Shared posts

08 Mar 14:12

ظرافت جوجه تیغی

by evadavaran

به بهانه همراهی با گروه کتابخوانی بالاخره کتاب ظرافت جوجه تیغی را خواندم؛  و دوستش داشتم، هرچند برخی از بخش‌هایش بیش از حد کشدار یا بیش از حد خارج از حوزه علائق من بود.

کتاب دو راوی دارد: رنه میشل 54 ساله، سرایدار یک مجموعه آپارتمانی پنج طبقه اعیان نشین در خیابان گرنل پاریس، و پالوما ژوس (یا ژوسه) دختر 12.5 ساله یکی از ساکنان این مجموعه. رنه یک خودآموخته شیفته هنر و ادبیات است، بیوه‌ای که با گربه‌اش لئو زندگی می‌کند، و با وجود این که تلاش می‌کند طبق تصویر کلیشه‌ای ساکنان آپارتمان از یک سرایدار زندگی کند، در خفا کتاب می‌خواند، فیلم‌های یاسوجیرو ازو را می‌بیند، عاشق ادبیات کلاسیک روسی است و از فلسفه سر در می‌آورد. در ظاهر او زنی نازیبا و بدهیکل و کم حرف است.

پالوما، راوی دوم کتاب هم هوشی سرشار و ذهنی پیش‌رس دارد و او هم مثل رنه تلاش می‌کند این ویژگی‌اش توجه اطرافیانش را جلب نکند. او خانواده و معاشرین خود را (به استثنای یک دختر سیاه پوست که دوست هم مدرسه اوست) دوست ندارد و می خواهد همزمان با تولدش خودکشی کند و پیش از مردن خانه پدر و مادرش را به آتش بکشد. با این همه، در تلاش برای یافتن چیزی که او را متقاعد کند زندگی ارزش زیستن دارد افکار و تجربیات خود را روی کاغذ می آورد.

اولین چیزی که در این کتاب دوست دارم انتخاب این دو قهرمان کاملا غیر کلیشه‌ای است. کلیشه به ما می‌گوید که پالوما با این خصوصیات و افکار باید پسر باشد و رنه مرد.

حتی آقای ازو هم غیر کلیشه‌ای است و با آن‌چه سینما از مرد ژاپنی مرفه فرهیخته در ذهن ما ساخته (عبوس، جدی، متفرعن) فرق دارد.

کتاب مجموعه‌ای است از دیدگاه‌های نویسنده درباره ادبیات، فلسفه، هنر، سینما، زندگی آدم‌های مرفه، شورش جوانان مهاجرزاده پاریس و ... که هر کدام می‌تواند موضوع یک پست وبلاگی یا فیس بوکی/گوگل پلاسی، ... باشد. نویسنده دیدگاه‌هایش درباره فلسفه، هنر، سینما و .. را از زبان رنه بیان می‌کند و پالوما را وامی‌دارد درباره بیهودگی زندگی آدم‌های مرفه بی‌فرهنگ، شورش جوانان مهاجرزاده و ... حرف بزند.

عشق نویسنده به ژاپن و فرهنگ و سینما و غذای ژاپنی بین دو قهرمانش کم و بیش مشترک است.

به نظرم میزان علاقه ما به کتاب تابع این خواهد بود که تا چه میزان درگیری‌های ذهنی نویسنده، این نکاتی که علاقه‌اش را جلب کرده‌اند یا نفرتش را برانگیخته‌اند مسئله ما هم باشند و پرچمی را در ذهن ما بالا ببرند.

برخی از این نکات خیلی پیش‌پا افتاده‌اند، یا دست کم فاقد تازگی، مثل فصل "دم کبک" که در انتهای آن رنه نتیجه می‌گیرد که فقرا بیش از هر چیز از دیگر فقرا بیزارند نه از پولدارها.

جرقه برخی را شاید خطایی کوچک زده باشد، مثل فصل "وظیفه داراها" که یک ویرگول نابجا در یک یادداشت سردستی خشم رنه را به شدت برمی‌انگیزد. اما نتیجه‌ای که در نهایت می‌گیرد ارزش فکر کردن دارد: این که آدم‌هایی که از نعمت رفاه برخوردارند موظفند پاسدار "زیبایی" باشند، و اگر از پس این کار برنیایند باید بمیرند (اینجا در حد شعار دادن افت می کند. دوست داشتم نویسنده این کتاب ایرانی بود و بلایی که رادیو تلویزیون و اعضاء شبکه های اجتماعی و مترجمان بر سر زبان فارسی آورده‌اند و می‌آورند را می‌دید. فکر می‌کنید چند نفر اعدام می‌شدند؟)

زبان کتاب در بخش‌هایی که راوی آن رنه است فاخر و سنگین است، اما وقتی پالوما روایت می کند متناسب با سن او (هر چند خودش می‌گوید که من با این سن در حد دانشجوی سال دوم دانشگاه سواد دارم) ساده تر می شود. (من ترجمه انگلیسی کتاب را می‌خواندم و در بخش‌هایی که رنه راوی بود با لغات ناآشنای زیادی روبرو می‌شدم در حالی‌که بخش‌های پالوما را بی‌دردسر می‌خواندم)

اواخر کتاب داشتم نگران می‌شدم که با یک قصه دختر شاه پریان با قهرمانان میانسال روبرو هستم اما پایان هوشمندانه کتاب را و مرا نجات داد.

کتاب را از کیندل ستور خریدم و باز هم به این نتیجه رسیدم که ای‌بوک در ترکیب با اینترنت بهترین روش تولید کتاب (با سلیقه من) است. جز این که معنی کلمات را با دیکشنری‌ای که بخشی از نرم‌افزار کیندل است راحت می‌دیدم و هرجا می‌خواستم در کتاب یادداشت می‌گذاشتم، تابلویی که رنه را به هیجان آورده بود، موسیقی‌ای که ترسانده بودش یا دیگری که شیفته‌اش کرده بود، گلی که پالوما توصیف می‌کرد و ... را راحت پیدا می‌کردم و می‌دیدم و می شنیدم. حتی یافتن اشارات نویسنده به آثار ادبی و هنری دیگر را نسبتا راحت پیدا می‌کردم؛ زنده باد اینترنت و زنده باد تلفن هوشمند و زنده باد کتاب به فورمت ای‌بوک.

و اما ترجمه:

چندین بار به دلائل گوناگون ترجمه انگلیسی را با فارسی مقایسه کردم و هربار به این نتیجه رسیدم که ترجمه فارسی بسیار بد است. من این مقایسه پراکنده را در مورد چند کتاب دیگر هم تا بحال انجام داده ام اما این کتاب از نظر حذف مطالبی که ترجمه اش دشوارتر بوده رکوردی به جا گذاشته که تا نبینید باور نخواهید کرد. حذف چند خط تا یک پاراگراف کامل از تقریبا هر فصلی که من مقایسه کردم باعث از دست رفتن ظرافت‌های زبانی یا نامفهوم شدن یا تغییر منظور نویسنده شده است. اگر این حذف ها به اجبار سانسور انجام شده بود قابل درک بود، اما به نظر می‌رسد مترجم متن را خوانده و به جای نویسنده تصمیم گرفته که خواننده ایرانی چه میزان از حرف‌های نویسنده را برای درک منظور او لازم دارد.

 

17 Feb 23:04

پرتقال فروش مدت هاست که گم شده

by 1002shab

 

"خطر افزایش سن ازدواج دختران"، "زنان ازدواج نکرده، مشکل آینده کشور" و کلی تیتر دیگه با این مضمون  رو می تونم بنویسم. از این دست حرف هایی که مسئولین لطف می کنن و چند وقت یک بار دربارش نظر می دهند. خسته شدم از شنیدن خطری که مسئولین ما در قبال زنان ازدواج نکرده جامعه شون حس می کنند. خسته شدم از بس درباره نگرانی ها و دغدغه های دولتمردان درباره بیشتر بودن دختران نسبت به پسران شنیدم.

این موضوع از چند جهت قابل بررسی ئه. اما این جهتی که مسئولین بهش گیر دادند اصلن جهت درستی نیست. دور و بر من دختر های مجرد زیادی وجود دارند. دخترهای مستقلی که شغل و درآمد دارند، تحصیلکرده ند و برای بهتر شدن زندگی شون تلاش می کنند. از میون اینا دخترهایی هستند که دوست دارند ازدواج کنند و با کسی که دوستش دارند زندگی کنند. اما هیچ کدومشون تنها هدف زندگی شون ازدواج نیست. نشستن تو خونه منتظر شوهر. نمی خوان زن دوم کسی بشن. نمی خوان به هر قیمتی ازدواج کنند. نمی خوان دغدغه مسئولین محترم باشند.

خوبه که مسئولین به فکر باشند که چرا سن ازدواج بالا رفته، بدونند که کار و تحصیل زنان فقط یه وقت گذرونی با کلاس نیست، بدونند زن ها آگاه تر شدند به زندگی که دلشون می خواد کنترل زندگی شون دستشون باشه، که بدونند باید از این دید به زن ها نگاه کرد اما قرار نیست که بشینن هی آه و فغان سر بدند که وا اصفا دخترهای ما شوهر ندارند! حالا ما چه کنیم؟ خب بعد نیست که به تعدد ازدواج های یه مرد فکر کنیم! این جوری کسی به گناه نمی افته و پس حله!

همین؟!

جدی؟

تعدادی از دخترهایی که من می شناسم و دوست دارند ازدواج کنند دلایل شون به خاطر عرف جامعه است. این که خانواده ها نگران شون هستند. این که خسته شدند از این که مادرهاشون با شنیدن خبر ازدواج هر دختری یه آه بکشه و مدام نذر کنه که بخت دخترش باز شه.

دخترهایی رو می شناسم که دلشون می خواد سر خونه و زندگی خودشون باشند. این که زندگی مجردی براشون سخته چون باید به خاطرش با خانواده شون بجنگن اما دلشون می خواد که بعد از یه سنی دیگه مستقل باشن، سبک زندگی خودشون رو داشته باشند. و ازدواج تنها راه حل بدون جنگیدن با عرف برای اوناست.

دخترهایی رو می شناسم که دوست دارند بچه داشته باشند. عاشق بچه هاند و با توجه به عرف مون ازدواج تنها راه اوناست برای داشتن بچه.

دخترهایی رو هم می شناسم که دوست دارند ازدواج کنند اما هنوز اون شخصی که حس کنند می تونه همسرشون باشه رو پیدا نکردند. این که چرا پیدا نکردند، این که چطور میشه دخترها و پسرها با هم آشنا بشن، این که چرا تو جامعه راه های کم خطر آشنا شدن دو جنس مخالف انقدر کمه، خیلی خوبه که مورد بررسی قرار بگیره.

آره می دونم کنار این دخترها، دخترهایی هستند که دلیل ازدواج نکردن شون فقر خانواده ست، نداشتن جهیزیه_ که اونم تقصیر عرف جامعه است_ یا بودن تو خانواده ای که به خاطر پدر یا برادر معتاد یا مجرمی بدنام شده و چیزای دیگه. اینا باید بررسی بشوند. مهمه که مسئولین محترم درباره اینا راهکار ارائه بدند. یا این بررسی کنند بالا رفتن سن ازدواج باعث بالا رفتن سن باروری در زنان میشه و باید برای این چه فکری کرد. نه این که بشینند غصه بخورند که چرا افزایش تحصیلات و اشتغال زنان باعث افزایش سن ازدواج شده. مشکل جای دیگه ست. دلیل نمیشه چون سکه شون رو تو تاریکی خیابون بی چراغ گم کردند بیان تو روشنایی یه خیابون دیگه دنبالش بگردند.

کنار این می تونند مسائل جنسی جوانان ازدواج نکرده_ نه فقط زنان ازدواج نکرده_ رو بررسی کنند. ببینند با توجه با عرف جامعه چطور می تونند با این قضایا کنار بیان و آیا عرف جامعه همیشه درسته؟

چند همسری و متهم کردن شبکه های اجتماعی راه حل نیست، صورت مسئله هم نیست. یعنی ممکنه اونایی که باید، این رو بفهمند؟

09 Feb 06:56

Girlfriend posted a quote on Facebook, so I made this

09 Feb 06:49

Pants

08 Feb 23:36

عاقبت جدایی دستش به آدم می رسه

by zitana
قرار بود یکی از اون همه صندلی، مال من باشه. قرار بود ساعت هشت و نیم شب بیای دنبالم و نیم ساعت تو ترافیک بمونیم و بعد بدو بدو برسیم به صندلیامون. قرار بود دم در، یه آقای مذهبی بهم تذکر بده موهامو بکنم تو و تو کیفمو از دستم بگیری تا موهامو بکنم تو. یکی از اون همه صندلی قرار بود مال من باشه. قرار بود فقط من کنارت نشسته باشم. قرار بود دستای من تو کل کنسرت تو دست تو باشه. قرار بود بقیه با خودشون در مورد ما داستان بسازن و ما هم برای بقیه قصه ببافیم.

قرار بود من باهات ورودی سالن میلادو پا تند کنم. دوتایی باید می رفتیم پاستیل می خریدیم و ساندویچ. با آب معدنیایی که زیادم خنک نبود. کیسه ی خریدا رو من دست می گرفتم و پرینت بلیتا دست تو می موند.

