درد مردم داشت و نمی خواست طوفان سهمگین اصلاحات، دنیا و آخرت مردم را با خود ببرد. او نمی خواست دولتی شکل بگیرد که در آن حسن حبیبی معاون اول باشد. نازنین مردی که از نویسندگان قانون اساسی بود و سالها در بالاترین مناصب دولتی خدمت کرد، اما منش و روشش همچون یک کارمند ساده بود. او نمی توانست دولتی را ببیند که معاون اولش دکتر عارف باشد؛ همو که با تصمیمی تاریخی قطار کشور را بر ریل اعتدال انداخت. او از آمدن مدیرانی چون سیف الله داد بر خود مي‌لرزید. دادی که بعد از اتمام فیلم "بازمانده" در سوریه، دلارهای دولتی را که اضافه آورده بود به بانک مرکزی برگرداند و موجبات حیرت مرحوم نوربخش را فراهم کرد. رحیمی نمی توانست باور کند کسی ارز دولتی بگیرد و آن را به چهار راه استانبول نبرد.رحیمی مي‌دانست که در دولت اصلاحات جایی ندارد؛ همان دولتی که هزار انگ به رئیسش زدند و برایش خیالبافی ها و افسانه سرایی ها کردند، اما نتوانستند یک مورد اختلاس و دزدی به او و مدیرانش نسبت دهند. م-ر معاون اول دولت مهرورز بود، همو که با اشارتی مي‌توانست اسامی مفسدان اقتصادی را از جیب های مبارکش بیرون بیاورد؛ اما غافل بود از مجیز گویانی که او را به آسمان برده بودند، تا نتواند مفسدانی را ببیند که پایشان روی زمین بود و هر صبح به او لبخند مي‌زدند. حکایت همان ستاره شناس گلستان سعدی بود، که نمی دانست در اندرونی اش چه مي‌گذرد!اگر ماجراي آقاي م- ر در ژاپن رخ مي‌داد، حتما مقام مافوقش هاراكيری مي‌کرد و در سایر کشورها هم ده ها نفر از طرفداران و همراهانش استعفا مي‌کردند؛ اما حامیان دیروز احمدی‌نژاد و رحیمی به جای اینکه امروز گناهشان را بپذیرند و از محضر مردمی که به آنها اعتماد کرده بودند عذرخواهی کنند؛ به قدم زدن دکتر ظریف و کری در ژنو مي‌تازند و برای این عمل شایسته و معمولی دردنیای دیپلماسی، امضا جمع مي‌کنند؛ اینها کیفور مي‌شوند وقتی فلان سناتور جمهوری خواه مي‌گوید این مذاکرات به نتیجه نخواهد رسید؛ تمام امید اینها به جمهوری خواهان است. ایشان نیک مي‌دانند در سایه‌ي تحریم ها و قلم های شکسته، کسی از مافیای فسادی که در دل آن دولت جا خوش کرده بود پرده بر نمی دارد. آنها مي‌دانند که مطبوعات آزاد مي‌توانند گذشته و حال آدم ها را رصد کنند و از فساد های چندهزار میلیاردی جلوگیری کنند. آنها مي‌دانند دولتی که معاون اولش م-ر باشد وضعیت مدیران میانی اش چگونه است.جناب م-ر باید در دوران محکومیتش، زندگی مهندس بازرگان، بزرگ مرد اخلاق و سیاست را بارها بخواند. مردی که بعد از استعفا به دفتر نخست وزیری رفت و از حساب شخصی اش چکی نوشت و روی میز گذاشت؛ وقتی علت را پرسیدند گفت: «این پول آن ناهارهایی است که گاهی با دوستان در این دفتر صرف مي‌شد، نمی خواهم از بیت المال هزینه شود.» بازرگان به این جمله با تمام سلول های وجودش ایمان داشت و برای همین در تاریخ ایران ماندگار شد و رحیمی از این واژه ها برای تحمیق خلق سود مي‌جست وقتی که گفته بود: « يک روز مسئول دفتر من چند برگ کاغذ از بيت المال به دخترم داده بود و من او را برکنار کردم.» و دیدیم روزی که پرده برافتاد چه پیش آمد...* کارشناس ارشد علوم سیاسی
25 Jan 13:32

