Shared posts

19 Aug 06:50

The Underground New York Public Library

by oitzarisme

TUNYPL1

“Tropic of Cancer,” by Henry Miller

 

The Underground New York Public Library is a photo series featuring the Reading-Riders of the NYC subways. The photos come together as a visual library. This library freely lends out a reminder that we’re capable of traveling to great depths within ourselves and as a whole.

Ourit Ben-Haim

 

 

TUNYPL2

“The Places That Scare You: A Guide to Fearlessness in Difficult Times,” by Pema Chodron

 

 

TUNYPL3

“What the Dog Saw: And Other Adventures,” by Malcolm Gladwell

 

 

TUNYPL4

“Bared to You,” by Sylvia Day

 

 

TUNYPL5

“The O. Henry Prize Stories 2007: The Best Stories of the Year,” Compiled by Charles D’Ambrosio, Ursula K. Le Guin, and Lily Tuck; Edited by Laura Furman.

 

 

TUNYPL6

“Notes from the Underground,” by Fyodor Dostoyevsky

 

 

TUNYPL7

“Politics,” by Aristotle

 

 

TUNYPL8

“Star Wars (The Old Republic): Revan,” by Drew Karpyshyn

 

 

TUNYPL9

“The Harvard Psychedelic Club: How Timothy Leary, Ram Dass, Huston Smith, and Andrew Weil Killed the Fifties and Ushered in a New Age for America,”
by Don Lattin

 

 

TUNYPL10

“The Catcher in the Rye,” by J. D. Salinger

 


More images on www.undergroundnewyorkpubliclibrary.com and on Facebook. Ourit Ben-Haim makes the pictures and the posts. “I’m fascinated by how we apply ourselves to stories and discourse. In so doing, we shape who we understand ourselves to be.”
More details about the project on the Commons Questions page. Found by Bogdan Cazacioc.


This project is an invitation to 8th edition of the Bookfest International Book Fair, which will take place between 29 May – 2 June at the Romexpo Complex, pavilions C1, C2, C3, C4, C5, where Oitzarisme we will be present with Love Issue.
Logo_Bookfest_2013

19 Aug 06:49

10 Movie Poster Cliches | LOLBRARY.COM

by lolbrary

Submitted by lolbrary
27 Jul 04:31

گوری که دو دلداده را با وجود عقاید مذهبی متفاوتشان به هم متصل می‌کند

by علیرضا مجیدی

«کلنل فن گورکوم» و «جونکوروو فن افردن» زن و شوهری بودند که در جنوب هلند در شهر کوچکی موسوم به kitsch می‌زیستند، هر دوی آنها مسیحی بودند، ولی کلنل پروتستان و همسرش کاتولیک بود.

در سال ۱۸۸۰ کلنل مرد، طبق سنت آن زمان مرده‌ها باید در گور خانوادگی خود، در گورستانی مخصوص هم‌مذهبان خود به خاک سپرده می‌شدند، پس کلنل را در گورستان پروتستان‌ها به خاک سپردند.

۸ سال بعد، زن هم از دنیا رفت، او را در گورستان کاتولیک‌ها به خاک سپردند، اما طبق درخواست او، به جای اینکه او را در گور خانوادگی اشرافی‌اش بگذارند، او را در قسمت دیگری از گورستان کاتولیک‌ها مدفون کردند، قسمتی که بسیار نزدیک شوهرش باشد و در واقع دیوار به دیوار گور همسرش باشد.

07-27-2013 06-20-22 AM

یک دیوار این دو را بعد از مرگ از هم جدا می‌کند ولی در بالای گور آنها دو دست کوچک، از فراز دیوار عبور می‌کند و این دو را به هم پیوند می‌دهد.

07-27-2013 06-20-41 AM

به گور آنها به هلندی Het graf met de handjes می‌گویند که معنی‌اش گوری با دستان کوچک است.

07-27-2013 06-21-18 AM

منبع


22 Jul 05:59

پزشکان چطور می میرند سالها پیش، چارلی که یک جراح ارتوپد و استاد من بود متوجه شد که توده ای در شکم ش ...

