Shared posts

15 Oct 15:34

خیلیا میون ماها هستن که فکر می‌کنن زندگی چیزی جز یه شوخی نیست

by kasrz

یک زمانی پدرم حتی از این هم بدتر راه می‌رفت. قبل از عمل، حرکتش دچار مشکل شده بود. خوب راه نمی‌رفت و پایش را روی زمین می‌کشید. و چون پدرم عادت دارد شب‌ها بی‌خواب شود و برود بنشیند روی مبل و سیخونک سیگار بکشد یا گل وسط هندوانه را از جا در بیاورد و فردا صبحش حاشا کند یا درهای کابینت‌ها را بکوبد به هم، تا داد مادرم را در بیاورد. به هر حال اگر بی‌خواب می‌شد برای رسیدن به این مراکز، نیاز داشت تا راه برود. وقتی پدرم راه می‌رفت یک صدای بسیار عجیبی تمام خانه را فرا می‌گرفت، صدای راه رفتنش. درست مثل یک جریان ِ ماورایی هر بار پدرم بی‌خواب می‌شد من هم از خواب می‌پریدم، برای همین این چیزها یادم مانده. صدای راه رفتن پدرم روی فرش مثل کشیده شدن صدای جاروی رفتگر روی آسفالت بود. جاهایی که فرش تمام و سرامیک شروع می‌شد صدای راه رفتن پدرم نمی‌آمد، برای همین اگر صدای راه رفتن پدرم نمی‌آمد این یعنی این که رفته بود سر یخچال، اگر صدا برای مدت کوتاهی قطع می‌شد و بعد دوباره به گوش می‌رسید و بعد باز قطع می‌شد و چند ثانیه بعد دوباره به گوش می‌رسید یعنی پدرم رفته روی تخت طاووس نشسته تا سیگار بکشد. من از این‌که از خواب بپرم شکایتی نداشتم، حتی خوشحال هم بودم که حس و غریزه‌م خوب عمل می‌کند. چون پدر م آن روزها زمین می‌خورد. منظورم زمین خوردن فیزیکی است، نه زمین خوردنی که مجاز از بدبختی یا چیز دیگری باشد. که البته الان که فکر می‌کنم می‌بینم تفاوتی هم نمی‌کند. یک بار پدرم رفته بود حمام و من خانه نبودم، وقتی رسیدم دیدم به پشت افتاده کف حمام. یعنی مثل لاک پشت، و بعد هم نتوانسته بود بلند شود، دوباره مثل خود لاک پشت. و این تعبیر لاک پشت را هم خودش گفت. چون همیشه اغراق می‌کند معلوم نشد راست می‌گوید یا دروغ که دو ساعت به همان وضع افتاده. ولی به هر حال افتاده بود و نمی‌توانست بلند شود. من زورم نمی‌رسید بلندش کنم. بعضی وقت‌ها وقتی یادم می‌افتد که پدرم لخت افتاده بوده کف حمام، و من نمی‌توانستم بلندش کنم، از این تصویر عقم می‌گیرد. اما این تصویر که همیشه با من هست، پس چرا به آن عادت نمی‌کنم تا عقم نگیرد؟ نمی‌دانستم از کجا بلندش کنم، از کمر گرفتمش و کمر خودم داشت له می‌شد. دستش را گرفت به دیوار و سعی کرد راست بایستد. پدرم هم هیچ توانی نداشت، یعنی توموره کاملاً حرکت کردنش را مختل کرده بود.  وقتی بلندش کردم آب داغ را باز گذاشتم و گفتم که می‌خواهد دوباره حمام کند؟ گفته بود دیگر گه بخورد حمام کند. بعد ازم خواسته بود بروم بیرون. حوله‌ به تن نیم ساعت روی تختش نشسته بود و زل زده بود به  قالی‌چه‌ی نقش ماهی ِ قهوه‌ای و سبز کف اتاقشان، بعد گرفته بود خوابیده بود. پدرم بعد از این اتفاق عوض شده بود. من بعد از این اتفاق رفته بودم بالا پشت بام خانه و سعی کردم مردانه و موقر گریه کنم. اما موفق نشدم و موقر از آب در نیامد. آخرش نشستم کف زمین و خاک برسر بازی در آوردم.