«كمدی» اصولگرايانه برائت از آقاي معاون اول

گروه سياسي- رسانه ها: روزنامه اعتماد در گزارشي نوشت: كار كه به حكم زندان و رد مال كشيد، محمدرضا رحيمي هم شد استاندار دولت هاشمي‌رفسنجاني. گويا از دل روايت‌ها فقط بايد يك چيز بيرون بيايد؛ برائت اصولگرايان. حالا آنها به صف شده‌اند و روايتي كه بارها تكرار شده را يك بار ديگر بازگو مي‌كنند، فقط جاي «فاعل» داستان عوض مي‌شود، جاي محكوم.براي اصولگرايان فرقي ندارد كه «م. ه» باشد يا «م. ر»، فرزند هاشمي‌رفسنجاني باشد يا معاون اول احمدي‌نژاد، تخلف مربوط به دوران سازندگي و اصلاحات باشد يا دولت «عدالت‌محور». خروجي داستان بايد طوري تنظيم شود كه ژست «فساد ستيزي» اصولگرايان را به هم نريزد. اما حالا ديگر اين داستان شباهت چنداني با آن داستان‌هاي «پليسي» قبلي ندارد.داستاني كه اصولگرايان براي رحيمي ساخته‌اند بيشتر «كمدي» است. اختلاس دوران احمدي‌نژاد به ارادت ١٦ سال قبل متهم به هاشمي‌رفسنجاني ربط داده مي‌شود؛ متهمي كه هشت سال را صرف رويارويي با همين «مراد» سابق كرد، درست مثل رييسش كه محمود احمدي‌نژاد بود. اين تازه اول راه است؛ اول راه فرجام پرونده‌هاي تخلف دوران احمدي‌نژاد و احمدي‌نژادي‌ها.هنوز سعيد مرتضوي و حلقه‌هايش در تامين اجتماعي مانده‌اند. هنوز پرونده‌هايي مثل پرونده صنايع مس و بابك زنجاني و فساد سه‌هزارميلياردي و برداشت غيرقانوني از حساب دولت براي دانشگاه ايرانيان به ايستگاه آخر نرسيده‌اند. تازه هنوز پرده‌برداري از برخي تخلفات ديگر هم آغاز شده، مثل پرونده «پديده». پس براي اصولگرايان بهتر است كه همين اول راه فرمان را به سمت ديگري بپيچانند. مسير كه تغيير كند امثال عليرضا زاكاني مي‌توانند خيلي راحت از «حمايت عناصر دوم خردادي‌ و كارگزاران از رحيمي در مجلس هفتم» بگويند. همان مجلسي كه اصلاح‌طلبان اقليتش بودند و رحيمي با راي اكثريت نمايندگانش شد رييس ديوان محاسبات كشور. روايت امروز اصولگرايان از رياست ديروز رحيمي بر ديوان محاسبات اما شنيدني است، روايتي كه بعد از قريب ١١ سال عليرضا زاكاني تازه از آن رونمايي كرده‌ است؛ «در مجلس هفتم منتخب كميسيون برنامه و بودجه براي رياست ديوان محاسبات آقايان رحيمي و فرهاد رهبر بودند و طبق آيين‌نامه بايد به صحن مجلس معرفي ‌شوند و با راي‌گيري رياست ديوان معلوم شود. به همين منظور مجمع عمومي فراكسيون اصولگرايان تشكيل جلسه داد و آقاي نادران و بنده در اين جلسه در مخالفت با آقاي رحيمي صحبت كرديم لذا ايشان چون راي كافي بين اصولگرايان نداشت خارج از مجلس سراغ آقاي كروبي رفت و در هماهنگي با كروبي، اصلاح‌طلبان هم در صحن علني مجلس به آقاي رحيمي راي دادند و او در برابر فرهاد رهبر راي بيشتري آورد و رييس ديوان محاسبات شد. از ابتدا آقاي رحيمي در اردوگاه آقاي هاشمي‌رفسنجاني بود و هميشه از همراهان ايشان بوده است؛ چه زماني كه استاندار بود يا وقتي كه در دانشگاه آزاد مسوول دانشكده حقوق دانشگاه آزاد مركز بود در اردوگاه آقاي هاشمي تعريف مي‌شد. آقاي رحيمي در مجلس هفتم با توسل به آقاي كروبي و حمايت نمايندگان طيف چپ به مسووليت ديوان محاسبات رسيد و هيچگاه راي كافي در ميان اصولگرايان نداشت و حتي در بين اصولگرايان آراي مخالف جدي داشت.»البته زاكاني معلوم نكرده در مجلس اصولگراي هفتم، آن گروهي كه توانستند با اصلاح‌طلبان همراه شوند و رحيمي را رييس ديوان محاسبات كنند، چه كساني از چه جناحي بودند. چون به هر حال اصلاح‌طلبان اقليت مجلس هفتم كه به تنهايي نمي‌توانستند از عهده اين كار بر بيايند. يكي ديگر هم محمد دهقان است كه مي‌گويد: «مجالس اصولگرا با مسووليت گرفتن رحيمي مخالف بودند».رحيمي اما در زمان همان مجالس اصولگرا و در دولت اصولگراي احمدي‌نژاد مسووليت گرفت. بارها در همان سال‌ها سخن از «مدرك تحصيلي جعلي» و «تخلفات اقتصادي بيمه ايران» به ميان آمد، در مقابلش اما احمدي‌نژاد «خط قرمز»ي تعيين كرد كه حداقل تا پايان رياستش بر دولت دهم، كسي از آن نگذشت. حكم رحيمي نخستين نتيجه ملغي شدن اين «خط قرمز» بعد از ١٨ ماه است. اصولگرايان گويا انتظارش را نداشتند، گويا خيلي هم از قبل با هم هماهنگ نبودند.روايت وصل كردن رحيمي به دولت سازندگي و اصلاح‌طلبان را يك نفر اين وسط به هم ريخته است؛ ستار هدايتخواه، عضو جبهه پايداري. او حالا بر خلاف كساني چون زاكاني و دهقان درباره عقبه سياسي رحيمي به خبرگزاري ايلنا چيز ديگري مي‌گويد: «رحيمي، گزينه باهنر و تشكيلات باهنر بود.»گزينه‌اي در انتخابات مجالس هشتم و نهم بين نمايندگان چك پخش مي‌كرد. اين را خيلي‌ها تاييد كرده‌اند. حتي هواداران دولت احمدي‌نژاد، تاييدشان البته با تاخير بود. كسي در روزهاي تبليغات انتخاباتي حرفي از اين چك‌ها نزد، حرف‌شان زماني بر سر زبان‌ها افتاد كه يكي از متهمان پرونده در دادگاه بحثش را مطرح كرد. بعدش ديگر جايي براي تكذيب نبود، چند ماه بعد از انتخاباتي كه رحيمي در آن با دسته چك وارد ميدان شده بود، خيلي‌ها آمدند و گفتند كه «هديه» او را نگرفته‌اند.يكي حميد رسايي، عضو جبهه پايداري كه گفت: «آقاي رحيمي براي من پيغام فرستاد كه اگر نياز به كمك مالي داريد، ملاقاتي با آقاي رحيمي بكنيد و از ايشان كمك بگيريد. دوستان گفتند لازمه پرداخت كمك، ديدار با آقاي رحيمي است. من آن موقع اين مساله را نپذيرفتم». رحيمي همه اين سال‌ها را با خيال راحت زير سايه «پاستور» گذراند. احمدي‌نژاد، رييسي كه مدعي اداره «پاك‌ترين» دولت تاريخ بود زماني كه دور نيروهايش خط قرمز مي‌كشيد، گفت: «دو سال است كه رييس قوه قضاييه معاون اول دولت را متهم به فساد اقتصادي كرده است ولي نمي‌توانند اين اتهام را ثابت كنند. من به رهبري هم گفته‌ام كه اگر ثابت شود كه رحيمي حتي يك ريال هم اختلاس كرده من به تلويزيون آمده و ضمن عذرخواهي اعلام مي‌كنم».تكليف تلويزيون آمدن احمدي‌نژاد كه كاملا روشن است. براي اصولگرايان هم فعلا راه باز است و قرار است حكم محكوميت معاون اول دولت اصولگرا، بشود مدال افتخاري بر سينه آنها. حسين نجابت، ژنرال‌هاي ضد فسادي كه قرار است اين مدال را دريافت كنند هم معرفي كرده است؛ «احمد توكلي، الياس نادران و عليرضا زاكاني نمايندگاني از اين دست بودند كه در مجلس پرونده محمدرضا رحيمي را پيگيري مي‌كردند و علت آن هم روشن است، اين نمايندگان مفسده‌اي در حوزه مالي و سياسي ندارند.»نسخه رقباي اصولگرايان هم از نظر او مشخص است؛ «اصلاح‌طلبان و برخي از افراد ديگر به دنبال بهره‌برداري سياسي از مسائل هستند و منتظرند تا از هر گونه اتفاقي به نفع خود بهره‌برداري كنند. اگر اصلاح‌طلبان به دنبال برخورد با مفاسد هستند شايد بتوان به آنها توصيه كرد كه مفاسد را در حوزه كاري زمان بر سر كار بودن خودشان پيگيري كنند كه پرونده‌هاي مفتوح زيادي هم در ارتباط با آن زمان وجود دارد و در اين موقع است كه مي‌توان فهميد چه كسي مرد ميدان است». «مردان ميدان» اصولگرا براي اين پرونده‌هاي فساد مصداق هم دارند. مصداق‌ها را رسايي مشخص كرده است؛ «اميدواريم دستگاه قضا همان‌طور كه در اين پرونده عمل كرد، در بررسي تخلفات ديگر از جمله پرونده مربوط به درخواست فاضل لاريجاني و ارتباط آن با موضوع سعيد مرتضوي و به ويژه در خصوص پرونده مهدي هاشمي كه تاكنون چند بار مسوولان عالي قضايي از وجود فشار در آن خبر داده‌اند، با دقت و سرعت عمل كند».اين وسط هم اگر حتي ارتباط مهدي هاشمي را با اصلاح‌طلبان بپذيريم، تكليف پرونده سعيد مرتضوي است كه نا‌معلوم مي‌شود. گو اينكه او هيچ ارتباطي با همين مردان ميدان اصولگرا نداشته است. معلوم نيست حكم مرتضوي اگر بيايد قرار است او را به كجاي جريان اصلاحات بچسبانند. او نيز شايد همين روزها قسمتي جديد از همين سريال كمدي «برائت» اصولگرايان شود.
21 Jan 18:36