پزشکان چطور می میرندسالها پیش، چارلی که یک جراح ارتوپد و استاد من بود متوجه شد که توده ای در شکم ش هست. با مراجعه به متخصصین خبره فهمید مبتلا به سرطان لوزالمعده است. متخصصین به او جراحی را پیشنهاد کردند که پیشتاز درمان است و شانس بقای ۵ ساله بیماران را از ۵ به ۱۵ درصد می رساند. چارلی علاقه ای نشان نداد. کارش را تعطیل کرد و به خانه رفت تا بقیه وقت ش را با خانواده بگذراند. چند ماه بعد چارلی فوت کرد. نه شیمی درمانی گرفت نه جراحی شد و نه خرج روی دست بیمه و دولت گذاشت.چیزی که کمتر درباره اش صحبت می شود ، مرگ پزشکان است. آنها هم می میرند ولی بسیار کمتر از بیماران شان، از خدمات پزشکی در انتهای عمر استفاده می کنند. آن هم در حالی که بیش از جمعیت عمومی از مزایایش با خبر هستند، معمولا به بهترین هایش دسترسی دارند و به گزینه هایشان آگاهی دارند. البته پزشکان از مردن خوش شان نمی آید ولی این قدر دانش دارند که مرزها و محدودیات پزشکی مدرن را درک بکنند. آنها می دانند که مهم ترین نگرانی افراد به وقت مرگ، در تنهایی و با درد مردن است. آنها می خواهند مطمئن باشند وقتی نوبت رفتن شد، کسی قهرمانانه وسط نمی پرد تا با احیای قلبی ریوی، دنده هایشان را بشکند (اگر احیا درست انجام بشود، بایستی دنده ها بشکنند).تقریبا همه کسانی که با طبابت ارتباط دارند، از «درمان بی فایده» خبر دارند. بیمارانی که تنها چند ماه از زندگی شان باقی مانده را احیا می کنند، جراحی می کنند، چند لوله در بدن شان می گذارند، و شیمی درمانی هر روزه می کنند. این کار را ما حتی با تروریست ها هم حاضر نیستیم انجام بدهیم. پزشکان وقتی این بیماران را می بینند، به همدیگر می گویند «قول بده اگر اینطوری شدم، خلاصم کنی» آنها جدی می گویند. خیلی هاشان گردن بندی با «احیا نکنید» حمل می کنند حتی روی قفسه سینه شان تتو می کنند. اعمال چنین درمان هایی، ناراحت کننده است ولی پزشکان می آموزند که احساسات شان را فرو بخورند. برای همین است که اعتیاد به الکل یا مواد مخدر از حرفه های دیگر بیشتر است.چطور به اینجا رسیدیم که پزشکان درمان هایی اعمال می کنند که خودشان حاضر به پذیرش ش نیستند؟ سه عامل بیماران پزشکان و سیستم.تصور بکنید بیماری را با افت هوشیاری می آورند و هیچ صبحتی از پیش  نشده که در این وضعیت، بیمار چه کارهایی دوست دارد برایش انجام بشود. پزشک به خانواده می گوید آیا می خواهید هر کاری لازم است انجام بدهیم برای زنده نگاه داشتن ش؟ خانواده در میانه بحران عاطفی و گیجی می گوید بله. پزشک هم بی توجه به بی فایده بودن بیشتر این کارها انجام ش می دهد. انتظار مردم عادی از طب مدرن نامعقول است. مثلا عامه مردم فکر می کنند احیا قلبی ریوی، روشی معجزه آسا است برای درمان بیمار سرطانی که حالا قلب ش از کار افتاده. در حالی که به جز بیماران کم سن و سال که احیا موفقیت آمیز است، احیای این بیماران بسیار نادر موفق است و عوارض بعدی ش هم بی نهایت ناخوشایند است. حتی وقتی به بستگان بیمار می گوییم هر کار معقولی لازم است انجام بشود، آنها درکی از اینکه چه کاری معقول است ندارند.اما تقصیر تنها به عهده بیماران نیست. پزشکان هم نقش تسهیل کننده دارند. تصور بکنید در اورژانس همان خانواده چطور می توانند به سرعت به پزشکی که برای زندگی یا مرگ عزیزان شان تصمیم می گیرد اطمینان بکنند. ممکن است فکر بکنند پزشک برای نفع شخصی یا کم هزینه کردن از جیب بیمارستان دارد سخن می گوید. شخصا وقتی کسی را با چنین موقعیت برای من می آوردند من تنها گزینه های معقول را برای خانواده توضیح می دادم. حتی وقتی خانواده اصرار به چیزهای دیگر داشتند، سعی می کردم توضیح بدهم و راضی شان بکنم. اگر قبول نمی کردند، مراقبت از بیمارشان را به پزشک دیگری می سپردم. آیا بایستی بیشتر مصر می بودم؟ شاید. یکی از بیماران ام، زنی بود از خانواده متنفذ سیاسی که وکیل بود. به دلیل بیماری دیابت و اشکال جریان خون در پایش، مدت ها تلاش می کردم بدون فرستادن ش به بیمارستان، درمان اش کنم. تا اینکه زخمی روی پا پیدا کرد. همه تلاش ام را کردم و به او توضیح دادم که راه چاره اش، جراحی روی عروق پا نیست چون عروق خراب هستند. او به پزشک دیگری مراجعه کرد و برای جراحی بستری شد. به دلیل اختلال عروقی که آن پزشکان به اندازه من با آن آشنا نبودند، زخمش خوب نشد و نهایتا مجبور به قطع پایش شدند و دو هفته بعد در بیمارستان فوت کرد.راحت است که هم پزشکان و هم بیماران را مقصر بدانیم ولی خیلی وقت ها یک سیستم معیوب است که همه را اسیر می کند. بعضی پزشکان واقعا برای افزایش سود خودشان این کارهای بی فایده را می کنند ولی بخش عمده تری، نگران هستند که مورد شکایت قرار نگیرند. یک مورد، جک بیمار ۷۸ ساله من بود که پانزده بار جراحی شده بود. او به من در مطب گفت که هرگز دوست ندارد توسط دستگاه زنده نگاه داشته بشود. اما یک روز یک خونریزی وسیع مغزی کرد و به اورژانس فرستاده شد. پزشکان که از خواسته او آگاهی نداشتند او را احیا کرده و به دستگاه وصل کردند. وقتی من وظیفه مراقبت از او را به عهده گرفتم، با مدارکی که قبلا در مطب پر کرده بود حاضر شدم و دستگاه را قطع کردم و در کنارش نشستم. او دو ساعت بعد فوت کرد. اما بسیاری از پزشکان جرات چنین کاری را ندارند. حتی یکی از پرستاران، گزارش کار من را به عنوان قتل به پلیس داده بود. اگر او را زنده نگاه می داشتم، احتمالا اندکی پول بیشتر برای چند هفته ای که زنده می بود کسب می کردم و نیم میلیون دلار هم هزینه روی دست دولت یم گذاشتم.پزشکان اما خودشان را بیش از حد درمان نمی کنند. خودشان می دانند که عوارض ش چیست. آنها می دانند که بعضی درمان ها علیرغم موفق بودن موقتی، در نهایت بی فایده است. خانه های مرگ، جایی ست که در اواخر عمر به جای افزایش تعداد روزهای زندگی به کیفیت زندگی توجه می شود. جالب است که تحقیقی نشان داده عمر سالمندان در این خانه ها از بیمارستان ها بیشتر است.  امروزه بیشتر و بیشتر می شنویم که کسی در خانه خودش مرد که خبر خوبی است. پسر عموی من یکی از اینها بود. وقتی که یک روز صبح دچار حمله تشنج شد به بیمارستان رفت و متوجه شد که سرطان ریه اش به مغزش دست اندازی کرده. می توانست جراحی بشودو شیمی بگیرد تا چند ماه بیشتر زنده بماند. ولی این کار را نکرد. تنها یک دارو گرفت که تورم مغزش را کم کرد و بعد هم به خانه من آمد. با هم به دیسنی لند رفتیم. من در خانه برایش غذا می پختم و برنامه های ورزشی تماشا می کردیم. در نهایت یک روز صبح از خواب بلند نشد و سه روز بعد فوت شد. او دکتر نبود ولی می دانست زندگی به کیفیت ش است نه کمیت ش.
21 Jul 16:17

#26399

21 Jul 16:08

باید درباره‌اش حرف بزنیم

by خواب بزرگ

1  رودربایستی را بگذارید کنار

2  گرچه مدتی طول کشید تا مراجع رسمی راضی شدند که کاندوم را در اختیار زندانیان، سرنگ در اختیار معتادان تزریقی و متادون را در اختیار معتادان تریاک بگذارند، اما همین تصمیم عاقلانه احتمالن گسترش فاجعه را کند کرد. در حال حاضر در ایران هیچ راه رسمی برای آموزش سلامت جنسی وجود ندارد. برخلاف بسیاری، من تمام تقصیرها را متوجه آموزش‌پرورش/آموزش عالی یا صدا و سیما نمی‌دانم. صحیت کردن علمی و دقیق درباره مسائل جنسی در رسانه‌های عمومی بخاطر فرهنگ ما تقریبن ناممکن است. 4 سال پیش ما چند بار در هفته‌نامه چلچراغ تبلیغ کاندوم چاپ کردیم. بدون هیچ توضیح و نوشته‌ای. مخاطبان مجله جوانان قشر متوسط‌ هستند. با این حال با واکنش شدید تعدادی از والدین نگران روبرو شدیم که گمان می‌کردند مجله در حال ترغیب جوانشان به روابط خطرناک است!
چه کار باید کرد؟

 3 پانزده سال پیش بستن کمربند ایمنی نشان قرطی‌بازی بود. فرهنگ رایج والدین – همچنان که هنوز ردش را در بسیاری از شهرستان‌ها خواهید یافت- برخورد تحقیرآمیز با کسانی داشت که مراقب جان خود هستند. الان بعد پانزده سال قضیه عوض شده. نسل جدید راننده‌های اتومبیل در آموزشگاه‌هایی تعلیم دیدند که اولین شرطشان بستن کمربند ایمنی بود. کمربند ایمنی شد ابزاری برای تقابل نسل‌ها. وسیله‌ای که با آن نسل جوان خودش را از نسل کهنه‌راننده‌ها جدا می‌کرد.” شما اگر زیاد تجربه جاده دارید در عوض ما علم‌ش را داریم و از راهش وارد می‌شویم” این یک متر نوار سیاه‌رنگ تمایز راننده‌های نو بود با راننده‌های تجربی. ابزار در آوردن لج پدرانمان.پدران – همچنان که همیشه – در این نبرد خسته و سرانجام تسلیم می‌شوند. و چه خوب که تسلیم شدند. ایران حاضر با راننده‌هایی به بی‌دقتی پدر من کشتارگاه هولناکی می‌شد.