حالا ریشش را هم نمی‌زند و حوصله ندارد. البته داداشم بعضی وقت‌ها با ترفندهایی چون راه انداختن دعوا و اعمال زور موفق می‌شود مجبورش کند اما من کسی را مجبور نمی‌کنم. گفتم ریشت را نمی‌زنی؟ گفت می‌زند. اما نگفت کی. بعد در مورد ماشین حرف زد و اینکه چرا پس انداز ندارم و یک بار شد ده هزار تومن ببرم بریزم تو حساب جوانان مسکن؟ پس من اسب هستم که نمی‌خواهم بهم وام تعلق بگیرد. گفتم چقدر وام می‌دهند. چهل تا؟ خیله خب با چهل تا یک مستراح هم نمی‌توانی در گه‌ترین جای تهران بخری. گفتم دوست ندارم مثل تو و مامان همه‌ش قسط بدهم. گفتم از قسط بدم می‌آید و دیگر عقم می‌گیرد از قسط. و برای همین بهتر است راجع به قسط با من صحبت نکند چون من دشمن شماره یک قسط هستم و وقتی یکی می‌گوید قسط دوست دارم هر جا که هستم بکشم پایین و یک فصل برینم.  و آیا متوجه منظورم می‌شود؟ انگار داشت یک مزه‌ی مبهمی را در دهانش مزه مزه می‌کرد. غالباً نمی‌شنود بقیه چی می‌گویند، شاید چون اهمیتی هم ندارد، برای همین زل می‌زند به دهان که لب‌خوانی کند. و برای اینکه مطمئن شود سوالاتی می‌پرسد. مثلاً من اگر بگویم دارم می‌روم مهمانی. دوباره می‌پرسد داری می‌روی مهمانی؟ یا چیزی که شنیده را می‌پرسد، داری می‌روی دانشگاه؟ بعد مخاطب مجبور است حرفش را دوباره تکرار کند. وقتی لب‌خوانی می‌کند لب‌های خودش هم تکان می‌خورند. بهش گفتم دلم می‌خواهد از ایران بروم چون احساس می‌کنم این جا جز تباهی چیزی انتظارم را نمی‌کشد. و من کاملاً سرخورده هستم و با این سرخوردگی نمی‌توانم زندگی کنم و تحمل همه جای این شهر برایم مشکل است. گفت چرا مشکل است؟ چرا این طوری فکر می‌کنم؟  خیلی دوست داشتم بگویم فکر می‌کنم نوع زندگی کردن هم ارثی باشد. اما گفتم چون در آمد این‌جا پایین است و من دیگر نمی‌توانم با آدم‌های دور و اطرافم درست ارتباط برقرار کنم. بیرون رفتن و حرف زدن با ادم‌ها برایم مشکل شده و دیگر حوصله‌ی هیچ چیزی را ندارم. دوست داشتم بیشتر توضیح بدهم اما من و پدرم در مکالماتمان از جمله‌های کوتاه و کوبنده استفاده می‌کنیم. گفت این چیست که تنم کرده‌م و خجالت نمی‌کشم؟ بعد سعی کرد روی تی‌شرتم  را بخواند برای همین چشمانش را جوری کرد انگار آفتاب چشمش را زده. گفتم نوشته آی لاو اِن وای. یعنی من نیویورک دوست دارم. گفت خودش می‌داند یعنی چی. گفتم این که خیلی قشنگ است. گفت از سنم خجالت نمی‌کشم؟ گفت که دوران آن‌ها انقدر مردم مریض بودند که اگر یک جواب قرمز هم می‌پوشیدی ده نفر انگشتت می‌کردند، می‌گفت که او خودش ده تا جوراب قرمز داشت اما توی مدرسه جای جوربا قرمز نبود. اما پدر من مدرسه نمی‌روم. یعنی الان چی؟  فکر کرده من بروم توی خیابان انگشتم می‌کنند؟ پدرم گفت که آقا باشم. و آقایانه رانندگی کنم. و کسی را هم حامله نکنم. گفتم ماشین ندارم.
کاش با این حال که پدرم درست لُد نمی‌شود می‌شد سِیوش کرد.


15 Oct 15:34

عکس سیاه و سفید - 128

by Mohammad Moeini


Behrouz Reshad . خاش، سیستان و بلوچستان، 1353 . . اگر تصویر را نمی‌بینید، اینجا(+) را کلیک کنید . . .
15 Oct 15:34

Two Door Cinema Club – Sun

by Fubiz

Après leur excellent clip pour Metronomy sur le titre She Wants, voici la nouvelle réalisation du duo français Jul & Mat. Un clip produit par Wanda pour le groupe Two Door Cinema Club et le nouveau single « Sun » (label Kitsuné) issu de l’album Beacon. A découvrir dans la suite de l’article.

two2 two3 two4 two5 two1