 هیچ کدوم از این اتفاقا نیفتاد. من اون شب غایب بودم. مثل همه ی وقتایی که گذشت و دیگران باهات بودن، بازم دیگران باهات بودن. من داشتم تو پیچای فشم گم می شدم و تو دنبال جای پارک می گشتی. من قلبم تیر می کشید از یادآوری شب هالووین و تو درا رو قفل می کردی. من تو تاریکی با ابی می خوندم و پیچ می خوردم و تو پله ها رو دو تا یکی می رفتی بالا. من قلبم از سرمای لواسون و یادآوری جاده ی کمربندی هزار بار یخ می زد، تو بی خیال صندلی تو پیدا می کردی و می شستی سر جات....

قرار نبود یه روز باشه که باهم نباشیم. فکر می کردم آخرین نفری. فکر می کردم جدایی، دوره و دستش به ما نمی رسه. فکر می کردم از تمام آدمای دو نفره ی دنیا دو نفره تریم. قرار نبود وقتی از جلوی موزه ی مردم شناسی کندلوس رد می شم تو نباشی. قرار نبود وقتی دارم از لواسون برمی گردم با یاد تو، تو آینه به خودم خیره بشم. قرار نبود ان قدر راه باهم رفتنمون باریک بشه که جا برای رد شدن فقط یه نفر بمونه.

صندلی من با من پر نشد اون شب. کنار تو من نبودم. از دنیای رنگی رنگی لوس بازی ای که ساخته بودیم حذف شده بودم. اضافه شده بودم به بقیه ها ی همیشگی دنیا. به صبحای همیشگی، به دهکده المپیک رفتن بی تو، به راهایی که گم می شدن و یاد گم شدنای دو نفره مون می افتادم. حذف شدم از اون صندلی. از دستات که ظریف و کشیده بود. از دلشوره داشتن بابت اطرافیانت که گرگ و روباه و کفتار بودن. حذف شدم از شبایی که جای اینکه کنار من باشی، وقت هرزگی، لاستیک ماشینت می ترکید. حذف شدم از لحظه هایی که جای شیرموز بستنی خوردن با من، داشتی کثیف و رِند، سیگار می کشیدی. حذف شدم از موقع هایی که صدای لوس بازیام نمیومد و وقت شنیدن حرفای حال به هم زن تو و کناردستیت، به ماشینای بغلی و کنار دستیاشون بود.

اون شب من که اون همه دوست داشتمت گریه کردم اما صندلیمو خالی گذاشتم. منی که اون همه دل شکسته و تنهای تنها بودم، دست از بودن با تو کشیدم. من که اون همه دلم برای دست کشیدن به پس کله ات تنگ شده بود، دلمو کشتم و برات نوشتم؛ نه، نمیام...

راستی آدم چه طور می تونه موقع فکر کردن بهش، آروم بگیره؟ چه طور می شه بابت نبودن کسی که قرار بوده تو اون کنسرت باشه، کسی عین خیالش نباشه؟ چه طور نباید بابت این همه رنج، که قلبمو هزار بار کشته، عزای عمومی اعلام کرد؟!

صندلی من اون شب خالی نموند. جدایی ان قدر نزدیک بود که عاقبت دستش بهمون رسید. من رفتم؛ تو موندی و جای خالی منو با آدم مناسب پر کردی.

08 Feb 22:29

چراغ قرمز یعنی خداحافظ

by zitana

آن روزی که کاپشن آبی آسمانی تنم بود و هفته‌ی اول بهار بود، به خودم امید ‌دادم که عجب آدم خوبی است! نبود. اصلن آدم این حرف‌ها نبود. آدم آن حرف‌ها هم نبود. یک آدم متوسط که نمی‌شد کشفش کنی. نه جزیره داشت و نه قاره. خاص نبود. حرفی برای گفتن نداشت، ضرب‌المثل‌ها را اشتباه می‌گفت، بیش از اندازه داد می‌زد، فحش می‌داد، به پارک‌بان جلوی رستوران لیدی‌برد انعام نمی‌داد و بلد نبود چاهار تا لباس درست حسابی بپوشد.

اما زد و عاشقش شدم. آن روزی که کاپشن آبی آسمانی تنم بود، با خودم گفتم شاید بهار یعنی همین آدمی که هیچی برای من ندارد. آدمی که هی برای بودن توی زندگی‌ام اصرار کرده بود. هی تلفن پشت تلفن، هی اس‌ام‌اس، پشت اس‌ام‌اس؛ و من ان‌قدر نمی‌خواستمش که حتا توی صورتش نگاه هم نمی‌کردم. اما بهار نزدیک بود، او هم مهربان بود و خدا دلم را باهاش صاف کرد.

عاشق شدن همین‌طوری‌ست. یک‌دفعه اتفاق می‌افتد. با آدم‌های اشتباهی. با آدم‌هایی که سیاره‌ی تو اگر زمین است، آن‌ها توی اورانوس زندگی می‌کنند و همین شد که فحش‌های رکیک دوست‌هاش را موقعی که در سفر بهاری‌مان به دوست‌هایم دادند، نادیده گرفتم و فکر کردم می‌شود چشم‌پوشی کرد و ظرف‌ها را تنهایی شستیم و خانه را تنهایی مرتب کردیم؛ آن‌هم وقتی دوست‌هایش روی ملافه‌‌های سفید، لکه‌های سیاه می‌گذاشتند و جای خنده شیهه می‌کشیدند. دوست‌هایم برای دل‌داری دادن بهم، حواسم را پرت سگ‌های بیرون خانه کردند و سعی کردند به رویم نیاورند حتا کیسه‌های بزرگ زباله را ما دخترها بیرون برده‌ایم. چیزی نگفتم چون با او به اندازه‌ی کافی مهربان بودم. مهربان‌تر از دخترهای شبیه به خودم با بقیه. مهربان‌تر از دخترهای توی خیابان، با پسرهایی به متوسطی او.

و همین مهربان بودن، همین دل باختن بود که کار دستم داد و قضیه از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم در زندگی‌ام کسی را خوش‌بخت کنم و امیدوار بودم که یکی از آن همه خانه‌ی ویلایی قدیمی بوکان، مال من شود و به رنگ پرده‌های آشپزخانه‌ام فکر کردم و دلم خواست برای کسی شب‌ها داستان بخوانم و برای کسی شب‌ها آواز بخوانم و دست‌های کسی را موقع خواب بگیرم و کار، درست از جایی بیخ پیدا کرد که کسی را که انتخاب کرده بودم، قدر داستان‌ها را نمی‌دانست و فیلم‌های مورد علاقه‌ی من، مورد علاقه‌ی او نبود و او کسی بود که سحر قریشی و الناز شاکردوست را دوست داشت و نرمی دست‌های کرم خورده را  و ارزش صورت طبیعی جنس زن را و مهم بودن لباس‌های خوب و بوهای خوب و تیپ‌های خوب را نمی‌دانست. کسی را که انتخاب کرده بودم، اشتباه انتخاب کرده بودم.

دیر شده بود برای برگشتن. راه  را گم کرده بودم. زمان زیادی گذشته بود و گذشت زمان یعنی دل‌بستگی. گذشت زمان یعنی نمی‌توانم از تو جدا شوم. گذشت زمان یعنی هر طور شده تو را به دست می‌آورم. گذشت زمان یعنی من کی را بهتر از تو پیدا کنم، کی را مثل تو بشناسم. گذشت زمان یعنی جای جدایی هی دوباره و صدباره، از اول شروع کردم. دل‌بستگی برای من همه‌ی این‌ها بود. راهی بود که دیگر نمی‌شد ازش برگشت. نمی‌شد برگردم عقب و به زندگی بگویم بلیت دو نفره‌ام را با این آدم پاره کند و بریزد دور. نمی‌شد بهش بگویم از زندگی‌ام برو  بعد بروم سیرک و بی‌خیال او، به ادای دلقک‌های مست بخندم.

فحش‌هایش را شنیده بودم، در افتادنش را با خانواده‌ام، شکستن فرمان‌های ماشین و گوشی‌های همراه را دیده بودم. از دهان کسی که یک آدم متوسط بود و هیچ چیزی برای گفتن نداشت و خانه‌شان یک خانه‌ی کهنسال در آن طرف شهر بود، مسخره شدن خانواده‌ام را شنیده بودم. شکستن قول‌ها و پناه دوباره آوردنش به سیگار را دیده بودم. بدقولی‌هایش را و دروغ‌ها و سوتی‌دادن‌هایش را دیده بودم. وقت‌های دکتری که گذشت، مهمانی‌هایی که قبل از رسیدنمان تمام شد، قرارهایی که به خاطرش کنسل شد. اما گذشت زمان یعنی به تمام اتفاق‌هایی که می‌گفتند: جدایی؛ گفتم نه. چشمم را روی فحش‌های ناموسی‌ای که به راننده‌های دیگر داده بود، بستم. چشمم را روی قطع کردن‌ها و پرت‌کردن‌های تلفن بستم. گذشت زمان یعنی امیدواری. یعنی دائم به خودت قول بدهی همه‌چیز درست می‌شود. هیچ‌چیز درست نشده بود اما من آن آدم را می‌خواستم؛ آن آدمی را که با دوست‌های مبتلا به مرض زودانزالی‌اش خوش بود. دوست‌های معتاد هرزه، دوست‌هایی که هر پنج‌شنبه، دست‌ دختری جدید را توی دست می‌گرفتند، سر مشتری‌های ساده لوح مغازه‌شان کلاه می‌گذاشتند، برادر دوست بیست ساله‌شان را مسخره می‌کردند و بابت خوابیدن با دخترهای ساده‌لوح، عطرهای فیک بازار را جای عطرهای اورجینال جمال، به آن‌ها هدیه می‌دادند. آدم‌های نقشه؛ آدم‌های برنامه‌ریزی، آدم‌های استراتژی...

کسی را که تا ساعت دوازده شب توی شرق بی‌سر‌وته، ول می‌گشت، می‌خواستم. کسی را که بهم گفته بود جلوی دوست‌هایش نباید با شیرین‌زبانی باهاش حرف بزنم می‌خواستم. به این می‌گفتند تفاوت فرهنگ! ای وای که دل‌بستگی پیش آمده بود و  با خودم می‌گفتم حالا که دل برد و دل داد؛ هرچه باداباد. با خودم می‌گفتم نهایتش این است که خوش‌بخت نمی‌شوم. به خانه‌ای که ازش رفته بودم، دوباره برگشت می‌خورم.

اما تاکی؟ عاقبت یک شب، آن روز را که کاپشن آبی آسمانی تنم بود و فکر می‌کردم با بودن او، دنیا مال من است، فراموش کردم. آدمی را که چک‌هایش را هرجور که شده نقد می‌کرد، آدمی را که وقت دشمنی با کسی ریشه‌ی طرف را می‌زد، آدمی را که شکر خدا از دست نیش زبان‌های من خسته شده بود، آدمی را که حتا سر یکی از قول‌هایی که بهم داده بود، نبود، آدمی را که به خاطر دل‌خوشی من یک تی‌شرت هم نپوشید و کفشی را که برایش خریده بودم با روی ترش کنار انداخت، آدمی را که به زور به زندگی‌ام آمد و حالا هرکاری می‌کردم از زندگی‌ام نمی‌رفت، فراموش کردم.

توی آخرین پیام‌ها برایش فحش نوشتم. بابت تمام مدتی که او هرچه خواسته بود فحش داده بود. توی آخرین پیام‌ها ازش دل کندم و یکی مثل خودش شدم. ازش، بابت تمام کلک‌ها و دروغ‌ها، تمام نقشه‌هایی که برای من و زندگی‌ام کشیده بود، دل کندم. او یک آدم متوسط بود. خودم را برای بودن در زندگی کسی که تا حالا یک کتاب توی زندگی‌اش نخوانده بود و  برای هیچ عابر پیاده‌ای نایستاده بود، حرام نکردم. با تمام دل‌بستگی‌هایی که توی دلم بود، تصمیم گرفتم بگذارم او همانی که هست بماند. او متعلق به یک زندگی معمولی بود. بودن با آدم‌های معمولی حق او بود. مثلن دختری معمولی که منشی املاک یا آرایشگر بود یا توی آمورشگاه زبان، جزوه‌های درسی تایپ می‌کرد.  بعد حساب کردم و دیدم آن‌قدر که من برای رسیدن بهش تب و تاب داشته‌ام، آن‌قدر که من دلم خواسته او را خوش‌بخت کنم، آن‌قدر که من به خانه‌های ویلایی بوکان فکر کرده‌ام او فکر نکرده. او فقط سیگار کشیده و به یک آپارتمان بی‌آسانسور در طبقه‌ی ششم فکر کرده که تویش سیگار بکشد و دست زن چاق قدکوتاهش را بگیرد و به آن‌جا ببرد.

موقعی که توی رختخوابش لول می‌زد و ادای خوابیدن را درمی‌آورد برایش مسیج زدم که کسی مثل من زیادی‌‌اش می‌شود. برایش نوشتم خودم را با بودن با او حیف و میل نمی‌کنم. قبل از این‌که جواب بگیرم، قبل اصرارهای همیشگی‌اش، قبل «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» گفتنش تلفنم را خاموش کردم تا دیگر هیچی از او توی زندگی‌ام نماند و همان موقع، تبدیل به همان آدم قوی زیبای بی‌خیالی که پارسال بودم، شدم. آدمی که او برای ماندن کنارش، اصرار می‌کرد، زنگ می‌زد، اس‌ام‌اس می‌داد.