4 در مورد آموزش بهداشت سکسی هم بیایید همین‌طوری نگاه کنیم

5 چه رسانه‌ای جوانان- از جمله خود ما- را تحت تاثیر بیشتری قرار می‌دهد؟‌ به گمانم وبلاگ‌ها برای این آموزش باید پیش‌قدم شوند. آنها نه محدودیت‌های رسانه‌های رسمی را دارند و نه نگران تماس والدین خشمگین. به نظرم حتا وبلاگ‌های دل‌نوشت یا فرهنگی هنری باید جلو بیفتند. اگر نخواهیم بخاطر اتهام‌های احتمالی سایت‌های زرد شبه اخلاق‌گرا سکوت کنیم، باید بپذیریم که احتمال تعدد پارتنر بین طبقه ما ، طبقه متوسط با گرایشان فرهنگی، بیشتر از طبقه سنتی‌ست. حقیقت این است که لایف‌استایلی چون هنک مودی انتخاب می‌کنید وارد بزرگراه عفونت‌ها و قارچ‌ها شده‌اید. نمی‌توان از کسی خواست که وارد بزرگراه نشود. اما می‌شود از او خواست که کمربند ایمنی‌ش را ببندد.

6 بیماری‌های آمیزشی مثل باغچه‌ای استوایی گل‌های متنوعی دارد. از دردهای چند هفته‌ای تا مرگ پرعذاب. یک جستجوی کوچک به زبان فارسی منابع زیادی در اختیارمان می‌گذارد.
خلاصه: تعدد پارتنر احتمال بیماری را به ظور تصاعدی افزایش می‌دهد، سکس مقعدی ( بخاطر احتمال وجود خراش و زخم) بیشترین ریسک را دارد. گرچه احتمال انتقال ویروس ایدز از طریق سکس دهان اندک است اما ویروس‌های دیگر مثل سوزاک به سادگی می‌توانند از گلوی ناقل منتقل شوند.( این واژه بیشترین ریسک و کمترین ریسک گمراهتان نکند، حتا احتمال 0.02 درصد انتقال ویروس HIV یعنی احتمالش وجود دارد و ممکن است شما برنده بدشانس ماجرا باشید)
و این که زنان بخاطر فیزیک آلت جنسی‌شان بیش از مردان در خطر ابتلا به بیماری‌اند.

7 بعد از این که رفتید و انواع زخم‌ها و زگیل‌ها و عفونت‌ها را دیدید و ترسیدید، به یاد بیاورید که سکس خطرناک نیست. می‌تواند خطرناک باشد. مثل غذاخوردن که اگر بهمان یاد نداده بودند چه طور غذا بخوریم می‌توانست باعث مرگ زودهنگاممان شود.

8 اگر نمی‌خواهید خود را با انواع احتمالان و نگرانی‌ها بترسانید یک راه حل ساده دارید: از کاندوم استفاده کنید. کاندوم احتمال ابتلا به اغلب این بیماری‌ها را به صفر می‌رساند. بله کمربند ایمنی هم اوایل کمی عذاب‌آور است و محدوده راحتی شما را تنگ می‌کند. اما شما را زنده نگه می‌دارد. خداوند سازندگان کاندوم‌های طعم‌دار را رحمت کند که به فکر سکس دهانی هم بوده‌اند. اگر زن هستید خجالت را فراموش کنید و حتا در مقابل عزیزترین پارتنر درخواست استفاده از کاندوم کنید. آدم حتا در بنز هم کمربند ایمنی را باید ببندد. اگر مرد هستید، آدم باشید و از کاندوم استفاده کنید. کاندوم همان چیزی‌ست که پدران ما از آن استفاده نکردند.

9 از شما می‌خواهم که این نوشته را در هر شبکه اجتماعی که دستتان می‌رسد به اشتراک بگذارید. از دوستان دیگرم ، از سایر وبلاگ‌نویسان خصوصن کسانی که به طور عادی در حوزه فرهنگ و هنر و تکنولوژی می‌نویسند خواهش می‌کنم  طی همین چند روز پست‌ی در این زمینه بنویسند. از کیبرد آزاد ممنونم که طی این چند سال یک‌تنه و مصرانه به این رسالت عمل کرده.


17 Jul 04:34

«چیزها آن‌گونه که هستند»؛ روزگاری که مجله‌ها بزرگ بودند

by عکسخانه
«چیزها آن‌گونه که هستند»؛ روزگاری که مجله‌ها بزرگ بودند
«چیزها آن‌گونه که هستند» کتاب پرفروش و برجسته‌ای از بنیاد جهانی عکس خبری (ورلدپرس‌فوتو) است که داستان فوتوژورنالیسم را برای بیش از ۵۰ سال و از سال ۱۹۵۵ روایت می‌کند. «چیزها آن‌گونه که هستند» نشان می‌دهد که چگونه فووژورنالیسم همراه با تغییرات فناوری، رسانه و مد در عکاسی توسعه پیدا کرده است. مقالات منتشر شده در این کتاب ارزشمند به صورت مرتب در «عکسخانه» منتشر خواهند شد.

کتاب «چیزها آن‌گونه که هستند» - ورلدپرس‌فوتو

ترجمه: شهاب شهسواری

۱۹۵۵ تا ۱۹۶۴

روزگاری که مجله‌ها بزرگ بودند

مجلاتِ اواخر دهه ۱۹۵۰ از هر نظر بزرگ بودند. صفحات بزرگ، عکس‌های بزرگ، جمعیت بزرگ مخاطبان، عکاسان بزرگ و مطالب بزرگ. گرچه در همین دوره بود که قدرت تلویزیون روز به روز، به خصوص در آمریکا، افزون می‌شد، مجلات که روزانه وارد خانه‌ میلیون‌ها نفر در سراسر جهان می‌شدند مهم‌ترین منبع اطلاعات تصویری در مورد اخبار روز بودند. درست در دوران بعد از جنگ جهانی دوم و در شرایط پسااستعماری، زمانی که دیوار برلین ساخته می‌شد و پاکستان از هند جدا می‌شد، خیلی چیزها برای عکاسان وجود داشت که بیابند و برای نخستین بار به صورت تصویری به مردم عرضه کنند. با روایت‌های پیچیده‌ای از فرهنگ‌ها و درگیری‌ها در شوروی، چین، آفریقای جنوبی، قبرس، ژاپن، الجزایر، کوبا و کنگو، دنیا روز به روز کوچک‌تر می‌شد.

ریاضت‌های پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا و اروپا دائما جای خود را به کامیابی‌های اقتصادی می‌دادند. ستاره‌ها در خط مقدم فرهنگ‌های جدید مصرف قرار داشتند و عامل اصلی فروش غالب مجلات محسوب می‌شدند. ازدواج گریس کلی با شاهزاده راینر موناکو، ورود خانواده خوش‌چهره کندی به کاخ سفید روی جلد مجله‌ها رفت و ژانر پاپاراتزی در ایتالیا پایه‌گذاری شد.