یک یادداشت از نویسنده "کافه سینما"، برای فیلم بزرگ ۲۰۱۴/ داستان نیچه، لورنس، داوینچی، تبلیغاتچی‌های مدیسون و Whiplash: چه شد که موفق شدند؟

by info@caffecinema.com ( علی ملاصالحی)
یک یادداشت از نویسنده

کافه سینما-علی ملاصالحی:«تمام انسانها رویاپردازی می‌کنند. اما نه به یک شکل. آنهایی که در شب و در کنج خاک گرفته‌ی ذهنشان رویاپردازی می‌کنند، در حالی صبحها برمی‌خیزند که می‌بینند آن رویای پوچ بیش نبوده. اما رویاپردازان روز افراد خطرناکی هستند چرا که ممکن است با چشمان باز به رویاهایشان عمل کنند تا آنها را ممکن کنند.»
دی دبلیو لارنس (لورنس عربستان)

اما چرا Whiplash یکی از مهمترین فیلمهای سال است؟ دلیلش به خاطر کارگردانی‌اش نیست، دامین شزل در اولین فیلم بلندش هنوز نشانه‌هایی از خام دستی را دارد. همچنین من نمی‌خواهم راجب به بازیهای دیدنی فیلم صحبت کنم چرا که مخصوصا بازی شاهکار جی‌کی سیمونز به اندازه کافی تحویل گرفته شده است. هدف از این نوشته یادآوری نکته ای در داستان است. چیزی که خیلی از ما در دوران امروز فراموش کرده‌ایم.