دیگر خوب می‌دانم باید دست کشید؛ آن هم وقتی اکثر وقت‌ها، این همه گازی که به زندگی‌ام داده‌ام نتیجه‌ای نداشته جز این‌که چراغ قرمزها را فتح کنم.

 

08 Feb 04:56

It counts though

08 Feb 04:56

No wonder it just tasted like icing sugar

08 Feb 04:55

جنجال‌ حضور بدون‌ حجاب نماینده‌ عربستان در جلسه سازمان ملل + تصویر

by Azadeh

ماجرای حضور بدون حجاب نماینده عربستان در جلسه سازمان ملل در محافل مختلف بخصوص در میان مقامات این کشور جنجال به پا کرد.

به گزارش پایگاه خبری «تیک»، توئیتر اعلام کرد هشتک منال رضوان اولین زن سعودی که در شورای امنیت بدون حجاب ظاهر شد و به نمایندگی از طرف عربستان سعودی سخن گفت، محبوبیت زیادی در ساعات گذشته کسب کرده و محبوبیت هشتک وی ظرف چند ساعت 500 درصد افزایش یافت.

منال رضوان به دو علت جنجال گسترده ای بین سعودی ها، اعراب و خارجی ها به پا کرده است. یکی به علت این که زن است و دیگری که جنجال برانگیزتر است حضور بدون حجاب وی در شورای امنیت است.

برخی از سعودی ها به رضوان افتخار می کنند و برخی دیگر معتقدند وی نماینده عربستان نیست. این در حالیست که برخی دیگر معتقدند حضور وی بیانگر دوگانگی حکومت است زیرا زنان عربستان نمی توانند کاری را انجام دهند که رضوان انجام داد.

منال رضوان دبیر اول هیئت عربستان سعودی درسازمان ملل سی ام ژوئیه گذشته نمایندگی هیئت سعودی در شورای امنیت را در جلسه سازمان ملل درباره حقوق غیرنظامیان بر عهده داشت.

08 Feb 04:51

Unity gives strength

08 Feb 04:49

Fish teeth

08 Feb 04:40

Me on Valentine's Day

06 Feb 04:43

Dear tumblr

06 Feb 04:40

Should've happened years ago

06 Feb 03:55

بریدن آلت جنسی زنان؛ معلول کردن دختران توسط پدر و مادر

نتایج یک تحقیق نشان می‌دهد که ۸۳ درصد زنان پرسش‌شونده در جزیره قشم و ۵۰ درصد زنان کردستان ایران مورد عمل ناقص‌سازی جنسی قرار می‌گیرند. پژوهشگر این تحقیق می‌گوید در مناطق دیگری از ایران نیز این عمل رواج دارد. سازمان بهداشت جهانی می‌گوید عضو جنسی ۱۴۰ میلیون زن در سراسر جهان از آفریقا تا آسیا و حتی اروپا، مثله شده است. ۲۸ کشور آفریقایی که عمدتا در صحرای جنوب آفریقا قرار دارند، به اضافه عراق، اقلیم کردستان، ایران، سریلانکا، سنگاپور، مالزی، اندونزی، فیلیپین، کشورهای حاشیه خلیج فارس، عربستان سعودی، هند و پاکستان در آسیا جزو کشورهایی هستند که عمل ناقص‌سازی جنسی زنان در آن‌ها انجام می‌شود. در کشور آلمان تا کنون آلت جنسی ۳۰ هزار دختر ناقص شده و پنج هزار دختر نیز در معرض این خطر قرار دارند. از هر چهار دختری که مورد این عمل قرار می‌گیرند، یکی از آنان می‌میرد. یکی از این دختران سهیل البطی ۱۳ ساله بود که تابستان گذشته در مصر هنگام انجام این عمل جانش را از دست داد. برای اولین بار در تاریخ مصر، پزشکی که این کار را انجام داده بود محاکمه و به دو سال و سه ماه حبس محکوم شد. کلینیک این پزشک نیز به مدت یک سال بسته خواهد بود. پدر سهیل که او را برای انجام این عمل به کلینیک برده بود نیز به سه ماه حبس تعلیقی محکوم شده است. روز جهانی مبارزه با ناقص‌سازی جنسی زنان برای مبارزه با این عمل ناقض حقوق بشر، روز ششم فوریه (۱۷ بهمن) روز جهانی مبارزه با ناقص‌سازی جنسی زنان نامیده شده است. عمل ناقص‌سازی جنسی زنان در چهار درجه مختلف انجام می‌شود؛ درجه یک این عمل محدود به بریدن پوست کلیتوریس است و در درجه چهار، کلیتوریس به طور کامل بریده می‌شود و سپس دولبه واژن به هم دوخته می‌شوند وتنها منفذ کوچکی برای بیرون آمدن خون عادت ماهیانه باقی گذاشته می‌شود. درجه چهار ناقص‌سازی جنسی زنان که به آن Infibulation گفته می‌شود به منظور جلوگیری از هرگونه رابطه جنسی و نیز خودارضایی انجام شده و در ۱۵ درصد موارد منجر به مرگ می‌شود. این نوع از عمل ناقص‌سازی جنسی بیشتر در کشورهای اریتره، جیبوتی و سومالی صورت می‌گیرد. ناقص‌سازی جنسی زنان در ایران رایحه مظفریان در سال ۱۳۹۲ نتایج تحقیقاتش درباره عمل ناقص‌سازی جنسی زنان در ایران را در کتابی به نام "تیغ و سنت" منتشر کرد. این کتاب در دولت احمدی‌نژاد مجوز نگرفت و نشر ناکجا نسخه آنلاین آن را در فضای وب منتشر کرد. حالا وزارت ارشاد دولت روحانی به این کتاب مجوز داده و قرار است روز ۶ فوریه (۱۷ بهمن) هم‌زمان با روز جهانی مبارزه با ناقص‌سازی جنسی زنان پخش شود. خانم مظفریان می‌گوید این کتاب نتیجه پرسش از ۴۰۰ زن بین ۱۵ تا ۴۹ ساله در جزیره قشم و زنانی در ایلام، کرمانشاه، سنندج و جنوب آذربایجان غربی بوده است. همچنین چندین پایان‌نامه و تحقیق نیز در این کتاب بررسی شده‌اند. محل تحقیق در جزیره قشم، درمانگاهی بوده که زنان برای درمان به آنجا مراجعه می‌کرده‌اند. نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد که بیشترین ناقص‌سازی جنسی زنان ایران در جزیره قشم انجام می‌شود. ۸۳ درصد زنان مورد پرسش‌قرارگرفته این جزیره، آلت جنسی‌شان مثله شده و ۶۰ درصد آنان اظهار کرده‌اند که این عمل را در مورد دخترانشان نیز انجام می‌دهند. در مناطق کردنشین این رقم بین ۵۰ تا ۷۰ درصد است. اما خانم مظفریان تاکید می‌کند که در کردستان ماجرا منطقه به منطقه فرق می​کند. او می‌گوید ممکن است در یک روستا عمل ناقص‌سازی جنسی زنان انجام نشود، اما ۵ کیلومتر پایین​تر در روستای بعدی این عمل انجام بگیرد. به همین دلیل عددها و رقم​ها در مورد کردستان را نمی​توان خیلی دقیق گفت. رایحه مظفریان می‌گوید مطمئن است که در تمام مناطق استان هرمزگان عمل ناقص‌سازی جنسی زنان انجام می‌شود، ولی در مورد سایر نقاط ایران مطمئن نیست هرچند احتمال می‌دهد که این عمل در جنوب استان فارس، مناطق جنوبی استان کرمان، بعضی از منطقه‌های بوشهر، سیستان و بلوچستان و حتی در میان ترکمن​های استان گلستان نیز انجام شود. به گفته خانم مظفریان، تنها نوع درجه یک ناقص‌سازی جنسی زنان در ایران صورت می‌گیرد یعنی بریدن بخشی از کلیتوریس ولی او می‌گوید که ماه گذشته از سنندج به او خبر داده‌اند که دختری در این شهر مورد ناقص‌سازی درجه دو که شدیدتر از درجه یک است قرار گرفته است. فتواهای روحانیون ایرانی رایحه مظفریان در جریان تحقیقاتش درباره ناقص‌سازی جنسی زنان در سال ۱۳۸۸ به سراغ چندین مرجع تقلید می‌رود. از میان این مراجع، آیت‌الله سیستانی این عمل را جایز دانسته اما پس از حمله داعش به عراق و صدور فتوای ناقص‌سازی جنسی زنان از سوی این گروه تروریستی، فتوای خود را تغییر می‌دهد و آن را حرام اعلام می‌کند. مکارم شیرازی و صانعی نیز هردو حکم به ممنوعیت ناقص‌سازی آلت جنسی زنان داده‌‌اند. آیت‌الله خامنه‌ای در پاسخ به پرسش خانم مظفریان در سال ۱۳۸۸ می‌گوید "این عمل جایز است اما واجب نیست و بخشی از ادله موکول است به محل خود". بعد از چند سال و با اطلاع‌رسانی‌هایی که در مورد این عمل صورت گرفت، در سایت رسمی خامنه‌ای این فتوا بدین صورت تغییر پیدا کرد: «چون ختنه زنان عرف اجتماعی نیست و خیلی از مسائل دیگری هم که دیگر عرف اجتماعی نیستند، به دلیل مرور زمان از بین رفته​اند، این عمل هم بهتر است که دیگر انجام نگیرد». اما در پی این جمله در پاسخ به سوالی که پرسیده شده اگر مردی از همسرش بخواهد این عمل را انجام دهد آن زن چه باید بکند آمده: «اگر ضرر و زیانی برای زن نداشته باشد باید به حرف شوهرش گوش کند». قانون چه می‌گوید؟ ماده ۶۶۳ قانون مجازات اسلامی ایران می​گوید "قطع و از بین بردن هریک از دو طرف اندام تناسلی زن، موجب نصف دیه کامل زن است و قطع و از بین بردن بخشی از آن، به همان نسبت دیه دارد. در این حکم فرقی میان باکره و غیر باکره، خردسال و بزرگسال، سالم و معیوب از قبیل رتقاء و قرناء نیست". بر اساس این قانون شخص می‌تواند از کسی که این عمل را روی او انجام داده شکایت کند. اما خانم مظفریان می‌گوید عملا چنین امکانی مهیا نیست چرا که دختران همگی زیر ۱۸ سال مورد این عمل قرار می‌گیرند و برای طرح شکایت باید تا ۱۸ سالگی صبر کنند و بعد یا از والدین خودشان شکایت کنند و یا از مامایی که در اکثر موارد جزو آشنایان محلی یا خانوادگی است. این کار عملا هیچگاه انجام نمی‌شود. موفقیت کردستان عراق مبارزه با عمل ناقص‌سازی جنسی زنان در اقلیم کردستان عراق، از حدود ۱۰ سال پیش آغاز شده است. به گفته خانم مظفریان تشکیل انجمن‌ها و تشکل‌های مردم‌نهاد از همان زمان شروع به تهیه گزارش درباره گستردگی این عمل کردند. تلاش دیگران بر این نکته متمرکز بود که ثابت کنند این عمل در هیچ کجای قران یا احادیث و روایات اسلامی نیامده است، چرا که این کار با نام مذهب در آنجا انجام می‌شد. این تلاش‌ها چند سال پیش نتیجه داد و رئیس جمهور لایحه‌ای را در ممنوعیت ختنه زنان به مجلس داد و پارلمان هم این قانون را تصویب کرد. به‌تازگی نیز چهار ویدیو کلیپ از چهار زاویه مختلف درباره این عمل تهیه شده و از تلویزیون دولتی کردستان پخش شده است. به گفته رایحه مظفریان موفقیت کردستان عراق در مبارزه با ختنه در آسیا بی‌نظیر است و همین امر باعث شد توجه سازمان‌های جهانی که قبلا تنها معطوف به آفریقا بود به سمت آسیا نیز جلب شود. عمل ناقص‌سازی جنسی زنان بر اساس تعاریف جهانی، عملی است که منجر به معلولیت زنان می‌شود و به همین دلیل با ختنه مردان بسیار متفاوت است و نباید واژه ختنه برای آن به کار برده شود. سازمان بهداشت جهانی این عمل را معلول کردن زنان دانسته و به همین دلیل می‌توان گفت ۱۴۰ میلیون زن در سراسر جهان به دست پدر و مادرشان معلول شده‌اند.
06 Feb 03:46

Desperate students

06 Feb 03:30

روز مبارزه با ختنه دختران: زنانی مهربان در سنتی خشن

by admin

مدرسه فمینیستی: ششم فوریه (17 بهمن ماه) مصادف است با روز جهانی مبارزه با ختنه یا ناقص سازی زنان[1]. بر اساس گزارش های جهانی، در هر ۱۰ ثانیه در جهان دختری ختنه می شود و تاکنون 140 میلیون زن به همین روش در جهان ناقص شده اند. از این رو به مناسبت روز جهانی مبارزه با ختنه زنان، مطلب حاضر را که حاصل پژوهش رایحه مظفری در این زمینه است، در ادامه می خوانید:

ختنه دختران که در مجامع علمی از آن با عنوان ناقص سازی جنسی زنان یاد می کنند، عملی است که همچنان در بسیاری از کشورهای جهان انجام می گیرد. بیشتر مخاطبینی که از ختنه دختران کم و بیش اطلاعاتی دارند گمان می کنند که این عمل بیشتر در آفریقا انجام می شود و سنتی منسوخ شده است. در حالی که سعی بیش از 7000 سازمان دولتی و غیر دولتی در سراسر جهان این است که در زمینه ریشه کنی و آگاه سازی مردم مناطق مختلف فعالیت های فرهنگی داشته باشند. در بین این کشورها، خاورمیانه نیز درگیر ناقص سازی جنسی زنان است. با آن که تلاش این سازمان ها در خاورمیانه توانسته است منطقه کردستان عراق را به خوبی پوشش دهد اما هر سال خبرهایی از کشورهای دیگر خاورمیانه نیز به گوش می رسد. سال گذشته میلادی نواحی دیگری از عراق مرکزی و جنوبی، ایران، پاکستان، هند و کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز شناسایی شدند ولی تا کنون نتوانستند برای همکاری های متقابل بین دولت های مربوط و سازمان های دیگر بین المللی تعامل ایجاد کنند.