عکاسی خبری کاریزمای ستاره‌هایی چون الویس پریسلی، پابلو پیکاسو و فیدل کاسترو را قوت بخشید. همان زمان که اتحاد جماهیر شوروی با فرستادن یوری گاگارین به فضا به عنوان اولین انسانی که در مدار زمین چرخید در نبرد فضا چیره می‌شد، تنش‌ها و اتحادهای دوران جنگ سرد دورنمای مطبوعات هر کشوری را تحت سلطه گرفته‌بودند.

اوخر نوامبر سال ۱۹۶۳ بود که تکیه‌گاه رسانه‌ها دچار تغییری اساسی و قطعی شد، زمانی که پوشش تصویری ترور جان اف‌کندی یک ملت را دور هم جمع کرد تا از تلویزیون ماجرا را دنبال کنند و عزاداری کنند.

<br><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br>
یکی از موتورسواران در مسابقات موتورسواری قهرمانی جهان موتور خود رو می‌راند - پیست ولک مولر - رندرز - دانمارک - عکس سال ورلدپرس سال ۱۹۵۵

یکی از موتورسواران در مسابقات موتورسواری قهرمانی جهان از روی موتور خود لیز می‌خورد.

 پیست ولک مولر - رندرز - دانمارک - موگنس فن هافن - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۵۵

یک دانشجوی راست‌گرای هیبیایی دبیر کل حرب سوسیالیست، اینجرو آسانوما را ترور در هنگام سخنرانی ترور می‌کند - سالن هیبیا هال - توکیو - ژاپن - ۱۲ اکتبر ۱۹۶۰
یک دانشجوی راست‌گرای هیبیایی دبیر کل حرب سوسیالیست،

اینجرو آسانوما را ترور در هنگام سخنرانی ترور می‌کند.

سالن هیبیا هال - توکیو - ژاپن -یاسوشی ناگائو - ماینیچی شیمبون - ۱۲ اکتبر ۱۹۶۰

اسیر آلمانی جنگ جهانی دوم که توسط اتحاد جماهیر شوروری آزاد شده‌است پس از مدت‌ها دخترش را می‌بیند - آلمان غربی - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۶
اسیر آلمانی جنگ جهانی دوم که توسط اتحاد جماهیر شوروری آزاد شده‌است پس از مدت‌ها دخترش را می‌بیند.

آلمان غربی - هلومت پیرات - کی‌ستون پرس - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۵۶

دوروتی کانتس، یکی از اولین دختران سیاه‌پوستی است که وارد دبیرستان هری هاردینگ می‌شود که تبعیض نژادی برای اولین بار در آن لغو شده‌است - شارلوت - کارولینای شمالی - ایالات متحده آمریکا - سپتامبر ۱۹۵۷ - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۷
دوروتی کانتس، یکی از اولین دختران سیاه‌پوستی است که وارد دبیرستان هری هاردینگ

می‌شود که تبعیض نژادی برای اولین بار در آن لغو شده‌است.

شارلوت - کارولینای شمالی - ایالات متحده آمریکا - سپتامبر ۱۹۵۷ - داگلاس مارتین - اسوشیتدپرس - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۵۷

لیگ قهرمانی ملی فوتبال بین پراگ و براتیسلاوا - پراگ - چکسلواکی - سپتامبر ۱۹۵۸ - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۸
لیگ قهرمانی ملی فوتبال بین پراگ و براتیسلاوا - پراگ - چکسلواکی

سپتامبر ۱۹۵۸ - استانیسلاو تربا - وسرنی پراها - عکس سال ورلدپرس ۱۹۵۸

کشیش لوئیس پادیلو و یک سرباز در حین شورش توسط یک تک‌تیراندازه زخم مهلکی برداشتند - پایگاه دریایی پويترو کابلو - ونزوئلا - ۴ ژوئن ۱۹۶۲ - عکس سال ورلد پرس ۱۹۶۲
کشیش لوئیس پادیلو و یک سرباز در حین شورش توسط یک تک‌تیراندازه زخم مهلکی برداشتند.

پایگاه دریایی پويترو کابلو - ونزوئلا - ۴ ژوئن ۱۹۶۲ - هکتور راندون لوورا -روزنامه لا ریپوبلیکا - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در سال ۱۹۶۲

راهب بودایی تیچ گیانگ در اعتراض به اتهامات شکنجه مذهبی توسط دولت ویتنام جنوبی می‌خواهد خود را به آتش بکشد - سایگون - ویتنام جنوبی - ۱۱ ژوئن ۱۹۶۳ - عکس سال ورلد پرس ۱۹۶۳
راهب بودایی تیچ گیانگ در اعتراض به اتهامات شکنجه مذهبی
توسط دولت ویتنام جنوبی می‌خواهد خود را به آتش بکشد.

 سایگون - ویتنام جنوبی - ۱۱ ژوئن ۱۹۶۳ - مالکوم براون - اسوشیتدپرس - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۶۳

یک زن ترک برای شوهر مرده‌اش که بر اثر جنگ داخلی یونانی-ترکی درگذشته‌است عزاداری می‌کند - قازیورام - قبرس - آوریل ۱۹۶۴ - عکس سال ورلدپرس ۱۹۶۴
یک زن ترک برای شوهر مرده‌اش که بر اثر جنگ داخلی یونانی-ترکی درگذشته‌است عزاداری می‌کند.

قازیورام - قبرس - آوریل ۱۹۶۴ -دان مک کالین - آبزرور - کوئیک - لایف - عکس سال ورلدپرس‌فوتو در ۱۹۶۴

10 Jul 03:26

Reshared post from fatemeh sotoudeh:

«به خدا من شرمنده‌ام. منِ چادری شرمنده‌ی شماهام، که این‌قدر اذیت می‌شوید و این‌قدر گلویتان را فشار می‌دهند.»

Original Post from fatemeh sotoudeh:

دیشب، رفته بودیم کنسرت، در برج میلاد. از گیت رد شدیم و چشم توی چشم شدیم با خانم‌ها و آقایان حراستِ جلوی در ورودی، که به روسری و مانتو و موی سر خانوم‌ها گیر داده بودند. تا رد شدیم، یکی از پشت سر دستش را گذاشت روی شانه‌ام. با لبخند برگشتم که جانم؟ دختری جوان، مضطرب، ترس‌خورده، یواشکی گفت: «به خانومی جلوی در گیر داده‌اند که مانتویش کوتاه است و نمی‌گذارند بیاید تو. طفلکی هفتاد و پنج هزار تومن پول بلیط داده. حالا می‌شود شما چادرت را بدهی که ببریم بدهیم بهش، سرش کند و بیاید تو؟» قلبم یخ کرد، وقتی خودم را جای دختر طفلکی گذاشتم. زودی گفتم: «باشه. باشه.» و چادرم را از سرم در آوردم و دادم دستش. یک گوشه ایستادم به تماشا، و هی حرص خوردم. دخترها، خانوم‌ها، پیرزن‌ها، کلافه شده بودند از این‌همه «خانومم روسری‌ات رو بکش جلو»، «شما مانتوت کوتاهه»، «خانوم شما برگرد بیرون. برگرد لطفاً». ده دقیقه بعد دخترک برگشت. گفت: «ببخشیدها... به خدا من هم آن خانوم را نمی‌شناختم. فقط دلم برایش سوخت. توی صف ایستاده. الان می‌آید.» کمی بعد، دخترک آمد. وقتی داشت از گیت رد می‌شد، به وضوح ترسیده بود و هی زیرچشمی این‌طرف و آن‌طرف را می‌پایید. روسری‌اش را کشیده بود جلو و چادر روی سرش بود. نمی‌دانستم خودش است یا نه. فقط از اضطراب نگاهش فهمیدم. رفت ایستاد یک گوشه، هی این‌طرف و آن‌طرف را نگاه می‌کرد، با اضطرابی که از یادم نمی‌رود. رفتم پیش دخترک. هی تشکر می‌کرد که چادرم را بهش داده‌ام. وارد سالن که شدیم، چادر را در آورد و داد دستم. بهش گفتم: «به خدا من شرمنده‌ام. منِ چادری شرمنده‌ی شماهام، که این‌قدر اذیت می‌شوید و این‌قدر گلویتان را فشار می‌دهند.»
آخرش داشت فیلم‌ْ‌هندی می‌شد. نزدیک بود بپریم بغل هم، های‌های گریه کنیم.

07 Jul 03:40

مصری‌ها انتخابات را باخته‌اند به اقتصاد

by Mohammad Moeini
دی ماه سال 89 که اعتراض‌ها به حُسنی مبارک شروع شد، هنوز خبری در سوریه نبود. اواخر ماه بعدش که حسنی مبارک از قدرت کناره گرفت، باز هنوز خبری در سوریه نبود. یک ماه بعدتر بود که سوریه آرام – آرام، ناآرام شد. مصری‌ها در یک انتخابات، محمد مرسی ِ اسلامگرا را برگزیدند؛ 50 درصد واجدان شرایط در انتخابات شرکت کرده بودند و نیمی از پنجاه درصد او را برگزیدند؛ در برابر رقیبی که از نزدیکان مبارک بود. مرسی کارش را شروع کرد. اقتصاد اما بی رحم‌تر از آن است که منتظر نیّت تو بماند. اقتصاد مردم را آباد نکنی، نیستی! مردم می‌خواهند که نباشی مگر که دست بزن و بکش داشته باشی که بمانی! یک گزارش بی.بی.سی نشان می‌داد که مردمان مصر که نان‌شان گره خورده بود به آمد و رفت توریست‌ها، حالا حتی علف ندارند بریزند جلو گاوهایشان و استخوان این چهارپاهای درآمدزا، از فرط لاغری بیرون زده! تأمین بنزین مشکل شده بود و صفهای طولانی در مقابل پمپ‌های بنزین مردم را آزار می‌داد. ارزش پول ملی فروریخته بود. یک سال اوّل ِ مُرسی که داشت به سر می‌آمد، تاب و تحمل مصری‌ها هم سر آمد (و چه زود) و شد آنچه که نباید می‌شد؛ ارتش پا گذاشت روی انتخابات و در پی اعتراض‌های خیابانی او را کنار زد. حالا اقتصاد بُرده و انتخابات باخته؛ این اصل قضیه است. فرع این است که اخوان‌المسلیمن باخت و ارتش و شاید سکولارها بردند. در همه این فاصله اما در سوریه فقط گور بود (و است) که کنده شده (و می‌شود)، سر است که گوش تا گوش بریده شده (و می‌شود)، بمب است که ریخته شده (و می‌شود) تا که آقای رئیس بماند یا برود! این وسط اسم ارتشی را هم که به راحتی برای آقای رئیس آدم می‌کشد، گذاشته‌اند «وفادار»! مرسی اما میراث‌دار انقلابی شد که وابستگان دور و نزدیک نظام قبلی را، و مخالفان قسم‌خورده‌اش را، به دادگاه‌های انقلاب و جوخه‌های اعدام نسپرده بود. با تانک به جنگ تظاهرات خیابانی نرفت. ارتشی نداشت که چون ارتش بشار «وفادار» باشد و زیر پایش آدم بکشد آنچنان که آدم‌ها سوسک و پشه می‌کشند. این انقلاب نمی‌توانست دوام بیاورد! استالین سالها قبل گفته بود: «انقلابیونی که از وحشت و ترور به عنوان یک ابزار سیاسی استفاده نکنند، «گیاهخوارانی» بیش نیستند.»
.
مصری‌ها باخته‌اند، سوری‌ها هم. مصری‌ها انتخابات را باخته‌اند به اقتصاد، سوری‌ها جان و مال و ناموس را باخته‌اند به ارتش وفادار و سفاک و سلفی‌های جگر‌خوار و هتّاک. این که باخت کدام سنگین‌تر بوده، به این ربط دارد که ارزش جان هر یک انسان در سلسله مراتب محاسبات ِ تو، چقدر باشد.
.
.
پ.ن:  با این نظر موافقید که «مسلمان‌ها را هیچ کس به اندازه مسلمان‌ها نکشته»؟
.
.
کامنتها در پلاس(+
کامنتها در فیسبوک(+
کامنت در بالاترین(+
.
07 Jul 03:37

تصاویر نادر/ همسر شاه مخلوع ایران از دنیا رفت

by yaser


فوزیه در سومین سال تولد

فوزیه دختر فواد اول پادشاه مصر و ملکه نازلی در پنجم نوامبر ۱۹۲۱ به دنیا آمد، زندگی وی پیش از ازدواج با ولیعهد وقت ایران محمد رضا پهلوی چندان خوش به نظر نمی رسید، به ویژه اینکه دولت پادشاهی مصر سال های پایانی خود را از سر می گذرانید.
مصر و ایران چندان به هم نزدیک نبودند، اما سرنوشت به گونه ای رقم خورد که در نهایت فوزیه از تهران سر درآورد تا شاید زندگی بهتری را آغاز کند. اما زندگی با محمد رضا پهلوی نیز به کام فوزیه نچرخید و چند سال بعد ازدواج فوزیه به طلاق انجامید.
در مورد قصه آغاز این ازدواج گفته اند که با وجود عدم پیوستن مصر به پیمان سعد‌آباد که از سوی انگلستان و در زمان رضا شاه طراحی شده بود رفت و آمدهای مقامات دو کشور ایران و مصر بدانجا منجر شد که جواد سینکی، سفیر مورد اعتماد رضا شاه در قاهره با فوزیه خواهر جوان ملک فاروق پادشاه مصر آشنا شد. وی با اطلاع از قصد شاه ایران برای یافتن همسری شایسته برای محمد‌رضا طی تلگرامی فوزیه را برای همسری محمد‌رضا به دربار ایران پیشنهاد می‌کند.