"تمام انسانها رویاپردازی می‌کنند. اما نه به یک شکل. آنهایی که در شب و در کنج خاک گرفته‌ی ذهنشان رویاپردازی می‌کنند، در حالی صبحها برمی‌خیزند که می‌بینند آن رویای پوچ بیش نبوده. اما رویاپردازان روز افراد خطرناکی هستند چرا که ممکن است با چشمان باز به رویاهایشان عمل کنند تا آنها را ممکن کنند."
دی دبلیو لارنس (لورنس عربستان)
‌ الان می‌توانیم بشینیم و ساعتها در مورد نبوغ دیوید فینچر در کارگردانی دختر گمشده (GONE GIRL) حرف بزنیم و یا از استادی چیوو (امانوئل لوبیستکی) و تدوین بسیار هوشمندانه فیلم Birdman (که به نوعی دنباله مسیر فرمی طناب هیچکاک را گرفته) صحبت کنیم. اما تعدادی از بهترین داستانهای امسال در فیلمهای کمتر دیده شده سال پیدا شدند به طور مثال Snow Piercer فیلم دیدنی بونگ جو هو و یا همین Whiplash، فیلمی از یک جوان بیست و هشت ساله در مورد یک درامر جاز و استاد سختگیرش...
داستانی که انتهایش به آن ضربه نهایی درامز در Whiplash ختم می‌شود از مدتها پیش شروع شده بود. داستان جستجوی رمز موفقیت آدمهای موفق، افرادی که دنیا را امروز عوض کرده‌اند. آنها چطور این کار را انجام داده‌اند؟ در همین گشت و گذارها بود که چند ماه قبل به یک ویدیو در سایت ویمئو برخوردم که نام بسیار جالبی داشت، بازی طولانی (The Long Game) قسمت اول: چرا لئوناردو داوینچی نابغه نبود؟ البته این به اصطلاح «ویدیو مقاله‌ی» (Video Essay) دو قسمتی بسیار دیدنی است و توصیه می‌کنم حتما آنرا تماشا کنید. اما نکته مهم به نظرم در قسمت دوم بود جایی که از زبان کریگ فرگوسن (مجری یکی از تاک شوهای آمریکایی) نکته جالبی گفته می‌شود: در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت میلادی تبلیغاتچیهای خیابان مدیسون (از جنس همان مردان سریال مد من) دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که تمرکز تبلیغات را روی جوانان بگذارند، چرا که در صورت موفقیت آنها تا آخر عمر از محصولات خرید می‌کردند. پس در عرض مدت کوتاهی ناگهان تمام جامعه شروع به ستایش جوانی کرد. و بعد از مدت کمی دیگر مد روز شد و همه می‌خواستند جوان و احمق باشند.
اگر به حرف این مجری یا این ویدیوی جالب توجه کنید نکته ریزی هست که بسیار اهمیت دارد. هیچکس با جوانی و انرژی همیشگی مشکلی ندارد اما نکته مهمی است که ما آنرا فراموش کرده‌ایم و آن بحث تمرین و استمرار است. در زمانه‌ای که موفقیت با مرحله‌های بالاتر، لایک بیشتر یا فالوئرهای میلیونی معنا می‌شود آیا کسی حاضر است مثل لئوناردو داوینچی تا 49 سالگی صبر کند و وقتش را صرف تمرین و نقاشی کنتد تا تازه اولین اثر بزرگش (که شام آخر باشد) به او سفارش داده شود. الگوهای زندگی به طرز عجیبی از استمرار و تمرین به مانند افرادی مثل فارادی، ماری کوری و لوئی آرمسترانگ به موفقیتهای یک‌شبه، کلیک و لایک خوردن و افرادی مثل جاستین بیبل تغییر پیدا کرده! ما همه شروع به فراموش کردن سالهای سخت تمرین و نداری افراد مهم کردیم. همه به یاد دارند که هریسون فورد به دنیا آمد و سپس در جنگ ستارگان بازی کرد و چندی بعد ایندیانا جونز شد! هیچکس به یاد ندارد که او برای مدت خیلی زیادی فقط نقشهای عبوری و گذری داشت و حتی برای گذراندن زندگیش نجاری می‌کرد. داستان را تسری بدهید به کلینت ایستوود، مارتین اسکورسیزی و ... بیشتر این افراد اولین اثر مهمشان را بعد از دهه سوم زندگیشان ساختند. و سالها قبل از آن را صرف تلاش و کاری کردند که هرگز در بیوگرافی‌شان جایی ندارد و یا اگر هم دارد بسیار جزئی است.
اما خود هالیوود هم در تحریف تصویر درست موفقیت کم بی تقصیر نبوده. کافی است نگاهی به بخش اعظم فیلم‌ها که در آن قهرمان تصمیم مهمی را به اجرا می‌گذارد نگاهی بیاندازید: معمولا قهرمان در یک لحظه متوجه مفهوم زندگی می‌شود و در صحنه بعد به جنگ مانع بزرگ می‌رود و زمینش می‌زند و یا در بهترین حالت یک سکانس مونتاژ یک دقیقه‌ای از تلاش با موسیقی حماسی نشان داده می‌شود.
اینجاست که Whiplash با قدرت وارد صحنه می‌شود. یکی از اولین فیلمهایی که بسیار دقیق در مورد دوران سخت صحبت می‌کند و چه هوشمندانه در پایان این دوران فیلمش را تمام می‌کند. دیالوگ جی کی سیمونز در سکانس کافه فیلم بعد از این سوال که آیا فکر کرده متد خشن او باعث جا زدن یک ستاره بالقوه شده باشد، بسیار حرف مهمی است: کسی که مثل آن اسطوره جاز باشد، هرگز جا نمی زند! برای اولین بار فیلمی نشانمان داد که چطور تمرین بیش از حد می‌تواند فیزیک فرد را به چالش بکشد (سکانس چسب زخمها روی دست) و چطور گاهی ما در همین مسیر تعالی از خط خارج می‌شویم. (سکانس تصادف). انگار که داشتیم داستان ابرانسان نیچه را می‌دیدیم و آن سه دگردیسی معروفش!
داستان همینجا تمام نمی‌شود تعالی Whiplash زمانی است که شخصیت اصلی بالاخره بعد از آن تحقیر نهایی می‌فهمد که چکار باید کند، حالا استاد هم یکی از همان مشکلاتی است که او باید آنرا دور بزند، پس از آغوش عشق بی‌قید و شرط و البته ترحم انگیز پدر خارج می‌شود. از دنیای ساده انگاری، بدون تلاش و بدون جنگ بیرون می‌آید و پا به صحنه نبرد می‌گذارد. پشت درامش می‌نشیند و بهترین ها را اجرا می‌کند و وقتی به این مرحله رسید حالا تایید استاد را هم دارد. حالا او قدرتی است که غیرقابل توقف است مثل همان افرادی که چندین سال را صرف چیزی کردند که دنیا احمقانه می‌پنداشت (جان کولترین نوارنده معروف ساکسیفون به مدت هفده سال هر روز تمرین می‌کرد تا زمانی که آثارش مورد استقبال قرار گرفت)، این قطار قابل توقف نیست و این استعداد واقعی در حال شکوفایی است.
در نهایت چیزی نمی‌ماند به جز این حرف که:
بیشتر ما استعداد، هوش و توانایی برای تبدیل شدن به پدیده‌ی بعدی دنیا را داریم. اما وقتی زمانش می‌رسد آیا به اندازه کافی صبر و تحمل داریم؟!
علی ملاصالحی / کافه سینما