ختنه دختران فرهنگی است که توسط خود زنان ادامه پیدا می کند. اگر چه ریشه های قطع آلت جنسی زنان خواست مردان است اما این همکاری بین زنان و مردان است که ختنه را زنده نگه داشته است. تا کنون هیچ گزارشی در ایران اعلام نکرده است که ختنه دختران توسط پزشک، ماما یا پرستاران تحصیل کرده انجام می گیرد. داده ها در پژوهش های محدودی که در ایران صورت گرفته است نشان می دهد که بیشتر دختران توسط زنان بومی ختنه می شوند. زنان جراح بومی که شیوه های مختلف ختنه دختران را به طور موروثی فرا گرفته اند با القابی مانند دایه، ماما محلی، ملا و غیره وظیفه ختنه کردن دختران را پذیرفته اند. اغلب آن ها زنانی پیر هستند که سال های دور از مادران و مادربزرگان و اقوام نزدیکشان این سنت را یادگرفته اند. آنچه در دوران معاصر اهمیتی ویژه دارد توجه به این نکته است که فرآیند دایه شدگی همچنان ادامه دارد. دایه شدگی را می توان فرآیندی تعریف کرد که در آن زنی با خواست خود، اشتیاق اجتماعی، مرگ دایه پیشین، کهولت و کسالت دایه پیشین و عوامل متعدد دیگری مسئولیت مثله کردن دختران را می پذیرد و پس از مدتی در میان سایر زنان شناخته می شود. فرآیند دایه شدگی ممکن است کم و بیش هر 40 سال یک بار اتفاق بیفتد. بنابراین در روستاهایی دایه های جوانی هم پیدا می شوند که به تازگی مسئولیت ختنه را پذیرفته اند.

زن جراح به همراه چند زن دیگر (در بیشتر موارد مادر دختران است) به عنوان دستیار یا کمک کننده، عمل را بر روی دختران انجام می دهند. زنان دستیار برای کاهش جراحات وارده به دختر حین عمل، دست و پاهای دختر را محکم نگه می دارند و مانع از حرکات اضافی دختر می شوند. در مواردی هم گزارش شده است که بریدن بخشی از اندام تناسلی زنان توسط نزدیک ترین فرد آن ها صورت می گیرد. این نزدیک ترین فرد می تواند مادر، خاله، عمه و یا مادربزرگ باشد.

ختنه دختران در ایران معمولاً با تیغ صورت تراشی و بدون استفاده از بی حسی یا بیهوشی انجام می شود. کمتر دیده شده است که دایه ها از وسیله های برنده ی دیگری استفاده کنند. این زنان برای ضد عفونی کردن محل بریده شده روش های گوناگونی دارند. آن ها اغلب از بتادین استفاده می کنند اما در نقاطی که دسترسی به مواد ضد عفونی نیست از خاکستر آتش یا پارچه، دود سقز و یا خاک طبیعی نیز استفاده می شود.

در سفرهایی که به نقاط مختلف استان هرمزگان داشتم از روستاهای مختلفی برای یافتن دایه ها و پرس و جو درباره ختنه دیدن کردم. تقریبا می توان تخمین زد که در هر روستا یک دایه وجود دارد. در برخی از روستاها نیز می توان بیش از یک دایه پیدا کرد و در برخی دیگر دایه ها هنوز به طور کامل شناخته شده نیستند.

در یکی از روستاها، از دایه ای پرسیدم که: "چرا خودت نوه هایت را ختنه نکردی؟" او که چهره شکسته و پیری داشت بلند خندید و گفت: "ما رحم داریم، گریه می کنند دلم نمی آید". این آن دیدی بود که باید درباره دایه ها اصلاح می شد. بنابراین تصمیم گرفتم این مطلب را بنویسم تا چهره خشنی که از این زنان ساخته شده است را تصحیح کنم. در حقیقت می بایست ریشه اشتیاق آن ها برای ختنه کردن دختران را می یافتم که با آن چه تجربه کرده بودم دلیلی جز بی رحمی داشت. بیشتر افرادی که این زنان را از نزدیک ندیده اند آن ها را زنانی قصاب، خشن، بی رحم و سنگدل می دانند در حالی که برای من که سالهاست در جست و جوی چرایی تداوم عمل ختنه هستم و حضور دایه ها را یکی از ارکان اساسی آن می دانم تصویر این زنان به گونه ای دیگر نقش بسته است. من هم پیش از آن که تا این اندازه درگیر موضوع ختنه دختران و ارتباط با دایه ها باشم از قساوت قلب این زنان متعجب می شدم. این تصویر زمانی اصلاح شد که برای تهیه گزارش های بیشتری از ختنه دختران پای صحبت های آن ها نشستم. خنده این زنان، مهمان نوازیشان، سلام گرمشان، دست دادن و بوسه زدن بر دست هایشان بود که هیچ نشانی از بی رحمی و خشونت با خود نداشت. آن ها هم مانند تمام زنان ساکن مناطق محروم، از داشتن بهترین امکانات آموزشی و تحصیلی محروم بودند و آن چه که آن ها را به فراگیری و تداوم مثله کردن دختران ترغیب می کند اعتقاد راسخشان به فرایض دینی و به جا آوردن سنتی مذهبی است. در حالی که بیشتر پژوهشگران معتقدند که ختنه دختران ریشه در دین اسلام ندارد اما مردمان مناطقی که ختنه در آن ها صورت می گیرد بنا به حدیثی از پیامبر و امامان مختلف مذهب شافعی برای نشان دادن پایبندیشان به مذهب، دختران را ختنه می کنند. اگر چه دلایل قانع کننده ای در اسلام وجود ندارد که بر انجام عمل ختنه بر روی دختران تاکید کند.

راه حل چیست؟

برای جلوگیری از تداوم عمل ختنه باید 4 مرحله در نظر گرفت. در این 4 مرحله 4 گروه اجتماعی درگیر خواهند بود که افزایش سطح آگاهی آن ها موجب کاهش تداوم ختنه دختران خواهد شد:

1 - جلوگیری از فرآیند دایه شدگی: یکی از شاخص های بسیار مهم بر سر راه توسعه یافتگی هر کشور کاهش میزان مرگ و میر مادران است. این شاخص، سنجش خوبی است برای این که نشان دهد که تا چه حد امکانات قابل دسترس برای بیماران به ویژه زنان باردار از جمله دسترسی به مراکز درمانی، تسهیل مسیر و راه های گذر به ویژه در روستاها (شبکه راه های روستایی)، ارائه خدمات درمانی اضطراری، هزینه خدمات درمانی، وضعیت سواد زنان و غیره فراهم است.

در دهه هفتاد شمسی وزرات بهاشت و سازمان علوم پزشکی کشور با همکاری یکدیگر تصمیم گرفتند که برای بالابردن سطح بهداشت مادران باردار و همچنین ارتقاء میزان توسعه یافتگی ایران، دایه ها و ماماهای محلی هر روستا را شناسایی کنند و از آن ها تعهدنامه محکمی بگیرند که دیگر در منازل عمل زایمان را انجام ندهند و زنان باردار مجبور باشند برای مراقبت های پیش از زایمان به مراکز درمانی دولتی مراجعه کنند. این طرح بسیار موفق بود. اکنون کمتر روستایی پیدا می شود که در آن زایمان در خانه صورت گیرد. اگر چه دایه ها به طور سنتی همچنان زنِ در حال زایمان را تا بیمارستان همراهی می کنند و یا گاهی در طول بارداری شکم او را ماساژ می دهند و مراقبت های سنتی پیشین را انجام می دهند اما حق زایمان ندارند. این نمونه بسیار خوب نشان می دهد که در زمینه ختنه دختران نیز اگر دولت بخواهد می تواند دایه ها را شناسایی کند و همزمان با آگاه کردن آن ها تعهداتی را اتخاذ نماید. چرا که بیشتر دایه هایی که در زمینه مراقبت های پیش از زایمان فعالند عمل ختنه را نیز انجام می دهند.

2 - آگاه کردن زنان: یکی دیگر از مسایل مهم در کاهش میزان شیوع ختنه، آگاه کردن زنان جامعه است. زنان در این مناطق سطح سواد بالایی ندارند بنابراین لازم است که با برگزاری کارگاه های آموزشی- روستایی آن ها را از خطرات ختنه دختران آگاه کرد. نمونه بسیار خوب این گونه فعالیت ها برای پیشگیری از ختنه دختران سال هاست که در کردستان عراق با مشارکت دولت و تشکل های غیر دولتی سازمان دهی می شود. زنان هر روستا کنار هم جمع می شوند، برای آن ها فیلم آموزشی پخش می شود، از ختنه و مسایل بهداشت مقاربت صحبت می شود و در نهایت با تقدیم هدایایی جلسه به اتمام می رسد. این اتمام جلسه به معنای این نیست که فعالین مناطق را رها می کنند بلکه پس از آگاه سازی زنان به طور مخفیانه روند پیشگیری تحت نظارت خواهد بود.

3 - آگاه کردن شیوخ مذهبی: یکی دیگر از گروه های اجتماعی که آگاه کردنشان در ریشه کنی ختنه دختران بسیار تأثیرگذار است ملاها و شیوخ مذهبی هستند. اهمیت این قشر از جامعه از آن جهت است که به روایات و احادیث دینی آشنایی کامل دارند و مهم تر از آن با مردان منطقه ارتباطی نزدیک و صمیمی. این شیوخ می توانند مردان را از خطرات ناشی از ختنه دختران آگاه کنند و همچنین با پیام دینی مردان را در جهت عدم تداوم ختنه قانع کنند.

4 - پزشکان، ماماها و پرستاران: تجربه نشان داده است که ساکنین مناطق محروم کوچک ترین مشکل جسمی خود را با پزشکان در میان می گذارند و با ایجاد اعتماد، پزشکان می توانند زنان را در زمینه بهداشت مقاربت و خطرات ختنه دختران آگاه کنند. به دلیل این که پزشکان از مناطق مختلف اعزام می شوند و ختنه دختران عملی است که علنی صورت نمی گیرد لذا لازم است که پیش از اعزام و پس از اتمام تحصیلات پزشکان و پرستاران و ماماها کارگاه های آموزشی آگاه سازی برای این قشر برنامه ریزی شود.

پانوشت:

[1] Female Genital Mutilation

03 Feb 22:22

اندر احوالات مردان ضد فمینیست

by queenira2

استاد محترم مجموعه مقالات و منابع رو ریخته روی فلش یکی از آقایون و قرار شد من و دو نفر دیگه با این اقا بریم انتشارات که از روی فلشش مطالبو بریزن روی سی دی و ما هم بگیریم. حالا چهارتایی منتظریم که سی دی ها رو رایت کنه و بریم. من و یه دختره و با دو تا اقا. از این تیریپ کت شلواری جا افتاده ها. بحث یکی از استادا بود که باهاش واحد داستان کوتاه داشتن ترم پیش و یکی از این اقاها رو با نمره 9 انداخته بود. گفتم چرا انداختت؟ گفتش اخه این استاده یه خانومه بود بعد همه داستانایی که کار می کرد فمینیستی بود.  از جلسه اول که اومد سر کلاس شروع کرد به گفتن این حرفا که زنا بدبختن و در حقشون ظلم شده و اینا..منم که دیدم اینطوریه باهاش بحث کردم و گفتم زن و مرد هر کدوم جای خودشونو دارن و لجم گرفت!!! بعد اقای دوم گفت: اره منم اون واحدو داشتم. سر کلاس می گفت شما مردا باید برای خانومتون چایی بریزید هندونه بیارید و ... منم اخرش بهش گفتم شما همه اینا رو هم که بگی اخرش باید پوشک بچه عوض کنی...دیگه از جلسه بعدش سر کلاسش نرفتم و اونم حذفم کرد!! بعد دو تایی هر هر شروع کردن به خندیدن. بعد اون مرد اولی اینطوری می کنه. حالا ما فکر می کردیم ترشیده است که این حرفا رو می زنه ..بعدا فهمیدیم شوهر داره. بیچاره شوهرش...از دستش چی می کشه. دیوونه است.