فوزیه به همراه خواهرانش

فردوست در خاطرات خود پیرامون فوزیه می‌گوید: «او (فوزیه) یک زن بسیار خجالتی بود، هر بار با کسی صحبت می‌کند بلافاصله صورتش قرمز می‌شد، چون پوست سفید داشت ناراحتی‌اش کاملا نمایان می‌شد …»

وی پیرامون فوزیه ادامه می دهد:«فوزیه به هیچ وجه با مستخدمین ایرانی سر و کار نداشت، محرم او یک کلفت مصری بود، که با خود آورده بود، تنها هم صحبت او همین کلفت بود، و تلاش نمی‌کرد میان ایرانیان دوست پیدا کند و با خانواده شاه و خواهران محمدرضا پهلوی خیلی سرد برخورد می‌کرد. اصولا طبیعتش این طور بود، و تعمدی در کار نبود، ولی شمس و اشرف بر اساس وظیفه روزانه چند دقیقه به دیدار او می‌آمدند، محسوس بود که فوزیه هیچ لذتی از مصاحبت آنان نمی‌برد؛ فوزیه به هیچ وجه در مسائل اجتماعی شرکت نمی‌کرد، و در حضور جمعیت بسیار ناراحت می‌شد».

فوزیه به همراه مادرش نازلی و برادرش فاروق و خواهرانش

سرانجام این ازدواج در سال ۱۹۳۹ میلادی صورت ‌گرفت، اما دوام زیادی نداشت؛ و پس از چند سال فوزیه ایران را ترک و به مصر رفت و تلاش‌های دربار ایران از جمله دکتر قاسم غنی برای بازگرداندن وی کارساز نشد. برخی نقش اشرف پهلوی در جدایی شاه و فوزیه را بسیار زیاد تلقی می کنند. درواقع ازدواج شاه و فوزیه ازدواجی تحمیلی بود، و بیشتر جنبه سیاسی داشت و در میان مردم چندان با استقبال روبه رو نشده بود به گونه‌ای که در نکوهش آن شعرها سرودند که نمونه زیر از آن جمله است:

خیرخواهان انگلو ساکسون    دختری را به شوهری دادند
خارق‌العاده نه، پس عالی است     چون که نه سیم و نه زری دادند
بل برای بقای آقایی     کلفتی را به نوکری دادند

برخی بر آنند که هدف از انتخاب فوزیه برای ولیعهد ایران به سیاست انگلیس مرتبط بود و با هدف نزدیک کردن کشورهای خاورمیانه برای تأسیس پیمان سعد‌آباد صورت گرفت.

فرزندان نازلی و فواد از جمله فاروق و فوزیه 

محمدرضا در خصوص اقدام رضا شاه در باب ازدواج با فوزیه می‌گوید: «…. به نظر من پدرم از این اقدام دو منظور داشت؛ یکی آن که می‌خواست همسر من یک شاهزاده‌ی اصیل و از دودمان نجیبی باشد و دوم آنکه میل داشت دربار ایران با خانواده‌ی سلطنتی دیگر نسبت سببی پیدا کند و روابط با یکی از کشورهای دوست و نزدیک استوار گردد».
درواقع رضا شاه افزون بر دخالت در انتخاب همسر برای دخترانش شمس و اشرف، همین کار را در انتخاب همسر برای ولیعهد خود والبته با حساسیت بسیار بیشتر به کار بست، تا آنجا که خود محمد‌رضا اساساً در جریان مراحل برگزیدن همسر آینده و شریک زندگی خود قرار نگرفت و صرفاً پس از جلب موافقت خانوادة سلطنتی مصر و شخص فوزیه، از این تصمیم آگاه شد. به این ترتیب فوزیه بیشتر از خود محمد‌رضا از برنامه ازدواج با او خبردار شده بود. تنها پس از موافقت دربار مصر بود که روزی رضا شاه، عکس فوزیه را به او نشان داد و به وی خاطرنشان ساخت، این همسر آینده توست.

جشن عروسی محمد رضا و فوزیه با همراهی ملک فاروق در مصر

پس از سپری شدن یک سال و نیم از ازدواج محمد‌رضا و فوزیه، تولد تنها فرزند این خانواده یعنی شهناز، بر خلاف معمول نه تنها موجبات مسرت و شادمانی اطرافیان به ویژه پدربزرگش رضا شاه را که در انتظار مولود پسر بود، فراهم نیاورد بلکه مقدمات جدایی والدینش را فراهم ساخت. سرنوشت این کودک به گونه‌ای رقم خود که با بالا گرفتن کدورتهای خانوادگی دو دربار، مقدمات متارکه محمد‌رضا و فوزیه با اصرار فوزیه بر این خواسته، فراهم آمد. سردی روابط خانوادگی دربار ایران و مصر به درجه‌ای رسیده بود که خبر تولد این کودک در ۵ آبان ۱۳۱۹ در کمال بی‌اعتنایی تنها در چند سطر کوتاه در مطبوعات مصر، به اطلاع عموم رسید. بر خلاف اخبار ازدواج والدین او در دو سال پیش که با برپایی جشنهای باشکوه در مصر و ایران انعکاس فراوانی در مطبوعات داشت، تولد این کودک به طور عمد مورد توجه مطبوعات مصری قرار نگرفت که هر از چندگاهی پرده از ناملایمات زندگی فوزیه در ایران بر می‌داشتند.در واقع، تولد این کودک بهانه‌ای برای جدایی پادشاه ایران و همسر مصری‌اش شد چه اینکه به منظور بهانه تراشی برای ازدواجی که از آغاز بر پایة مصالح سیاسی صورت گرفته بود، در ایران چنین گفته شد که فوزیه نتوانسته است برای آیندة ایران فرزند پسری که میراث‌دار تخت سلطنت باشد، ‌به دنیا ‌آورد. تلاشهای شاه برای راضی کردن فوزیه، در حالی که وی به حالت قهر تهران را ترک کرده ودر قاهره اقامت گزیده بود، به هیچ وجه مؤثر واقع نشد. فوزیه نیز در مدت قهر خود، رفتاری در پیش گرفت که هر چه بیشتر شاه را عصبانی کند. وی در این دوران، در کاباره‌های اروپا به خوشگذرانی می‌پرداخت و یک بار نیز در حالی که ایران وعربستان در قطع رابطة سیاسی بودند، به این کشور سفر کرد. این رفتارها، توهینهایی به دربار ایران تلقی می‌شد که فوزیه در مقام شهبانوی کشوری که به آن تعلق نداشت، انجام می داد.


فوزیه و محمد رضا و شهناز

برخی بر آنند که طلاق فوزیه از شاه به مانند ازدواج آن دو، بر اساس ارادة خارجی صورت گرفت. اگر نفوذ آلمان در دولت رضا شاه باعث شده بود که انگلیس ازدواج فوزیه و محمد‌رضا را برنامه‌ریزی کند، اراده انگلیس برای تأسیس دولت اسرائیل، علت این متارکه به شمار می‌رود. از نظر این کارشناسان انگلیس و بانیان دولت یهودی اسرائیل که در سال ۱۹۴۸ دولت اسرائیل را تأسیس کردند،‌به خوبی آگاه بودند که حضور فوزیه در دربار ایران باعث خواهد شد، دولت ایران به راحتی نتواند مواضع منعطفی به نفع دولت اسرائیل از جمله شناسایی آن داشته باشد. تصور این موضوع، بسیار ساده است که اگر فوزیه در مقام شهبانوی ایران باقی مانده بود شاه ایران نمی‌توانست تنها دو سال پس از تأسیس اسرائیل، این کشور را در سال ۱۹۵۰ مورد شناسایی قرار دهد. بدین ترتیب بود که افرادی به بدگویی از فوزیه نزد محمد‌رضا پرداختند تا پاکدامنی فوزیه را لکه‌دار کنند. همچنان که همین افراد فوزیه را از روابط نامشروع شاه با دیگر زنان آگاه ساختند تا در نتیجه، این دو را به یکدیگر دلسرد کنند و از آن مهم‌تر فوزیه را تهدید کردند که اگر ایران را ترک نکند، جان خود را از دست خواهد داد. بدین ترتیب، در همان سالی که اسرائیل تأسیس شد، طلاق فوزیه از شاه نیز صورت گرفت.