17 Jan 13:13

اثر روانی تنبیه بدنی تا پایان عمر می‌ماند

صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد، یونیسف، هشدار داده که سوءاستفاده‌های جنسی و خشونت فیزیکی توسط افراد خانواده، معلم یا دوستان علیه کودکان در سراسر جهان به شکلی نگران‌کننده اعمال می‌شود. این سازمان می‌گوید که در بسیاری از خانواده‌ها تنبیه بدنی به عنوان یک روش تربیتی به کار گرفته می‌شود. هم‌چنین در بسیاری از کشورها هیچ گونه قوانینی برای حمایت از کودکان در برابر خشونت خانگی وجود ندارد.نام گزارش تحقیقی یونیسف "پنهان در دشت بینایی" است. این گزارش در برگیرنده نتایج پژوهشی است که برپایه جمع‌آوری اسناد مربوط به اعمال خشونت نسبت به کودکان و نوجوانان در ۱۹۰ کشور جهان صورت گرفته است. پژوهش یونیسف از درد و رنج کودکانی پرده برمی‌دارد که گرچه رنج‌شان مشهود است اما از سوی بسیاری افراد نادیده‌ گرفته می‌شوند. براساس این پژوهش، از هر ده کودک پسر یا دختر ۲ تا ۱۴ ساله در جهان، شش نفر بطور مداوم مجازات بدنی می‌شوند. در برخی کشورها حتی کتک زدن کودک و ضربه زدن به سر او امری عادی به شمار می‌رود.کتک زدن بچه‌ها، امری "عادی"آنتونی لیک، مدیر اجرایی یونیسف، می‌گوید که هنوز همدر بسیاری از نقاط دنیا تنبیه فیزیکی کودک امری عادی و مجاز به شمار می‌آید. بنا بر پژوهش یونیسف، سه نفر از هر ده بزرگسال بر این باورند که تنبیه بدنی بخشی از تربیت کودک است. در بسیاری از کشورها این باور بویژه در میان خانواده‌هایی رواج دارد که از سطح آگاهی بالایی برخوردار نیستند و در فقر شدید زندگی می‌کنند. در کشورهایی مانند مصر، یمن و چاد نزدیک به ۴۰ درصد کودکان با کتک تنبیه می‌شوند.این گزارش هم‌چنین به موارد مرگ کودکان بر اثر خشونت پرداخته است. براساس پژوهش یونیسف، در سال ۲۰۱۲ نزدیک به ۹۵ هزار کودک و نوجوان زیر ۲۰ سال بویژه در کشورهای در حال توسعه به قتل رسیده‌اند. بیشترین آمار مرگ کودکان بر اثر بدرفتاری در نیجریه و برزیل بوده است.اثر روانی تنبیه بدنی تا پایان عمر می‌ماندیونیسف می‌گوید که آثار خشونت علیه کودکان و تنبیه بدنی ‌آن‌ها ممکن است تا آخر عمر آن‌ها را رها نکند. بیشتر کودکانی که مدام در معرض خشونت هستند، مشکلات درسی دارند. تنها گروه کوچکی از آن‌ها اعتماد به نفس دارند و بیشترشان دچار افسردگی می‌شوند. از این گذشته، آن‌ها بعدها با فرزندان و همسر خود همین ‌رفتار را می‌کنند. آنتونی لیک می‌گوید: «خشونت، خشونت می‌‌آورد. اگر ما به دنبال برطرف کردن آسیب‌هایی که کودکان بر اثر سوءرفتار دیده‌اند نباشیم و درهای خشونت را باز بگذاریم، بذر تفکری نادرست را برای نسل بعدی کاشته‌ایم.»یونیسف تاکید می‌کند که باید سطح دانش و آگاهی خانواده‌هایی که از تاثیر و نتیجه خشونت علیه کودکان بی‌اطلاع هستند را ارتقا داد. این سازمان همچنین کمک به کودکان برای به دست آوردن اعتماد به نفس بیشتر را ضروری می‌داند>به گفته یونیسف، قانونگذاران کشورهای مختلف نیز مسئول‌اند قوانین کشورها را به گونه‌ای تنظیم کنند که حمایت‌کننده کودکان در برابر خشونت خانگی باشند.
17 Jan 07:43

وودی آلن برای اولین بار سریال می‌سازد/ بیشتر بدانید

by info@caffecinema.com (سید آریا قریشی)
وودی آلن برای اولین بار سریال می‌سازد/ بیشتر بدانید

کمپانی آمازون اعلام کرده که «وودی آلن» - کارگردان، نویسنده و فیلمنامه‌نویس سرشناس آمریکایی - برای نخستین بار مجموعه‌ای تلویزیونی می‌سازد.