- می دونین من اخرش به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت یه مرد نمی تونه حسی که یه زن در این موضوع داره رو بفهمه و تا این بحثها مطرح می شه شروع می کنن به گارد گرفتن. حالا دلم می خواد اینجوری اینو مطرح کنم: فک کنین من یک زنم. حق داشته باشم چهار تا شوهر بکنم. دو برابر شما ارث ببرم. دیه ام دو برابر شما باشه اگه بچه امو کشتم قصاص نشم. ولی مرد بکشه قصاص بشه. شوهر بدون اجازه من حق خروج از خونه رو نداشته باشه. توی دادگاه شهادت شما نصف ما باشه. یعنی دو تا مرد یه دونه زن حساب شه. شما به عنوان یه مرد مداوم خانوما بهتون متلک بگن و امنیت نداشته باشید...و ممکنه اصلا چند تا خانوم  روز روشن شما رو بدزدن و ببرن بهتون وحشیانه تجاوز کنن...نصف شب نتونین از خونه بیاین بیرون..خیلی جاها نصف زنا حقوق بگیرید. حق سرپرستی بچه بعد از طلاق به زن برسه. حق طلاق با زن باشه ... عدم تمکین با زن باشه. بعد هی به زنا بگید...ما در حقمون ظلم شده. ما هم بخندیم بگیم برو بابا چرا شلوغش می کنی. تو جایگاه خودتو داری!!!! بعد مسخره ات کنیم بگیم..اهای بدبخت ترشیدی هیچ دختری بهت محل نمی ده زر می زنی یا بیچاره زنت که توی هوچی کولی رو باید تحمل کنه با  این  اداهات.  راستی اینم بگم اگه یه زن به شما تجاوز کنه شما نمی تونین با زنای دیگه باشید. اینده اتون تباه می شه و روی پیشونیتون یه داغ می خوره. الان که اینا رو دارم می گم می خندم. چون هرگز نمی تونین هیچ کدوم اینا رو تجسم کنین.توی ذهنتون نمی گنجه و همین واسه من نوعی کافیه! :)

- لازمه بگم. برای من هیچ واژه ای زنانه و مردانه نداره. نقدی در این مورد وارد نخواهد بود.

- مطمئنم اگه یه همچین چیزی می بود شما هم یه جنبش راه می انداختید و اسمشو می ذاشتید مسکیولینیسم :))

- حرفم اینه ...من نمی خوام شمای نوعی کاری بکنید واسه ما. حداقل اینه که برای چند لحظه خودتونو بذارید جای یک زن...به اندازه همین پاراگراف که نوشتم...نگاهتونو به موضوع عوض کنین. چون می دونم کسی که در موضع قدرت نشسته نمیاد صندلی قدرتشو دو دستی به دیگری تقدیم کنه. وگرنه که خیلی از مردها می رفتن  حق برابر در خیلی مسائل رو به خانومشون و خواهرشون و مادرشون می دادن....

- همین دیگه برم بخوابم.

03 Feb 16:13

در كتاب آنها نوشته شده است: نامه ارزانترين ،ساده ترين و سريعترين راه ارتباط است

by giso shirazi
معلمي جهت آموزش بخش پست به دانش آموزان از آنان خواسته نامه اي به مادر خود بنويسند و حرفهاي ناگفته خود را به او بگويند، آنها هيجانزده و گاه شرمسار نامه هاي حاوي اعتراف و شكايت و عشق به مادر نوشته و به اتفاق معلم به اداره پست رفته و در حين آموزش ، نامه ها را ارسال كرده اند.
تا لحظه حاضر كه سه ماه و نيم از اين عمل مي گذرد، از كل بيست و سه نفر كلاس فقط دو نامه به دست مادرها رسيده است
02 Feb 15:19

خشونت های پنهانی

by خانم اردیبهشتی

سلام

دارم از پسرک تعلیمات اجتماعی می پرسم. می رسم به قسمتی که درباره خانواده توضیح داده. یک جمله ای را می خونم و خشکم می زنه! جمله چیه؟! این:

«در بعضی از خانواده ها، زنان به غیر از کار در خانه، شغل دیگری هم دارند و از این راه به درآمد خانواده کمک می کنند.»

این جمله برام سنگینه! خیلی! مخصوصا که بعدش هم هیچ صحبتی از کمک سایر اعضا در کارهای خانه نیست! به نظرم این یک خشونته که از الان دارند در ذهن دخترها و پسرهای 9 ساله می کنند. یک اجحاف! یک خشونت پنهان که در نگاه اول هیچ مشکلی نداره ولی در زیر ظاهر بدون مشکلش خشونت ظریفی داره.

با خودم فکر می کنم هر یک از ما روزانه چه قدر در معرض این خشونت های پنهان قرار می گیریم یا خودمون پنهانی خشونت اعمال می کنیم؟

وقتی بچه ای با خوشحالی میاد خونه و به پدرش میگه «بابا! بابا! امروز تو درس علوم ستاره گرفتم! » پدر: «آفرین! حالا چندتا ستاره داری؟» - «ده تا!» -« کی بیشتر از تو ستاره داره؟! چندتا داره؟!» - «دوستم 15 تا ستاره داره!» - «چی؟! پنج تا بیشتر از تو داره؟! از این به بعد بیشتر درس بخون تا از دوستت جلو بزنی!»

دو مرد با هم وسط یک کوچه یک طرفه شاخ به شاخ میشند! هیچ کدوم عقب نمیرند! بحث بالا می گیره و دعوا میشه! عبارات رکیک و ناسزاهاست که به سمت هم نشانه میرند! در نهایت کار به خواهر و مادر دو طرف و اندام های زنانه می رسه!!!!!

مادری با کودکش پیاده با سرعت در پیاده رو راه میرند. کودک مدام بهانه می گیره و مادر سعی می کنه آرومش کنه! کودک عصبانی میشه و سر مادرش داد می زنه «تو هیچی نمی فهمی! نفهم!» مادر جا می خوره! بغض می کنه و زیر لب میگه « شده مثل پدرش!»

زن و شوهر توی ماشین به سمت خونه در حرکت هستند. زن: « این چه رفتاری بود که داشتی؟ آبروی من را بردی! ده ساله اومدی تهران و هنوز یاد نگرفتی مثل آدم رفتار کنی؟ تو شهرستان شما همه همین قدر بی ملاحظه هستند؟»

صدای شکستن شیشه میاد. مادر با نگرانی می دوه ببینه چی شده! بچه ظرفی را شکونده! مادر با عصبانیت دست بچه را می کشه و از محل حادثه دور می کنه! زیر لب غرغر می کنه که «واقعا که! یک کار کوچیک را هم نمی تونی انجام بدی؟ آخه بچه به این سنی هم این قدر بی عرضه؟»

دانشجو داره سمینار میده. کلی براش زحمت کشیده و وقت گذاشته. هنوز پنج دقیقه بیشتر صحبت نکرده که استاد میگه «چرت و پرت زیاد میگی! این ها را ول کن برو سر اصل مطلب!»

زن و شوهر دارند با هم صحبت می کنند. مرد درباره یک موضوع اظهارنظر می کنه که در حیطه تخصص رشته تحصیلی خانمه. زن میگه «اشتباه می کنی! این جوری نگو! اصلا دقیقا می دونی معنی این کلمه چیه؟» مرد عصبانی میشه که «داری به من میگی؟ حالا یک کم درس خوندی فکر کردی خیلی چیز بلدی؟ به من فخر می فروشی؟»

رییس اومده و به کارمندش میگه «آقای فلانی در رابطه با اون پروژه با توجه به تغییراتی که در روند انجامش صورت گرفته به نظرم بهتره فلان کار را کنار بگذاریم و بهمان کار را شروع کنیم!» رییس میره و آقای کارمند به همکارش میگه «همینه! وقتی زن ها رییس بشند همین میشه! این زن ها هیچ ثباتی ندارند! همشون مثل همند!!!! هیچی بارشون نیست و الکی کلاس می گذارند!»

و...

شما شاهد چندتا از این خشونت های پنهانی هستید؟ خشونت هایی که اثرات مخربش به مرور به چشم میاد و نمود پیدا می کنه! چه کاری میشه براش کرد؟

29 Jan 04:32

می‌توانیم درباره چیز بهتری حرف بزنیم؟

by آبراهام متوهمیان

دست پیری
تصور کنید دو انتخاب دارید:

۱- ۳۴۷۴۸روز زنده‌اید. چهار هفته پایانی زندگی‌تان را در بیمارستان می‌گذرانید، ناراحت و نیمه‌هشیار، و برای انجام هر کار ساده روزانه، وابسته به خانواده و نزدیکان و پرستاران هستید. در بیمارستان یا آسایشگاه خواهید مُرد. هزینه نگهداری و پرستاری شما برای خانواده و بیمه درمانی کشور و جامعه‌تان، سر به فلک می‌زند.

۲- ۳۴۷۲۰ روز زنده‌اید که ۲۸ روز کمتر است. ۲۸ روزی که وصفش در بالا آمد. در خانه می‌میرید. پول پس اندازتان به آن جوان یا نوجوان یا کودکی می‌رسد که دوستش دارید، شاید نوه، خواهر/برادرزاده… شاید صرف درس و دانشگاهش شود.

برای اِمِریس وِستِکات پاسخ، مثل روز روشن است و معتقد است؛ انتخاب دوم به روشنی بهتر است. در هر دو حالت شما ۹۵ سال زنده‌اید که زندگی درازی‌ست. آنچه که از دستتان بر می‌آید تجربه کرده‌اید و خلاصه، لذتتان را بُرده‌اید. چیزی که در حالت دوم از دست می‌دهید، چند روزی عذاب و آزار خودتان و نزدیکان‌تان است، چند روزی تحقیر و وبال گردن دیگران بودن و عذاب وجدانی که گریبانتان را می گیرد از رنجی که به دیگران تحمیل می‌کنید و گناه و اضطرابی که احتمالا سراغ‌تان می‌آید از اینکه دیگران شما را با تصویری از این روزهای ناخوشایند، به ذهن می‌سپارند.
گمانم بیشتر مردم با من موافقند که حالت دوم بهتر است. اما چرا روزهای پایانی زندگی آدم‌های بسیار زیادی، بییشتر شبیه حالت اول است تا دوم؟

این نوشته، برداشتی از این مقاله است، همراه معرفی دو کتاب، یک فیلم مستند و دو مقاله مرتبط.

کتاب فناپذیریاین پرسش ها بعد از خواندن دو کتاب پرفروش فناپذیری و نمی‌توانیم درباره چیز خوش‌آیندتری حرف بزنیم؟ به ذهن امریس وستکات رسیده است. نویسنده کتاب اول پزشک است و در کتاب فناپذیری می‌گوید با پیشرفت شگرف پزشکی و تکنولوژی در زمان ما، پزشکان توانسته‌اند ما را بیشتر از گذشتگان‌مان زنده نگه دارند و همراه با اعضای خانواده و نزدیکان بیمار، اغلب خودشان را موظف به انجام هر کاری می‌دانند که باعث طولانی‌تر شدن عمر و زنده‌ماندن بیشتر بیمار شود؛ فارغ از اینکه به کیفیت و نوع این زندگی، از چشم بیمار هم نگاه کنند.
بدترین خانه‌های سالمندان و آسایشگاه‌های امروز در مقایسه با جاهایی که نیاکان ما آخرین روزهای زندگی و ناتوانی رقت‌بارشان را می‌گذراندند، هتل‌هایی مجلل به حساب می‌آیند. البته امروز هم در این مکان‌ها خبری از حریم شخصی و شادی و سرخوشی آدم‌ها نیست، پایانی که ممکن است در انتظار ما هم باشد.

رز چَستدر کتاب مصور «نمی‌توانیم درباره چیز خوش‌آیندتری حرف بزنیم؟» رُز چَست، کارتونیست مشهور مجله نیویورکر، مراحل پایانی زندگی پدر و مادرش را در طرح‌هایی تلخ، روراست، ترسناک و خنده‌دار نشان داده. پدر او در سال‌های ۹۰ سالگی‌اش به خانه سالمندان خوب و تمیز و وحشتناک‌ گرانی می‌رود که خودش اسم‌اش را گذاشته بوده «سوراخ جهنم». بعد از اینکه او مثل خیلی از سالمندان، زمین می‌خورد و لگن‌اش می‌شکند او را به آسایشگاه افسرده‌تری می‌برند که سه هفته را در افسردگی، مَنگی و درگیری با زخم بستر می‌گذراند و صورت‌حساب‌های موسسه هم سر به فلک می‌زند. در اوایل پاییز آخرین سال زندگی‌اش می‌گوید که دیگر بس‌ است؛ زخم‌های بسترش چنان عمیق شده‌اند که تنها مُرفین می‌تواند جلوی دادوفریادهای دردناکش را بگیرد. او را مرتب به بیمارستان می‌برند تا بافت‌های مُرده بدنش را در روند دردناکی خارج کنند. پدر، سرانجام در اواخر پاییز می‌میرد.
مادر رُز پس از مرگ پدر، افسرده می‌شود. آنها ۶۹ سال باهم زندگی کرده بودند. مادر که پرستار تمام‌وقتی داشته، به زندگی‌اش ادامه می‌دهد، البته نه چندان دراز. پرستار مادر، همه کارهایش را از پوشیدن، خوردن و لگن گذاشتن، انجام می‌دهد ودستمزد او – که پرستار دوست داشتنی هم هست – از هزینه نگهداری پدر، بیشتر هم است، کم‌کم پس‌انداز مادر را که ذهنش چندان هشیار نیست
تمام می‌کند. رُز اسم وضعیت مادرش را «انیمیشن معلق» گذاشته؛ بیشتر وقتش را در خواب می‌گذراند، کاملا اختیار ادرارش را از دست داده و هیچ کاری جز خوابیدن در تخت و به‌هوافرستادن پس اندازش نمی‌کند.
در اوایل پاییز نیازمند کمک‌های پزشکی بیشتری می‌شود، به سختی قادر به گفت‌وگو است و چشمانش را به سختی باز نگه می‌دارد. در پایان پاییز مادر هم می‌میرد.
یک ویژگی تازه کتاب نمی‌توانیم درباره چیز خوش‌آیندتری حرف بزنیم، این است که نویسنده درباره مسائل مادی هم حرف زده و نگرانی‌اش را نه تنها از خرج شدن پول‌های پس‌انداز پدر و مادرش نشان داده بلکه اشاره می‌کند این پول همان پولی است که او به ارث نخواهد برد. نویسنده کتاب دیگر (فناپذیری) که پزشک است، ترجیح داده درباره پول حرف نزند. او هم در پایان کتابش تصویرهایی مشابه کتاب قبل نشان می‌دهد؛ از روزهای پایانی زندگی پدرش که سرطان داشته و غده‌ای در بالای ستون فقراتش.