فوزیه و خواهرش در لباس نظامی برای ترغیب مردم به جنگ با اسرائیل

گفتنی است فوزیه طی نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، در مه ۱۹۴۸ ، به منظور ترغیب مردم برای جنگ با اسرائیل لباس رزمی به تن می‌‌کرد و عکسهای او در جرائد به چاپ می‌رسد تا بدین وسیله هر چه بیشتر مردم برای رفتن به جبهه ترغیب شوند
فوزیه در سال ۱۹۴۹ با یکی از خویشاوندان دور خاندان سلطنتی مصر یعنی اسماعیل شیرین ازدواج کرد. اسماعیل شیرین آخرین وزیر جنگ پادشاهی مصر پیش از کودتای افسران آزاد مصر بود. فوزیه از اسماعیل شیرین دو فرزند آورد یکی نادیه که در سال ۱۹۵۰ متولد شد و با یک هنرمند مصری ازدواج کرد و دیگری حسین که در سال ۱۹۵۵ به دنیا آمد.

فوزیه با همسر دومش اسماعیل شیرین

فوزیه و اسماعیل شیرین و نخستین فرزندشان نادیه شیرین

فوزیه پیش از مرگ در محله سموحه در شهر اسکندریه مصر زندگی می کند. سایت عربی ایلاف طی گزارشی از نحوه زندگی فوزیه پس از انقلاب اخیر مصر در سال ۲۰۱۱ می نویسد:‌ بسیاری از اهالی محله ای که فوزیه در آن زندگی می کند از حضور وی در محله شان اطلاع ندارند، و حتی برخی از زنده بودن وی دچار شگفتی شده بودند. فوزیه در ویلائی زندگی می کند که گویی سال ها هیچ انسانی در آن نبوده است.

فوزیه در کنار اردشیر زاهدی که با دختر فوزیه شهناز ازدواج کرده و بعد از هم جدا شدند- سوئیس ۲۰۰۴

تصویری از درب ویلای فوزیه در بندر اسکندریه مصر در سال ۲۰۱۰

 

04 Jul 08:07

فرق دو عروس مصری و ایرانی

by noreply@blogger.com (Molla Hasani)
سال پیش یک خانم خوشگل و جوان مصری با یک مرد ریشوی نتراشیده و نخراشیه اسلامگرا ازدواج کرد. هنوز ماه عسل نرفته بودند که دید ای دل غافل! عجب سرش کلاه گشادی رفته. با این موجود ناموزون که نمی شود زندگی کرد. حاج آقا از صبح تا عصر به فکر اسلامی کردن در و دیوار خانه است و از کار و درآمد و زندگی و عشق و صفا خبری نیست.
خب. این خوشگل خانوم مصری زود دوزاری اش افتاد و دیگه نگذاشت طرف عمرش را تباه کند و میخ اش را بکوبد. عقلش را به کار انداخت و تصمیم کبرایش را گرفت و گفت الا و بالله من طلاق میخوام. مهرم حلال و جانم آزاد!
خلاصه با کمی کشمکش و من بمیر و تو بمیری و وساطت گردن کلفت فامیل یک اردنگی زد ماتحت اون داماد ریشوی اسلامگر و خلاصه به این وصلت نامیمون خاتمه داد و زندگی جدیدش را از سر گرفت.

اما ایران خانوم خودمان را می شناسید؟ سی و چند سال پیش یک خانومی بود خوشگل تر از ماه چهارده. از هر انگشتش صدتا هنر می بارید. خیلی نجیب و اهل کمالات بود. از خانواده اصیل و اسم و رسم دار بود. خلاصه یک خانومی بود بی همتا. 
از بخت بد رفت شوهر کرد به یک ملای ناقلا. از همان روزهای اول فهمید که سرش کلاه رفته. این ملای بی شعور پاک آبروی این بیچاره را توی در وهمسایه برد. اهل دعوا وجنگ و چاقو کشی بود. این شوهر عوضی هر روز یک بلا و مصیبتی برای ایران خانوم درست میکرد. یکروز با همسایه جنگ و دعوا راه می انداخت. یک روز فرش و اثاثیه خانه را برمی داشت و می برد تحویل سید حسن نصرالله (چاقوکش سربازارچه) میداد. یک روز با سنگ میزد شیشه همسایه و آبروریزی میکرد. یکروز هم حیاط خانه را پر کرده بود از سرنج و گوگرد و اینجور چیزا و میخواست ترقه درست کند بیاندازد توی حیاط بغل دستی.
این ایران خانوم توی این سی و چند ساله دندان روز جیگر گذاشت و تحمل کرد. هر وقت میخواست یک کاری بکند و خودش را از شر این شریک نااهل عوضی خلاص کند عده ای میامدند و او را نصیحت میکردند و میگفتند: ایشالله درست میشه. یک چند سال دیگه ای صبر کن. کم کم همه چیز اصلاح میشه.
خلاصه این ایران خانوم بیچاره سی و چند سال است که گیر این مردک نااهل افتاده و عمر و دارایی و آبرو و حیثیتش به باد رفته و هنوزهم معلوم نیست چطوری میخواهد خودش را نجات بدهد و مثل آدمها یک زندگی آبرومندانه و با آرامش را شروع کند.

30 Jun 03:31

برترین‌ طراحی‌های صنعتی ۱۰۰ سال اخیر کدام‌ها هستند؟

by علیرضا مجیدی

ممکن است در پاسخ به سؤالی که درعنوان این پست مطرح کردم، پاسخ‌های زیادی به نظرتان بیاید. اما اگر قرار باشد، پاسخ‌ها را محدود به ۱۲ گزینه کنیم، کار بسیار دشوار می‌شود.

دیروز مصادف بود با روز جهانی طراحی صنعتی و به عنوان بخشی از برنامه بزرگداشت این روز CNN از تعدادی از بزرگ‌ترین طراحان دنیا خواست که نامزدهای خود را معرفی کنند. نتیجه نهایی این نظرسنجی یک فهرست ۱۲ تایی جالب است که در زیر با هم مرور می‌کنیم:

۱- مکینتاش اپل: معرفی مکینتاش در سال ۱۹۸۴ توسط اپل، صنعت کامپیوتر را یک گام به پیش برد. این کامپیوتر نرم‌افزار و سخت‌افزار را به صورت متناسبی درهم‌آمیخت.

06-29-2013 09-08-22 PM

۲- موتورسیکلت وسپا: ۵۷ سال پیش پیاژیو، موتور افسانه ای‌اش به نام وسپا (در زبان ایتالیایی به معنی زنبور است) را تولید کرد. جالب است بدانید در همان آغاز کار و طی ده سال ، یک میلیون موتور وسپا تولید شد. همچنین محبوبیت این وسیله نقلیه تا جایی پیش رفت که لغت Vespare به معنای با وسپا به جایی رفتن به فرهنگ لغت زبان ایتالیایی اضافه شد.

