به بهانه همراهی با گروه کتابخوانی بالاخره کتاب ظرافت جوجه تیغی را خواندم؛ و دوستش داشتم، هرچند برخی از بخشهایش بیش از حد کشدار یا بیش از حد خارج از حوزه علائق من بود.
کتاب دو راوی دارد: رنه میشل 54 ساله، سرایدار یک مجموعه آپارتمانی پنج طبقه اعیان نشین در خیابان گرنل پاریس، و پالوما ژوس (یا ژوسه) دختر 12.5 ساله یکی از ساکنان این مجموعه. رنه یک خودآموخته شیفته هنر و ادبیات است، بیوهای که با گربهاش لئو زندگی میکند، و با وجود این که تلاش میکند طبق تصویر کلیشهای ساکنان آپارتمان از یک سرایدار زندگی کند، در خفا کتاب میخواند، فیلمهای یاسوجیرو ازو را میبیند، عاشق ادبیات کلاسیک روسی است و از فلسفه سر در میآورد. در ظاهر او زنی نازیبا و بدهیکل و کم حرف است.
پالوما، راوی دوم کتاب هم هوشی سرشار و ذهنی پیشرس دارد و او هم مثل رنه تلاش میکند این ویژگیاش توجه اطرافیانش را جلب نکند. او خانواده و معاشرین خود را (به استثنای یک دختر سیاه پوست که دوست هم مدرسه اوست) دوست ندارد و می خواهد همزمان با تولدش خودکشی کند و پیش از مردن خانه پدر و مادرش را به آتش بکشد. با این همه، در تلاش برای یافتن چیزی که او را متقاعد کند زندگی ارزش زیستن دارد افکار و تجربیات خود را روی کاغذ می آورد.
اولین چیزی که در این کتاب دوست دارم انتخاب این دو قهرمان کاملا غیر کلیشهای است. کلیشه به ما میگوید که پالوما با این خصوصیات و افکار باید پسر باشد و رنه مرد.
حتی آقای ازو هم غیر کلیشهای است و با آنچه سینما از مرد ژاپنی مرفه فرهیخته در ذهن ما ساخته (عبوس، جدی، متفرعن) فرق دارد.
کتاب مجموعهای است از دیدگاههای نویسنده درباره ادبیات، فلسفه، هنر، سینما، زندگی آدمهای مرفه، شورش جوانان مهاجرزاده پاریس و ... که هر کدام میتواند موضوع یک پست وبلاگی یا فیس بوکی/گوگل پلاسی، ... باشد. نویسنده دیدگاههایش درباره فلسفه، هنر، سینما و .. را از زبان رنه بیان میکند و پالوما را وامیدارد درباره بیهودگی زندگی آدمهای مرفه بیفرهنگ، شورش جوانان مهاجرزاده و ... حرف بزند.
عشق نویسنده به ژاپن و فرهنگ و سینما و غذای ژاپنی بین دو قهرمانش کم و بیش مشترک است.
به نظرم میزان علاقه ما به کتاب تابع این خواهد بود که تا چه میزان درگیریهای ذهنی نویسنده، این نکاتی که علاقهاش را جلب کردهاند یا نفرتش را برانگیختهاند مسئله ما هم باشند و پرچمی را در ذهن ما بالا ببرند.
برخی از این نکات خیلی پیشپا افتادهاند، یا دست کم فاقد تازگی، مثل فصل "دم کبک" که در انتهای آن رنه نتیجه میگیرد که فقرا بیش از هر چیز از دیگر فقرا بیزارند نه از پولدارها.
جرقه برخی را شاید خطایی کوچک زده باشد، مثل فصل "وظیفه داراها" که یک ویرگول نابجا در یک یادداشت سردستی خشم رنه را به شدت برمیانگیزد. اما نتیجهای که در نهایت میگیرد ارزش فکر کردن دارد: این که آدمهایی که از نعمت رفاه برخوردارند موظفند پاسدار "زیبایی" باشند، و اگر از پس این کار برنیایند باید بمیرند (اینجا در حد شعار دادن افت می کند. دوست داشتم نویسنده این کتاب ایرانی بود و بلایی که رادیو تلویزیون و اعضاء شبکه های اجتماعی و مترجمان بر سر زبان فارسی آوردهاند و میآورند را میدید. فکر میکنید چند نفر اعدام میشدند؟)
زبان کتاب در بخشهایی که راوی آن رنه است فاخر و سنگین است، اما وقتی پالوما روایت می کند متناسب با سن او (هر چند خودش میگوید که من با این سن در حد دانشجوی سال دوم دانشگاه سواد دارم) ساده تر می شود. (من ترجمه انگلیسی کتاب را میخواندم و در بخشهایی که رنه راوی بود با لغات ناآشنای زیادی روبرو میشدم در حالیکه بخشهای پالوما را بیدردسر میخواندم)
اواخر کتاب داشتم نگران میشدم که با یک قصه دختر شاه پریان با قهرمانان میانسال روبرو هستم اما پایان هوشمندانه کتاب را و مرا نجات داد.
کتاب را از کیندل ستور خریدم و باز هم به این نتیجه رسیدم که ایبوک در ترکیب با اینترنت بهترین روش تولید کتاب (با سلیقه من) است. جز این که معنی کلمات را با دیکشنریای که بخشی از نرمافزار کیندل است راحت میدیدم و هرجا میخواستم در کتاب یادداشت میگذاشتم، تابلویی که رنه را به هیجان آورده بود، موسیقیای که ترسانده بودش یا دیگری که شیفتهاش کرده بود، گلی که پالوما توصیف میکرد و ... را راحت پیدا میکردم و میدیدم و می شنیدم. حتی یافتن اشارات نویسنده به آثار ادبی و هنری دیگر را نسبتا راحت پیدا میکردم؛ زنده باد اینترنت و زنده باد تلفن هوشمند و زنده باد کتاب به فورمت ایبوک.
و اما ترجمه:
چندین بار به دلائل گوناگون ترجمه انگلیسی را با فارسی مقایسه کردم و هربار به این نتیجه رسیدم که ترجمه فارسی بسیار بد است. من این مقایسه پراکنده را در مورد چند کتاب دیگر هم تا بحال انجام داده ام اما این کتاب از نظر حذف مطالبی که ترجمه اش دشوارتر بوده رکوردی به جا گذاشته که تا نبینید باور نخواهید کرد. حذف چند خط تا یک پاراگراف کامل از تقریبا هر فصلی که من مقایسه کردم باعث از دست رفتن ظرافتهای زبانی یا نامفهوم شدن یا تغییر منظور نویسنده شده است. اگر این حذف ها به اجبار سانسور انجام شده بود قابل درک بود، اما به نظر میرسد مترجم متن را خوانده و به جای نویسنده تصمیم گرفته که خواننده ایرانی چه میزان از حرفهای نویسنده را برای درک منظور او لازم دارد.