به پرسش ابتدایی برگردیم:

چرا شمار زیادی از مردم، روزهای پایانی زندگی‌شان را طوری می‌گذرانند که می‌گویند دلخواه‌شان نیست؟ چرا به جای گذراندن روزهای دردناک پایانی که ممکن است به هفته و ماه‌ها هم بکِشد، مرگی آرام و خودخواسته را انتخاب نمی‌کنند؟

قطعا موارد و عوامل مختلفی بسته به این شرایط، در این تصمیم‌گیری نقش دارند؛ بعضی مردم «باورهای مذهبی» دارند که خودکشی را منع کرده. استدلال این منع هم معمولا این است که آن را «دخالت در کار خدا» می‌دانند و حق پس گرفتن زندگی را فقط از آنِ خدا می‌دانند. بعضی بی‌دینان، خودکشی را نوعی ضعف اخلاقی می‌دانند. بعضی قادر به یافتن راهی برای پایان دادن به زندگی‌شان نیستند. ممکن است از مرحله‌ای که هنوز توانایی ذهنی یا فیزیکی انجام این کار را دارند، گذشته باشند، اگر هم هنوز توانایی‌اش را داشته باشند، نمی‌توانند پزشک یا فرد نزدیکی را پیدا کنند که به آنها کمک کند، به خصوص در جاهایی که  خودکشی کمکی غیرقانونی است. هرچند که معمولا این قانون، مانع غیرقابل عبوری برای افراد معمولی که قصد خودکشی دارند، نیست؛ کسانی که نه به خاطر بیماری‌های بی‌درمان و گریز از تحمل رنج بیهوده، بلکه مثلا به دلایل روانی و افسردگی می‌خواهند خودکشی کنند.
سوای این گروه‌ها، شمار زیادی هم هستند که هیچ اعتراضی به خودکشی کمکی ندارند اما هرگز این راه را برای پایان دادن به روزهای پایانی دردناک زندگی شان انتخاب نمی‌کنند؛ چرا؟

دلیل اینکه انتخاب بین حالت اول و دوم که در بالا گفته شد، به نظر نویسنده، ساده و روشن است، این است که اینجا بحثی نظری در جریان است و روشن است که نظر و وضعیت هر کدام از ما اگر در روزهای پایانی زندگی باشیم، متفاوت است. نمی‌دانیم دقیقا کِی و چطور استقلال‌مان را از دست می‌دهیم، چقدر درد خواهیم کشید، شاید مثل بیشتر آدم‌ها در چنان وضعیتی به خودمان امید بدهیم که همه‌چیز درست و بهتر خواهد شد یا دست‌کم بدتر نمی شود. کتاب فناپذیری روی همین نکته دست گذاشته است:
وقتی امید و شواهد، مُچ‌اندازی کنند، معمولا امید برنده می‌شود.
البته نباید اراده و میل به زنده‌ماندن را دست‌کم بگیریم؛ پارسال مقاله‌ای در نیویورک تایمز، ماجرای ترسناکی درباره مردی ۹۱ ساله را شرح می‌داد که با آنکه سال‌های پایانی زندگی‌اش را در وضعیت دردناک و ناراحت‌کننده‌ای در رفت‌وآمد بین بیمارستان و آسایشگاه می‌گذرانده، تنها چند هفته پیش از مرگ، از دخترش تشکر کرده که با تلاش‌های زیادش باعث شده او بیشتر زنده بماند.

نقش موسسه‌هایی را هم که از طولانی‌تر شدن زندگی انسان‌ها سود می‌برند در نظر بگیرید؛ این موسسه‌ها مردم را وادار یا تشویق به انجام مراقبت‌هایی می‌کنند که به زندگی بیشتر و طولانی تر می‌انجامد، فارغ از اینکه آیا زندگی معلق و وابستهٔ روز و هفته‌های پایانی، ارزش این را دارد که طولانی‌تر شود؟
کسانی را در نظر بگیرید که از نفس‌کشیدن بیشتر یک مرده متحرک، پول بیشتری به جیب می‌زنند.

با همه اینها، من (امریس وستکات) همچنان متعجبم که چرا افراد بیشتری با رسیدن به روزهای پایانی زندگی‌شان، مرگ را انتخاب نمی‌کنند. من اینجا درباره کاهش ناگزیر توانایی انسان با پا گذاشتن به پیری، حرف نمی‌زنم؛ چیزی که نویسنده مقالهٔ‌ پر سرو صدای چرا امیدوارم در ۷۵سالگی بمیرم، به سادگی توضیح داده:

زندگی بسیار طولانی، خیلی از ما را اگر معلول نکند، از پا می‌اندازد و رو به زوال می‌برد، وضعیتی که شاید بدتر از مرگ نباشد اما محروم‌کننده است و خلاقیت و توانایی مشارکت ما را در کار، جامعه و جهان می‌دزدد. مواجهه و هم‌نشینی مردم را با ما تغییر می‌دهد، ما دیگر به عنوان آدمی سرزنده و فعال در یادها نمی‌مانیم و تصویر آخرین روزهای زندگی ما، تصویر آدمی عاجز، بی ثمر و حتی تاثرآور خواهد بود.

اما برای من قابل درک است که چرا بعضی‌ها با نظر و شیوه‌ای که او به موضوع نگاه کرده، موافق نباشند. در ۷۵ سالگی، زندگی می‌تواند هنوز ظرفیت‌های زیادی برای لذت‌های مهم داشته باشد: وقت‌گذرانی با فرزندان، نوه‌ها و شاید نتیجه‌ها، دیدن رشد، قدکشیدن و موفقیت‌های نزدیکان، مطالعه، سفر، هنر و خوشی‌های سادهٔ‌ دوستی و زندگی خانوادگی.

چیزی که متعجبم می‌کند این است که شمار بیشتری از مردم، رهایی از درد نا خوشایند پایانی، ناتوانی و تحقیر را انتخاب نمی‌‌کنند. حتی نویسنده مقاله بالا هم می‌گوید مرگش را انتخاب نمی‌کند؛ او مخالف قانونی شدن اُتانازی یا «خودکشی کمکی» است. مقاله او به روشنی شرح می‌دهد که چرا او مدعی است پس از ۷۵سالگی تنها مراقبت‌ها و داروهای تسکینی را می‌پذیرد و از داروها و مراقبت‌های درمانی دوری می‌کند. خودداری او از خودکشی عجیب است چراکه اگر او به راه و روش خودش پایبند بماند، هنوز احتمال زیادی وجود دارد که او زیاد عمر کند و تصویری از روزهای پایانی زندگی‌اش به جا بگذارد که در مقاله‌اش ناخوشایند دانسته و به دلیل دوری از همین تصویر و ناتوانی روزهای پایانی، آرزو کرده بیشتر از ۷۵ سال عمر نکند.

من پیش‌بینی می‌کنم، به‌هرحال، در سال های آینده، شمار بیشتری از مردم در روزهای خیلی پایانی زندگی‌شان، مرگ را انتخاب کنند. معتقدم ما در حال حاضر در مراحل ابتدایی این تغییر نگرش هستیم، همانطور که امروز شاهد تغییراتی در نگرشمان هستیم که ۳۰سال پیش، غیرقابل تصور بود.

همین حالا، خودکشی کمکی در سوئیس، آلمان، ژاپن، کلمبیا و آلبانی و در ایالت‌های اورگان، مونتانا، نیومکزیکو و ورمونت آمریکا قانونی است.
در بعضی جوامع، روند اعطای این حق به روشنی در حال کسترش است. استدلال‌های فلسفی موافق اعطای حق انتخاب مرگ، پر قدرت‌تر و رساتر شنیده می‌شوند و بیشتر این استدلال‌ها بر پایه «اصل آسیب» جان استورات میل شکل می‌گیرند که معتقد است انسان مادامی که به دیگری آسیبی نزند، باید مجاز به انجام آنچه که می‌خواهد باشد.
مخالفت‌های مذهبی -احتمالا- ضعیف‌تر خواهند شد، چرا که مذهب، برای نسل‌های امروز که روزی پا به کهن سالی می‌گذارند، اهمیت کمتری خواهد داشت.
ننگ سنتی چسبیده به خودکشی هم، با آشناتر شدن ما با نمونه‌هایی از افرادی که به خاطر خود یا کسانی که دوست دارند، زندگی‌شان را کمی کوتاه‌تر می کنند، کم‌رنگ‌تر می‌شود.
در فیلم مستند تِری پرَچِت: انتخاب مردن، مرد هتلدار بازنشسته‌ای نشان داده شده که با نوشیدن اسید باربیتوریک و کمک دو کارمند دیگنیتاس، در حضور همسرش و فیلم‌ساز، به زندگی‌اش پایان می‌دهد. دیگنیتاس سازمان سوئیسی است که به خودکشی بیماران بی‌درمان، با شرایط دلخواه آنها کمک می‌کند. فیلم را اینجا می‌توانید ببینید.
(دیدن فیلم ممکن است آزاردهنده باشد.)

دفتر دیگنیتاس، در واقع ساختمان آبی است که دولت سویس تنها اجازه داده در منطقه‌ای صنعتی و نه مسکونی یا تجاری در حومه زوریخ کار کند. سازمانی که ظاهرا غیرانتفاعی است.

نیازی به گفتن نیست که فیلم، جنجالی شد و از هزاران نظری که درباره‌اش داده شده، بسیاری انتقادی هستند و از موسسه، فیلمساز و همسر مردی که تا آخرین لحظه، همراه اوست، انتقاد شده‌است.
همین که چرا نمایش خودکشی کمکی، چنین مخالفتی را بر می‌انگیزد، خودش پرسش جالبی است.
در مقایسه با روندی که نویسنده کتاب مصور «نمی‌توانیم درباره…» از مرگ پدر و مادرش نشان داده، پایان زندگی در مستند انتخاب مردن، به آسانی و وقاری است که مرگ می‌تواند باشد.

خودکشی، اغلب به عنوان کاری بزدلانه یا خودخواهانه توصیف شده. اما به نظر نویسنده، آنها که خودشان انتخاب می‌کنند که زندگی را که در کهن‌سالی کامل شده، با پایانی باوقار تمام کنند و از دوره کوتاه دردناک، بیهوده و تحقیرآمیز وبال گردن دیگران (نزدیکان و سیستم پزشکی)، دوری می‌کنند و به آنها که دوستشان دارند، سود مادی می‌رسانند، برای شهامت و از خودگذشتگی‌شان شایسته احترام و تحسین‌اند.

نوشتهٔ می‌توانیم درباره چیز بهتری حرف بزنیم؟ را در گوشه کامل‌تر بخوانید.