 به گزارش کافه‌سینما به نقل از خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «وودی آلن» ۷۹ ساله که می‌خواهد برای اولین بار ساخت سریال تلویزیونی را تجربه کند، در بیانیه‌ای که توسط آمازون منتشر کرده، نوشته است: "نمی‌دانم چه جوری قرار شد این کار را بکنم. هیچ چیزی نمی‌دانم و نمی‌دانم از کجا می‌خواهم شروع کنم."

وی افزود: "حدس می‌زنم «روی پرایس» (رئیس بخش فیلم‌سازی آمازون) از کاری که کرده پشیمان شود."!

هنوز جزئیات زیادی از ساخت این سریال در دست نیست و از آن به عنوان روژه بدون عنوان وودی آلن نام برده می‌شود.

«روی پرایس» درباره‌ی این سریال گفته که قرار است آلن یک فصل کامل که هر قسمت آن نیم ساعت است، برای آمازون بسازد. وودی آلن برای اولین بار سریال می‌سازد و اطلاعات بیشتر از جمله اسامی بازیگران در آینده اعلام می‌شود.

در صورتی که این پروژه ساخته شود می‌تواند فصل جدیدی برای بزرگ‎ترین فروشگاه آنلاین جهان شود که چندی است با «آمازون پرایم» وارد رقابت پخش اینترنتی فیلم و سریال شده است.

چند روز پیش سریال «ترانسپارانت» از نخستین ساخته‌های آمازون برنده دو جایزه گلدن گلوب شد.

16 Jan 17:41

فرمول جنجال، یا هیاهوی بسیار برای "هیچ"؟!/ یادداشت رسیده به "کافه سینما": عبدالرضا کاهانی یک فیلمساز شجاع است، یا فیلمساز در آرزوی جشنواره فیلم فجری که محصول دوران سجادپور و شمقدری است؟

by info@caffecinema.com (سعید حسینی)
فرمول جنجال، یا هیاهوی بسیار برای

کافه سینما-یادداشت رسیده: نشست خبری روز سه شنبه عبدالرضا کاهانی و صحبت های صریحش درباره مدیریت فعلی سینما حاشیه های زیادی را به دنبال داشت. عده ای او را از کارگردانان شجاع سینمای ایران دانستند که بسیار از مشکلات فعلی سینما را افشا کرد و عده ای خشم او را تنها به دلیل نبودن در جشنواره می دانند. حامد محبی یکی از کاربران "کافه سینما" از منتقدان صحبت های کاهانی است که اینطور انتقادات او را تحلیل می کند:

آقای کاهانی در اینکه صحبت های شما تصویری از مشکلات پنهان سینمای ایران ارایه داد بحثی نیست. می شود کارگردانان دیگری که فیلم شان در ماههای گذشته قربانی مدیریت ترسوی سینما شد اما به علت منافع جناحی سکوت کردند را ملامت کرد. اما به من حق بدهید در نیت صادقانه شما هم  شک کنم. شما در تمام این سالها متناسب با منافع تان صحبت هایتان عوض شده. می گویید جشنواره فجر برایم اهمیت ندارد اما برای تمام  فیلم هایتان از هیچ و بیست گرفته تا اسب حیوان نجیبی است و بی خود بی جهت متقاضی جدی جشنواره بوده اید و همواره در برابر غیبت فیلم هایتان در بخش مسابقه  تندترین واکنش ها را نشان داده اید. اگر فیلم تان در بخش مسابقه نباشد  مدیران بدترین مدیران دنیا و سانسورچی و .. هستند و اگر باشد، می شوند پشتیبان و یار و یاور. یادش بخیر وقتی برای حضور بی خود بی جهت در جشنواره فجر جنجال هایتان را آغاز کرده بودید دوستی می گفت مهم ترین محصول دوران مدیریت شمقدری و سجاد پور عبد الرضا کاهانی است. چون آنها حساب شده یا نشده فیلم های معمولی او را به آثار جنجالی تبدیل می کنند. تمام فیلم هایتان با وجود همه این جنجال ها  هم در جشنواره اکران می شود هم در بهترین زمان در سینماها.  شما و آقای سجاد پور ساعت ها در مورد هیچ گفت و گو و جنجال کردید. همه تصور می کردیم با یک فیلم تند اجتماعی طرفیم . نهایتا مشخص شد دعوا سر چند فحش ناقابل است و فیلم در جشنواره نمایش داده شد و اکران عید  هم گرفت. برای اسب حیوان نجیبی است همین روند را ادامه دادید. آن فیلم هم در جشنواره هم در سینما ها اکران شد. نوبت بی خود و بی جهت رسید تا بازهم علیرضا سجاد پور و جواد شمقدری از فیلم معمولی شما اثر مهمی بسازند. به جوان ها توصیه می کنم برای تبدیل شدن به عبدالرضا کاهانی این فرمول را دنبال کنند. یک فیلم معمولی بسازید، تعدادی فحش در دیالوگ ها و شوخی هایی که می دانید حذف می شوند در فیلم جاساز کنید. فیلم را به جشنواره فجر بفرستید و یک ماه مانده به جشنواره وقتی آن فحش ها و شوخی ها با اصلاحیه مواجه می شوند جنجال رسانه ای عجیب غریبی به پا کنید و نهایتا همه آنها را حذف کنید و آن فیلم معمولی را به عنوان یک فیلم جنجالی پر سر و صدا نمایش بدهید. پس به من حق بدهید که این بار هم به شما شک کنم. وقتی بعد از تمام آن جار و جنجال ها حالا شمقدری وسجادپور را مدیران بهتری می دانید و دوباره فرمول قدیمی تان را این بار برای علیرضا رضاداد و حجت الله ایوبی به اجرا می گذارید. پس با اینکه صحبت هایتان را می خوانم و به خاطر صحبت از مشکلات سینما تحسین تان می کنم اما دلسوزی و نگرانی ام را می گذارم برای قربانیان واقعی سانسور. در همان زمانی که شما و آقای سجادپور تمام رسانه ها را مشغول خودتان کرده بودید فیلم هایی بودند مثل سنتوری و وصدسال به این سالها که در کمدهای وزارت ارشاد ماندند  به معنای واقعی و در سکوت همگان قربانی سانسور شدند و سازندگانشان هم خیلی از کارهای شما را بلد نبودند. استراحت مطلق می تواند فیلم خیلی خوبی باشد می تواند هم فیلم خیلی بدی باشد اما خواهش من از شما این است که اندکی برای هوش مخاطبی که برایش فیلم می سازید هم ارزش قایل باشید و بازی قدیمی  را دوباره شروع نکنید. 