25 Jan 16:33

ايرانيان به فساد عادت كرده اند، مثل آلودگي هوا، مثل سرطان

12 ساعت،30 دقیقه


آسمان دی ماه در تهران می تواند ترسناک باشد. طلوع خورشید تنها از فراز کوه های البرز می تواند زیبا باشد. برای عابران خیابان های شهر خورشید بهمن ماه در میان هاله ای از دود و هاله آلوده صبحگاهی به میان آسمان می آید. سپیده دم در ایران نوار باریکی از سپیدیست که موازی نارنجی بدرنگ و سیاه آلوده ای خبر از صبح می دهد. منظره ای که مسافران و تازه واردها را می تراساند ولی مردم شهر به آن عادت کرده اند.  مردم تهران یادگرفته اند که با آلودگی هوا زندگی کنند و تهران علیرغم آلودگی بزرگ و بزرگتر شده است.  بنظر می رسد این روزها دولتمردان ایران می خواهند همزیستی مشابهی را با فساد گسترده اداری در کشور بپذیرند.  یکسال و نیم بعد از به قدرت رسیدن دولت حسن روحانی که با وعده تدبیر و امید مردم را به پای صندوقهای رای کشاند فساد اداری در ایران همچنان مهار نشده باقی مانده است. و خبری از مبارزه با آن نیست. مسوولان دولت و اعضای قوه قضاییه بیشتر مشغول انتقاد کردن از کسانی هستند که پرونده های فساد اداری را "رسانه ای" می کنند تا اعلام برنامه برای مبارزه با متخلسان و فاسدان مالی. در غیات تدبیری برای فساد اداریبرای مردم عادی کوچه و بازار یک نکته واضح است: حجم اختلاس های مالی و جرائم بانکی گزارش شده تصاعدی افزایش می یابند. در حالیکه جزییات پرونده اختلاس 3000 میلیاردی هنوز آشکار نشده و اعدام سریع مه آفرید امیر خسروی قرار بود به پرسش های افکار عمومی درباره آن خاتمه بدهد آذرماه گذشته خبر کشف یک سوءاستفاده 12700 میلیارد تومانی رسانه ای شد و مردم را شگفت زده کرد. در واکنش به انتشار این خبر رییس قوه قضاییه به رسانه ها هشدار داد که "سیاه نمایی نکنند". دلیل او برای اینکار این بود " پولی خورده نشده و فساد با اختلاس فرق دارد". هیچ کدام از مقامات به طور واضح اعلام نکرده اند که این خلاف چطور صورت گرفته است ولی بنظر می رسد یکی از بانکها برای یکی از صاحبان حساب چک صادر می کرده ولی با وجود آنکه صاحب حساب پولی نداشته است چک های او پاس می شده اند. کاری که بنظر همه کارشناسان بانکی آنقدر خارق العاده هست که در هیچ نظام بانکی در هیچ کشور دیگری مشاهده نشده است.  برای سنجش واکنش افکار عمومی می توان کامنتهایی را خواند که بازدیدکنندگان در وبسایت های خبری داخلی نوشته اند. یک خواننده از مسوولین وب سایت محافظه کار الف وابسته به احمد توکلی، نماینده تهران، حامی اولیه و منتقد این روزهای احمدی نژاد، پرسیده است " گیرم فقط پول بدون پشتوانه جابجا شده باشد، سود بانکی این12 هزار میلیارد تومان برای یک سال می شود نزدیک دو و نیم هزار میلیارد تومان". در سایت محافظه کار تابناک خواننده ای پرسیده است "اگه پول از بانک خارج نشده چه طوری شده پرونده ی فساد؟! بالاخره یه سودی شامل حال بعضیا شده دیگه!!" یک خواننده دیگر پرسیده است "ملت را احمق فرض میکنید؟" علاوه بر مقامات قوه قضاییه مقامات دولت هم در محافل خصوصی از رسانه ها برای خبررسانی درباره این اختلاس شکایت کرده اند. جلوگیری کردن از رسانه ای شدن پرونده های فساد یکی از معدود مواردیست که دولت حسن روحانی و اصولگرایان قوه قضاییه بر سر آن اتفاق نظر دارند. محمد یک فعال اقتصادی که صاحب یک شرکت خصوصی در زمینه تبلیغات است، می گوید: "دولت برای احیای اقتصاد به سرمایه گذاری خارجی احتیاج دارد، صحبت درباره فساد علاقه سرمایه گذاران خارجی به ورود به اقتصاد ایران را کاهش می دهد". چه قضات که باید به این جرائم رسیدگی کنند و چه مدیران دولتی که باید درباره این جرائم طرح دعوا کنند می خواهند طوری رفتار کنند که گویی در ایران فساد اداری وجود نداری و خلافی رخ نداده است.  کسانی که از پروژه های اختلاس مالی و دور زدن نظام بانکی سود برده و می برند هنوز در اقتصاد ایران وجود دارند. سوءاستفاده های مالی آنها باعث شده است تا حجم بزرگی از نقدینگی را کنترل کنند و حتی بتوانند بازار به هم بزنند.  لیلا، یک تحلیلگر اقتصادی و خبرنگار، می گوید: "این روزها دیدن آدمهای دولت قبلی یا آقازاده هایی که  با رانت های دولتی دفاتر مجلل زده اند و به کار بازرگانی مشغولند، عادی شده است". او اعتقاد دارد حضور آزاد این افراد در اقتصاد دهن کجی به تمام اصولی است که مردم ایران در زندگی عادی به آنها معتقدند. محمد این حرف را تایید می کند "آدمی مثل من باید برای گرفتن یک پروژه جان بکند ولی بعد یکی از راه می رسد که پول دارد، خرج می کند، رشوه می دهد و با پوزخند کار را از دست من می گیرد".  محمد از دیدن این آدمها و ثروت های بادآورده شان کلافه است. برای او سوال این نیست که چه فسادی رخ داده است بلکه کجا هست که فساد رخ نمی دهد.  بی ارادگی برای مبارزه با فساد منحصر به دولت و قوه قضاییه نیست، برخی از هواداران دولت حتی می کوشند که وجود فساد را توجیه کنند. مسعود یکی از خبرنگاران طرفدار دولت است که از او درباره فساد می پرسم، جواب می دهد: "مگر در بقیه دنیا فساد نیست؟ " او می گوید "دولت شاکی اصلی این پرونده هاست و تشخیص داده که پیگیری آنها در حال حاضر به صلاح نیست". او اعتقاد دارد برخی بدنبال سیاه نمایی اوضاع هستند و شرایط دولت را در نظر نمی گیرند. مسعود به هيچ وجه شوخی نمی کند. کسانی مانند او بر این باورند که این شیوه انجام کار در ایران است. آنها دنبال مبارزه با فساد نیستند، بلکه وجود فساد در ایران را بعنوان لازمه فعالیت اقتصادی پذیرفته اند.  کارآفرینانی مانند محمد مدت هاست که با فساد موجود اداری کنار آمده اند. او فساد اداری در ایران را به بیماری سرطان تشبیه می کند. "مثل یک بیمار سرطانی من یادگرفته ام چطور علیرغم سرطان زندگی کنم". بی عملی و انفعال نظام در مبارزه با فساد عامل اصلی این انطباق بوده است. این بی عملی تنها نشانه فقدان اراده سیاسی نیست برای بسیاری اجتناب دولت روحانی از مبارزه با فساد اداری خبر از ضعف ذاتیش می دهد. دولت خود را به مراتب ضعیفتر از آن می داند که بتواند بطور جدی با فساد مبارزه کند. فرهنگ اداری ایران مدتهاست که به زیرمیزی و شیرینی عادت کرده است. یک مقام ارشد وزارت دارایی که نمی خواهد از اسم او در این گزارش استفاده شود به ایران وایر می گوید"فساد اداری بخشی از فرهنگ اداری در کشور ماست" او بعنوان نمونه به نظام ممیزی مالیات در ایران اشاره می کند "بیش از سی سال است که همه می دانند تکیه این نظام به عامل انسانی دلیل اصلی فساد و ارتشاء در آن است" ولی اراده ای برای اتوماتیک کردن فرآیند و حذف ممیزان مالیاتی از فرآیند تخمین مالیات در ایران وجود ندارد. "همه می دانند که ممیزان مالیات سهم خود را از مالیات ها می گیرند و دولت راضیست که درصدی به آنها بدهد به شرط آنکه مالیات ها را دریافت کند". برآیند ناتوانی دولت، انفعال رسانه های هوادارش و علاقه مدیران و اعضای حاکمیت به حفظ ظاهر روا دانستن سوءاستفاده های مالی و اختلاسه ای گسترده در ایران است. جواد آقا یک راننده تاکسی که در خط آزادی – انقلاب کار می کند با صدایی زنگ زده از دود سیگار و آلودگی مرا ارشاد می کند:"جوون، کسی که یک میلیارد می دزده همیشه پونصد میلیون برای شیرینی دادن به پاسبان ها داره، مالباخته است که چیزی برای چرب کردن سیبل آدمها براش نمونده". بنظر می رسد ملت ایران مالباختگان پرونده هایی هستند که در آنها از عدالت خبری نیست، گرچه حتی در این پرونده ها سبیل ها و این روزها ریش های بسیاری چرب می شوند.   



25 Jan 16:15

ترس از "دولت اسلامی" در افغانستان

گزارش‌ها در مورد حضور گروه تروریستی "دولت اسلامی" (داعش سابق) در افغانستان روز به روز بیشتر می‌شوند. حتی تصور این امر برای بسیاری افغان‌ها، شهروندان کشوری که قربانی تروریسم است، وحشتناک است. گل محمد، یک شهروند افغان، با حالت آشفته از جنگجویانی گزارش می‌دهد که «مردانی با بیرق‌های سیاه و لباس‌های سیاه‌اند». او می‌گوید: «من دیده‌ام که سلاح‌های سنگین در اختیار دارند و موتورهای لوکس می‌رانند». گفته می‌شود این افراد در ولسوالی "شیندند" در ولایت هرات دیده شده‌اند. از آن پس شایعات افزایش یافته‌اند. این امر در بین مردم ترس ایجاد کرده است. گل محمد که در این ولسوالی زندگی می‌کند، می‌افزاید: «ما از آنها بیشتر از طالبان می‌ترسیم. تا حال آنها به کار ما کاری نداشته‌اند، اما این وضع می‌تواند به زودی تغییر کند». اینکه آیا گروه "دولت اسلامی" اکنون در افغانستان جاپایی باز کرده یا نه، هنوز مشخص نیست. رسماً در این مورد خبری منتشر نشده است. گفته می‌شود تعدادی جنگجوی افغان در بخش‌هایی از این کشور ادعا کرده‌اند که عضو "دولت اسلامی" هستند. در ولایت فراه واقع درغرب افغانستان، در هلمند واقع در جنوب افغانستان و در زابل واقع در شرق افغانستان از مردان سیاه‌پوشی گزارش شده که به زبان طالبان حرف نمی‌زنند، از نگاه مالی مستقل‌اند و بیرق‌های "دولت اسلامی" را حمل می‌کنند. چندین مقام افغانستان نگرانی‌شان از این موضوع را ابراز داشته‌اند. آیا نبرد مسلحانه در پیش است؟ اسماعیل خان که تا همین اواخر وزیر انرژی و آب افغانستان بود، در یک کنفرانس مطبوعاتی در اواسط ماه ژانویه گفت: «افراد بیگانه در ولسوالی شیندند شبه‌نظامیان را استخدام کرده و به آنها آموزش می‌دهند. با فرا رسیدن بهار جنگ‌ها شروع می‌شوند. حکومت باید برای این منظور آماده باشد». این منطقه در ۱۵۰ کیلومتری شهر هرات در مرز ایران قرار دارد. در عین حال او اعتراف کرده که نمی‌تواند بگوید افراد، جنگجویان "دولت اسلامی" هستند یا نه. در حالی که حامد کرزی، رئیس جمهور پیشین افغانستان، خطر داعش را رد کرد، برداشت حکومت کنونی افغانستان از این موضوع توام با نگرانی است. عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی حکومت افغانستان، روز سه‌شنبه با محمد جواد ظریف، وزیر خارجه ایران، مشترکاً خاطر نشان کردند که موضوع "دولت اسلامی" را نباید دست کم گرفت. عبدالله گفت: «مشکل داعش همکاری بهتر و جدی‌تر بین دو کشور را ایجاب می‌کند». در هفته‌های اخیر گزارش‌ها و اظهارات مقامات افغانستان این مطلب را تایید می‌کنند. "خطر قریب‌الوقوع نیست" اما کارشناسان در این نگرانی‌ها شریک نیستند. برهان عثمان از شبکه تحلیلگران افغانستان با نظر انتقادی به گزارش‌ها در مورد "دولت اسلامی" در افغانستان می‌نگرد: «اکنون زود است که حکم کنیم آیا داعش در افغانستان جای پا یافته است. داعش خطری قریب‌الوقع نیست. بیشتر اختلافات در درون حلقه رهبری طالبان اخیراً طالبان را بر آن واداشته است متفرق گردند و ملیشه‌های [شبه نظامیان] خودشان را تشکیل دهند. برخی از آنها به مثابه علامت جدایی البسه دیگری می‌پوشند و پرچم‌های دیگری را حمل می‌کنند.» عبدالخالق نورزی، ولسوال ولسوالی "خاک سفید" در ولایت فراه، بارها گفته که ستیزه‌جویانی با بیرق گروه "دولت اسلامی" را دیده است. او در عین حال افزوده که این افراد بعد از مناقشه‌ی دو فرمانده طالبان از آنها جدا شده‌اند: «بعد از این مناقشه یکی از دو گروه، یک پایگاه مجاهدین سابق را متصرف شد و بعد از آن به ملیشه‌های خودش آموزش داد. بر خیمه‌های آنها بیرق‌های سیاه نصب است». این امر اظهارات عثمان را تایید می‌کند که گسترش گروه "دولت اسلامی" در افغانستان غیر محتمل است. او می‌گوید: «گروه دولت اسلامی شاید الهام‌بخش برخی جنگجویان در منطقه باشد، اما حضور اصلی داعش در نقطه محراقی اصلی‌اش در سوریه وعراق باقی می‌ماند.» وحید مژده، تحلیلگر و کارشناس طالبان، موجودیت "دولت اسلامی" در افغانستان را رد می‌کند. او اخبار منتشر شده در مورد "دولت اسلامی" را مایه سردرگمی می‌داند: «مهم آن است که نقش استخبارات [نهادهای امنیتی افغانستان] را به نظر آوریم. استخبارات افغانستان در مورد خطرات مبالغه می‌کند تا بعد از سال ۲۰۱۶ نیز نیروهای خارجی در افغانستان بمانند و کمک‌ها دوباره افزایش یابند». به گفته مژده، باید ترس به وجود آید تا افغانستان از نگاه بین‌المللی فراموش نشود. این ترس البته بر مردم هم تاثیر می‌گذارد. بر خلاف حکومت گذشته که همواره می‌کوشید از طالبان چهره‌ای انسانی معرفی کند، اکنون ترس گسترش می‌یابد. مقایسه طالبان با "دولت اسلامی" برای بسیاری از افغان‌ها "دولت اسلامی" سناریویی هولناک است. با توجه به اینکه افغان‌ها از ده‌ها سال به این سو از هراس طالبان رنج می‌برند، این امری غیر منتظره است. برهان عثمان می‌گوید: «این ظاهراً باور کردنی است که اکنون طالبان به طور مقایسه‌ای معتدل و انطباق‌پذیر پنداشته شوند». عثمان می‌افزاید: «تفاوت بین گروه دولت اسلامی و طالبان بسیار بزرگ است. افغانستان و پاکستان گروه‌های پیکارجوی خودشان را دارند که آنها بر مبنای پویایی‌های محلی سمت و سو گرفته‌اند و خود را محدود به مناطق مرزی این کشورها ساخته‌اند. این با گروه دولت اسلامی فرق دارد که قصد ایجاد یک خلافت جهانی را دارد». به اعتقاد این کارشناس، در کل گروه‌های جهادگرای "دولت اسلامی" و طالبان نقاط اشتراک اندکی دارند.
25 Jan 16:13