یادداشت رسیده به کافه سینما-حامد محبی

06 Jan 08:43

چرا ژان پل سارتر نوبل ادبی را قبول نکرد؟

در تاریخ اعطای جوایز نوبل تنها یک برنده جایزه نوبل ادبیات بوده که حاضر به پذیرش جایزه خود نشده است. ژان پل سارتر در سال ۱۹۶۴ از قبول این جایزه خودداری کرد. در آن زمان عدم پذیرش نوبل ادبیات جنجالی آفرید که کاملا با تصوراتی که درباره این نویسنده و فیلسوف فرانسوی رایج بود همخوانی داشت. حال آکادمی سوئد با آغاز سال ۲۰۱۵ اسنادی را درباره سارتر منتشر کرده که تا کنون جزو اسناد طبقه‌بندی شده بودند. به گزارش روزنامه آلمانی "زود دویچه"، این اسناد نشان می‌دهند که ژان پل سارتر به هیچ وجه خواستار آن نبوده که هیاهویی به پا کند.طبق این اسناد، ژان پل سارتر پس از شنیدن شایعاتی مبنی بر اینکه جایزه نوبل ادبیات به او تعلق خواهد گرفت، در نامه‌ای به دبیر دائمی آکادمی سوئد درخواست کرد که به هیچ وجه او را به عنوان برنده جایزه انتخاب نکنند. او در این نامه نوشته بود که بنا به ملاحظات اساسی‌‌ای که مربوط به آزادی یک روشنفکر می‌شوند، نمی‌تواند و نمی‌خواهد این جایزه را بپذیرد، نه در این سال (۱۹۶۴) و نه در سال‌های پس از آن.به نوشته "زود دویچه"، اما آکادمی سوئد تصمیم خود را گرفته بود و نمی‌خواست از آن منصرف شود – اگرچه در مورد کیفیت ادبی اثر سارتر تردید داشت، به خاطر این‌که در آن تمایل زیادی برای تبلیغ عقایدی خاص می‌دید و نیز چون به "اگزیستانسیالیسم" به عنوان "فلسفه مد روز" نگاه می‌کرد.در حقیقت ژان پل سارتر به جایزه نقدی نوبل نیاز داشت، چون در آن زمان مشکلات مالی فراوانی گریبانگیرش بود. انتشار نخستین بخش خاطرات زندگی‌اش نیز – که آکادمی سوئد از آن بسیار به وجد آمده بود – نتوانسته بود از مشکلات مالی وی بکاهد.نام سارتر به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۶۴ اعلام شد بدون آن‌که این نویسنده بزرگ فرانسوی آن را بپذیرد. عدم خودداری آکادمی سوئد از اهدای جایزه به سارتر سبب شد که نام "ویستن هیو اودن"، شاعر انگلیسی-آمریکایی که نامزد دیگر این جایزه بود، از فهرست نامزدهای دریافت جایزه نوبل ادبیات حذف شود. افزون بر این، در سال ۱۹۶۴ برای نخستین بار نام "پل سلان"، شاعر آلمانی‌زبان، به عنوان نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات مطرح شده بود. "زود دویچه" می‌نویسد، قضاوتی که آکادمی سوئد درباره آثار این نویسنده تاثیرگذار کرده بسیار تند به نظر می‌رسد. در اسناد منتشر شده آکادمی درباره پل سلان آمده است: «کمیته معتقد نیست که چنین نامزدی توقعاتی را که لازمه دریافت یک جایزه بزرگ جهانی است برآورده می‌کند.» اسناد منتشر شده همچنین شایعاتی را که بخصوص یکی از اعضای آکادمی سوئد به نام "لارس گیلنستن" درباره سارتر پخش کرده بود، تایید نمی‌کنند. این شایعات حاکی از این بودند که ژان پل سارتر در دهه ۱۹۷۰ از آکادمی پرسیده که آیا جایزه نقدی نوبل هنوز قابل دریافت هست یا نه.
29 Dec 16:00

هیولای اسپاگتی پرنده

by ادمین

در سال ۲۰۰۵ میلادی قوانین آموزشی ایالت کانزاس امریکا با درخواست مکرر مذهبیون تغییراتی کرد، در این قانون مقرر شد که در کنار تدریس فرگشت برای وجود بحث چالشی، “طراحی هوشمند” یا “باور به آفریننده” هم تدریس شود. این اتفاق واقعاً یکی از چالش برانگیزترین اتفاقات را باعث شد.

همان روزها بابی هندرسون ۲۴ساله که فارغ‌التحصیل رشته فیزیک بود در نامه سرگشاده طنزی خطاب به انجمن سرفصل‌های آموزشی نوشت:

«من به موجودی مافوق طبیعی با ظاهری شبیه اسپاگتیِ کوفته قلقلی ایمان دارم. طراح هوشمند می‌تواند هر چیز قابل تصوری باشد. من و بسیاری دیگر در سراسر دنیا به شدت معتقد به آفرینش جهان توسط هیولای اسپاگتی پرنده هستیم. او کسی است که هر آن چه ما می‌بینیم و حس می‌کنیم را آفریده است. ما معتقدیم که شواهد بسیار فراوان علمی که اشاره به فرایند فرگشت دارند تنها به دلیل تصادف وجود دارند و هیولای اسپاگتی پرنده همگی این شواهد را به وجود آورده است. اگر انجمن بررسی مواد درسی، نظریه آفرینش هوشمند را نظریه‌ای علمی بشناسد، ناگزیر باید نظریه من را نیز علمی تلقی کند، بنابراین من خواهان اجازه تدریس “پاستافاریانیسم” در مدارس عمومی هستم. (پاستافاریانیسم نامی ساختگی است که هندرسن برای اشاره به اعتقاد به هیولای اسپاگتی پرنده به کار می‌برد. این نام از ترکیب «پاستا» و «راستافاریانیسم» _نام حرکتی مذهبی در جامائیکا_به وجود آمده است)”
وی سپس به گونه‌ای طنزآمیز به توضیح برخی مشکلات علمی بر پایه دیدگاه پاستافاریانیسم می‌پردازد. برای نمونه او نتایج تحقیقات علمی درباره تعیین سن اجسام بر پایه نیمه عمر کربن رادیواکتیو را به دلیل دخالت و دست کاری مستقیم هیولای اسپاگتی می‌داند. وی گرم شدن تدریجی زمین را از سال ۱۸۰۰ میلادی به بعد در ارتباط مستقیم با کاهش همزمان تعداد دزدان دریایی دانسته‌است.

spageti

نامه طنز بابی هندرسون اما انقلابی به پا کرد که کل جهان آتئیست‌ها را شوراند، آنها گفتند که «اگر عقیده‌ بابی مضحک است هر دین دیگری می‌تواند مضحک باشد و اگر نیست باید جدی گرفته شود.» بلافاصله افراد فراوانی به او پیوستند و «کلیسای هیولای اسپاگتی پرنده» را تشکیل دادند. آنها دور هم جمع می‌شوند، به احترام “نودل، پاستا، اسپاگتی” که مقدس و گرانقدر هستند جشن می‌گیرند و مراسمی برگزار می‌کنند. در وبسایت آنها گفته شده که برای مومنین همیشه غذای مقدس (اقلام پاستا و اسپاگتی) و شراب موجود است.

گرچه قانون تدریس «خالق هوشمند» چندی بعد لغو شد، اما ماجرا به همینجا ختم نشد. آتئیست‌ها با ساختن این آیینِ شوخی (پارودی) خواستند که دولت‌ها و جوامع آنها را به رسمیت بشناسند، بر این باورند که وقتی همه ادیان از مزایایی برخوردارند چرا آنها از دولت‌ها چیزی نخواهند؟
ساکنان اروپایی این آیین که اعلام کرده‌اند کم شدن دزدان دریایی را دلیل مشکلات جهان می‌دانند؛ خواهان ساخته شدن معابد شده و شروع به جمع‌آوری اعانه و پول کردند. دولت ها کم‌کم در مقابل آنها کوتاه آمدند؛ چرا که آنها هم شرایط دیگر ادیان را داشتند. گروه “پاستافاری” در آلمان شروع به کار کرد، آنها در تمامی اروپا و امریکا گسترش یافته و طرفداران روزافزون پیدا کردند. دین آنها همیشه با بحث علمی، شوخی و خنده، پاستا و آبجو همراه است، چرا که نه؟ دین “پاستا و ماکارونی” در لهستان، مجارستان، سوئیس و اسکاندیناوی گسترش فراوان یافت.

دین اسپاگتی هر روز نوآوری تازه‌ای می‌کند. چندی پیش آنها اعلام کردند که “آبکش” از آنجا که در طبخ ماکارونی بسیار اهمیت دارد از وسایل متبرک و مقدس آنهاست. آنها ادعا کردند که آبکش باید روی سر آنها باشد تا حجاب آبکش از آنها حفاظت کند. پس از آن بود که یکی از اعضای شورای شهر نیویورک کریستوفر شفر که به این گروه پیوسته بود با آبکشی بر سرش به نشانه مصونیت از گناه و اشتباه، سوگند خورد و وارد شورا شد.

پیروان اسپاگتی با تمام توان در راه عقیده ادامه می‌دهند. چندی پیش، پیشوای این آیین در اتریش “نیکو آلم” در اقدامی کم سابقه از دولت خواست که آبکش او را به عنوان “حجاب ضروری سرش” به رسمیت بشناسد. او درخواست کرد که حق داشته باشد با آبکشی بر سرش رانندگی کند. او عاقبت چندی پیش موفق شد اجازه رسمی بگیرد. روی گواهینامه رانندگی او نوشته شد “به دلایل دین و آیینی حق گذاشتن آبکش بر سرش در هنگام رانندگی دارد

وقتی از آقای آلم پرسیده شد که دین جدیدشان دیگر چه چیزی دارد گفت:

ما می‌خواهیم ببینیم مرز یک دین کجاست و دولت‌ها و مردم چقدر حاضرند کوتاه بیایند!

نوشته هیولای اسپاگتی پرنده اولین بار در گُمانه پدیدار شد.