George carlin

25 Jan 16:11

پیشنهاد هدیه های رنگی مردونه

by editor

همه می‌دونن هدیه خریدن و هدیه گرفتن چقدر آدمو خوشحال می‌کنه، اما نصف مردم دنیا شانس کمتری برای گرفتن هدیه‌های خوب دارن. هدیه خریدن برای مردا همیشه کار سختیه و انتخاب‌ها خیلی محدوده. خود ما هم بیشتر پیشنهادهای هدیه‌مون زنونه بوده و حالا می‌خواهیم چند تا پیشنهاد عالی برای هدیه به آقایون بهت‌تون بدیم که بهونه سختی انتخاب کادو رو از بین ببریم.

اولین پیشنهادمون یه جعبه کادو خوشگل و خوشمزه برای آدمیه که اهل قهوه خوب و صبحونه‌های مفصله. یه قهوه ترک فوری و خوشمزه اینجا داریم که محصول ترکیه است و قیمت مناسبی هم داره. این بسته ۲۴ روز صاحب هدیه رو خوشحال و پر انرژی می‌کنه.

 

این قهوه رو پیشنهاد میدیم، که قهوه ترک فوری هست و قهوه دوست ها ازش استقبال میکنند.

10508195_1 (1)

می‌تونید کادوتون رو با یه بسته شکلات و یه ماگ خوشگل تاشو کامل کنید. پیشنهاد ما این ماگ کوهنوردیه که هم مارک خیلی خوبی داره و هم تاشو هست و میشه تو کوله پشتی گذاشت و همیشه همراهمون داشت و هم قهوه رو گرم نگه می‌داره و هم تو ماشین یا کیف جای کمی می‌گیره.

20004405_1

حالا چی بهتر از یه شکلات می‌تونه مکمل تلخی قهوه باشه؟ اینجا چند بسته شیک از چند نوع شکلات هست که همه اینا کنار همدیگه، یعنی یه قهوه، یه ماگ و یه بسته شکلات یه هدیه کامل رو می‌سازن که هر مردی از گرفتن‌اش خوشحال می‌شه.

با این هدیه میشه همیشه در کیفش یه کافی شاپ سیار داشته باشه.

 

اگه قراره به یه آدم رنگی عاشق طبیعت کادو بدید که یا اهل طبیعت گردیه و یا دوست داره روزای زیادی رو خارج از شهر بگذرونه این گریل خیلی خوشحال‌اش می‌کنه. این گریل سوئدی هم تاشوئه، هم ارتفاعش قابل تنظیمه و هم جنس محکمی داره. خوبیش اینه که تو هر خونه‌ای هم به کار میاد و قیمت مناسبی داره.

20004422_1

حتما اون آرم صلیب قرمز کوچیک رو می‌شناسید که به “سوئیس آرمی” معروفه. دو تا از محصولات ونگر با دو قیمت متفاوت پیشنهاد بعدی ما برای هدیه به آقایونه. اینا دو تا چاقوی چند کاره هستن که همیشه به کار میان. اولی این چاقوی ۶ کاره است که خصوصا تو سفر یا طبیعت گردی به اندازه چندتا وسیله حیاتی کار می‌کنه.

80700177_1

این چاقو هم اگرچه گرون‌تر از اولیه ولی ۱۵ کاره است و واقعا به اندازه یه جعبه ابزار کوچیک و جمع‌ و جور تو هر موقعیتی به کار میاد. داشتنش تو هر خونه‌ و هر سفری قوت قلبیه برای صاحب هدیه. ضمن اینکه این چاقوهای سوئیسی طراحی خوشگلی هم دارن و مثل یک یادگاری خوب همیشه مهربونی و خوش‌فکری شما رو به یاد میارن.

80700175_1

پیشنهاد بعدی ما پکیج لنزهای دوربین موبایله که کمک می‌کنه با گوشی عکسای کاملا حرفه‌ای و عالی گرفته بشه. این یه کادوی خیلی به درد بخوره که هر کسی از گرفتنش خوشحال می‌شه. این لنزها به راحتی به هر گوشی وصل می‌شن و به نسبت کارآیی راحت و عالی‌شون قیمت خیلی مناسبی دارن.

50019689_1

یه پیشنهاد عالی دیگه که باز مربوط به گوشیه این شارژر همراهه که تا سی روز شارژ نگه می‌داره و هر گوشی رو می‌شه باهاش شارژ کرد. این محصول کم حجم و سبک دو سال گارانتی داره و قیمت‌اش به نسبت کارآیی‌اش انقدر خوبه که بتونیم بهش لقب بهترین هدیه رو بدیم.

50019706_1

اگه کتاب دوست داره ، پیشنهاد ما اینه یکی دو تا کتاب داستان انتخاب کنید + یک شکلات (از بین اینها میتونید شکلات انتخاب کنید)

آخرین پیشنهادمون به درد کسایی می‌خوره که عاشق سلفی گرفتن هستن. این یه پایه گوشیه که روی هر اندازه گوشی جواب می‌ده و می‌شه باهاش سلفی‌ها و عکسای دسته جمعی از فاصله تقریبا یک و نیم متری گرفت. شاتر دوربین روی دسته نصب شده و استفاده ازش خیلی آسونه.

50019857_1

شما هم ایده های جذابی برای هدیه به آقایون دارین ؟ در بخش نظرات بنویسید :)

 

The post پیشنهاد هدیه های رنگی مردونه appeared first on رنگی رنگی.

25 Jan 15:44

That's Clearly Not Normal Wood

20 Jan 16:41

تقویم رنگی رنگی : ایده های اجرایی برای۱ بهمن

by editor

اینجا قراره مناسبت های تقویم رنگی رنگی رو یک روز جلوتر بهتون یادآوری کنیم تا بتونید خودتون رو براش آماده کنید، و برای اجرای ایده هایی که اینجا بهتون پیشنهاد میدیم برنامه ریزی کنید. شما هم میتونید پیشنهادات خودتون رو که مربوط به مناسبت فردا هستند، در قسمت نظرات این صفحه به نمایش بذارین. مناسبت فردا: روز بغل کردن دوستامون !

 

1

لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی حرفه ای ( با امکان تاریخ میلادی و قمری و امکان یاد داشت نویسی و مدل های مختلف ویجت ساعت و تقویم)

لینک دانلود اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی ( نسخه رایگان)

توضیحات بیشتر در مورد اپلیکیشن تقویم رنگی رنگی

The post تقویم رنگی رنگی : ایده های اجرایی برای۱ بهمن appeared first on رنگی رنگی.

19 Jan 21:20

http://elcafeprivada.blogspot.com/2015/01/blog-post.html

by Ayda
دوباره آقای یونیورس یه مثبت‌منفی اشتباه کرد. بدین‌گونه که اوضاع بر وفق مراد بود و همه‌چی برگشته بود سر جاش و مشغول کار و زندگی بودم با دو نقطه نیش باز، فقط یه غر سبکی زدم که آخخخخ که چه دلم می‌خواست وسط این‌همه شلوغی یه چند روز استراحت کنم. منظورم یه استراحت کوتاه ساحلی-ییلاقی بود صرفا. قصد رفتن هم نداشتما، صرفا دلم می‌خواست. آقای یونیورس اما به جای استراحت مختصر، استراحت مطلق گذاشت تو منوی روزانه‌م. به این صورت که یه تصادف لایت احمقانه کردم و الان کمری ترکیده دارم در حال استراحت مطلق. چند روزی می‌شه که به سختی ارتفاعم از بیست سانتی کف زمین بیشتر شده و جهان رو دارم به کلْ افقی تجربه می‌کنم. روزا یکی دو ساعت به شیوه‌ی ال دی کار می‌کنم و باقی‌ش رو به کتاب‌خوندن می‌گذرونم. فیلم و سریال هم تو خونه ندارم. نتیجه؟ نتیجه این‌که دیگه حوصله‌ی کتاب خوندن هم ندارم حتا، نوشتن پیشکش. نتیجه‌تر این‌که اصلا انگار تمام زندگی من وقتایی هیجان‌انگیز بوده که یه مانع سر راهم بوده. که برای به دست آوردن اون موقعیته باید هزار جور معلق می‌زده‌م. باقی اوقات، اوقاتی که می‌تونسته‌م روال عادی و مشروع رو طی کنم، مشروع استراحت کنم، مشروع کتاب بخونم مشروع بنویسم یا هر کار دیگه، سریع کسل شده‌م و حوصله‌م سر رفته. چیزی که راحت و هُلُپی و مستقیم به دست بیاد ارضام نمی‌کنه. عوضِ دو هفته استراحت مطلق، دزدیدن دو ساعت وقت شخصی وسط هزار و یک کار نیمه‌کاره‌ست که بهم می‌چسبه، ولاغیر. به قول سیلویا پرینت «می‌دانستم تمام سهم من از داشتنِ او، همین نیم‌روزهای گاه‌به‌گاه است و همین نیم‌روزهای گاه‌به‌گاه بود که او را از باقی دنیا متمایز می‌کرد. داشتنِ تمام‌وقت‌اش قاتلِ عشق‌مان بود.»
19 Jan 21:19

خیلی عجیبه که ما تو فیلما خونه هایی که دوست دار...

by بهناز میم
خیلی عجیبه که ما تو فیلما خونه هایی که دوست داریمو میبینیم ولی نمیتونیم بریم توش. میتونیم رابطه ای که دوست داریمو ببینیم ولی نمیتونه مال ما باشه. میریم به کشورای دیگه، جاهایی که بهمون ویزاشو نمیدن، یا الکی الکی نمیدن، خیابوناشو میبینیم، ولی نمیتونیم توش راه بریم. پنجره هایی که به دریا باز میشن، آدمایی که با هم بدترین دعوا رو میکنن، ولی به هیچ کدوم بر نمیخوره. شاید شغل ایده آلمون مال یکی از شخصیتای فرعی باشه. شایدم بشقاب غذامون رو میز اوناس و میخوایم داد بزنیم که نخور اون مال منه، ولی طرف غذاشو میخوره و ظرف شو میشوره. حتی ممکنه دستش بهش بخوره و ظرف مون رو بشکنه. پرده ی پنجره ی رو به دریا رو بکشه، بدون یه معذرت خواهی که بابا خب تو داشتی نگا میکردی. میتونی انقد نزدیک بشی که ببینی اشک تو چشمش جمع شده ولی نمیریزه. انقد نزدیک و انقد دست نیافتنی. مث یه دفعه که با بهنوش از کنار یه مغازه ای رد میشدیم که مبل و تخت و این چیزا میفروخت. ویترین بزرگ شیشه ای داشت که پشتش یه اتاق خواب کامل برای نمونه چیده بودن، یا یه آشپزخونه ی آنچنانی، با صندلیا و حتی کاسه های آماده برای خوردن غذا. بعد فک کردم چه طور بی خانمانا با دیدن این دیوونه نمیشن؟ چه طور شب شیشه های مغازه رو نمیارن پایین و برای یه بار نمیرن و تو اون ویترین زندگی نمیکنن؟ تو همون تختی که آنچنانیه بخوابن و تو اون آشپزخونه دور هم بشینن و نمایش خانواده ی خوشبخت بازی کنن و سیب گاز زده رو ول کنن رو میز و به هم بگن شب به خیر. فک کنم همین جوریه که ما به شیشه ی تلویزیون حمله نمیکنیم. ازمون جنون زدایی شده. ما آروم به چیزی که مال ما نیست نگا میکنیم و میذاریم پرده ی پنجره ای که مال ما نیست رو بکشن.
18 Jan 17:00

درسفر بايد شناخت

by lalekhanoomi
 

به نظرم خوب بود همانطور كه كتابهايي داريم با عنوان مثلا آلماني در سفر،هندي در سفر و... مي شد از جلوي دانشگاه تهران كتاب هايي خريد با نام مثلا اصغر در سفر، لاله در سفر و...