06-30-2013 12-21-35 AM

وسپا طوری طراحی شده که هم توسط مردان و هم زنان به راحتی قابل استفاده بود. وسپا چیزی فراتر از یک محصول صنعتی صرف بود و رد پایی در فرهنگ و جامعه هم برجا گذاشت، تا جایی که محبوب بیتلز‌ها شد و در فیلم زندگی شیرین یا La Dolce Vita «فیلنی» هم جلوه‌گری کرد.

06-29-2013 09-14-58 PM

در مورد وسپا این مطلب خوب روزنامه جام جم را بخوانید.

۳- با خلق چنین بالاروهایی بود که آسانسورها و پله‌ها برقی با هنر معماری ترکیب شدند:

06-29-2013 09-17-21 PM

۴- هواپیماهایی فضایی شرکت Virgin Galactic: در سایه چنین طراحی کارا و زیبایی بود که رؤیای توریست‌های فضایی و امکان دیدن سیاره زیبایمان از آن بالا محقق شده است:

06-29-2013 09-19-11 PM

۵- تفنگ‌های AK-47: یک طراحی بی‌نظیر و مقتصدانه در دوران شوروی سابق. تفنگ‌های کلاشنیکف هنوز هم محبوب ارتش‌ها و گروه‌های نظامی در سراسر دنیا هستند.

06-29-2013 09-20-58 PM

۶- فلپی دیسک‌ها: درست است که صدای ناهنجار فلپی‌ها هنگام ذخیره و باز کردن اطلاعات، سخت آزارنده بود، اما از نظر طراحی وقعا زیبا بودند.

06-29-2013 09-22-39 PM

۷- آی‌پادها که شیوه تعامل ما را با موسیقی دگرگون کردند، حاصل نبوغ یک طراح منحصر به فرد نبودند، بلکه گروهی این نسل از پخش‌کننده‌های تأثیرگذار را طراحی کردند:

06-29-2013 09-24-23 PM

۸- صندلی‌های Aeron : این صندلی‌های راحت به دوره صندلی‌های سنگین و ناراحتی که ارگونومیک نبودند پایان دادند و آسایش را برای پشت‌میزنشین‌ها به ارمغان آوردند.

06-29-2013 11-59-59 PM

۹- پخش‌های استریوی Bang & Olufsen: این پخش‌‌کننده‌های زیبا با طراحی بسیار مدرن خودشان در سال‌های دهه ۱۹۷۰ بسیار جالب توجه بودند.

06-30-2013 12-02-13 AM

۱۰- ایرباس A380: یا سوپرجامبو، بزرگ‌ترین جت مسافربری دنیاست، این هواپیما در سال ۲۰۰۵ برای خاتمه دادن به سلطه بوئینگ رونمایی شد و می‌تواند بیش از ۸۵۰ نفر را در اسمان جابجا کند.

06-30-2013 12-08-30 AM

۱۱- خودروی فورد مدل T: این خودرو بین سال‌های ۱۹۰۸ تا ۱۹۲۷ تولید می‌شود و نخستین خودرویی بود که از نظر اقتصادی برای طبقه متوسط قابل تهیه بود.

06-30-2013 12-14-03 AM

۱۲- موتور جت: اگر «فرانک ویتل» نبود و نخستین موتور جت را اختراع نکرده بود، بشر به بسیاری از پیشرفت‌های کنونی دست نیافته بود.

06-30-2013 12-15-50 AM

منبع

29 Jun 05:13

زایشگاه زبان انتخابات

فروغ روشن‌زاد: رخدادهای کش‌دار سیاسی و اجتماعی در نسبت با برخی واژه‌ها و اصطلاحات و ترکیبات تازه به مثابه زایشگاه عمل می‌کنند؛ زایشگاهی که گاهی فرزند تازه‌ای به دنیا نمی‌آورد و واژه‌ها یا اصطلاحاتی کهنه را بازمی‌آفریند، در معنایی تازه یا با کاربردی متفاوت با آن چه در گذشته داشته است. کش‌دار بودن این رخدادها شرط لازم این زایش است که در پهنه‌ی جامعه و به واسطه‌ی انواع رسانه‌های رسمی و غیررسمی شکل می‌گیرد. شاهد دم‌دستی این وضع داستان چندلایه‌ی واژه‌ی «ساندیس» است و اتفاقی که در چهار سال اخیر برای آن افتاد.

ساندیس در ابتدا نام مشهورترین کارخانه‌ای بود که آب‌میوه‌های پاکتی وطنی می‌ساخت و می‌فروخت. عنوان ساندیس طی دستِ‌کم دو دهه به چنان شهرتی رسید که به هر آبمیوه‌ای با این شکل از هر کارخانه و با هر عنوان تجاری دیگری نیز اطلاق شد. به این ترتیب واژه‌ی ساندیس بر اثر کثرت تکرار بر زبان مردم در طول زمان دراز مفهوم مستقل آبمیوه‌ی پاکتی گرفت تا جایی که کارخانه‌ی «ساندیس» ناچار شد در معرفی محصولات جدید خود تأکید کند که محصولاتش هم ساندیس اند، هم از خودِ کارخانه‌ی ساندیس.

سال‌ها از زندگی این واژه در زبان عامه گذشت تا سال ۱۳۸۸ که اعتراضات مردمی خیابان‌های تهران را فرا گرفت؛ اعتراضاتی کش‌دار و پردامنه که سبب برپایی زایشگاهی تازه در حوزه‌ی زبان شد. از جمله بازآفریده‌های این زایشگاه همین «ساندیس» بود. پخش ساندیس در تجمعات حکومتی برای پذیرایی ساده از شرکت‌کنندگان سبب شد این واژه در ذهن و زبان معترضان و عامه‌ی مردم به نمادِ جیره‌خواری... تبدیل شد. در همین روزها بود که اصطلاح «ساندیس‌خور» نیز به تدریج بر زبان‌ها خلق شد و در ترکیبات گوناگونی چون «جماعت ساندیس‌خور»، «بسیجی ساندیس‌خور» و «ساندیس‌خوران نظام» به کار گرفته شد. بلندترین موج این رخداد سیاسی که واکنش اجتماعی گسترده‌ای را هم در پی داشت، تظاهرات سازمان‌یافته‌ی معروف به ۹ دی بود. در این تظاهرات که حکومت ایران ٱن را علیه معترضان به نتایج انتخابات ۸۸ برپا کرد، خودِ ساندیس‌دهندگان و ساندیس‌خوران  نیز به کاربرد جدید این واژه اعتبار بخشیدند و برای گریز از بار تحقیرآمیز آن، افتخار خود به ساندیس‌خور بودن را در نوشته‌ها و شعارهای خود اعلام کردند. نتیجه آن که در پی این رشته‌رخدادها، واژه‌ی «ساندیس» افزون بر مفهوم قبلی خود که آن نیز عاریه بود، کارکرد معنایی تازه‌ای در عرصه‌ی سیاسی یافت و اکنون دیگر می‌توان ادعا کرد که واژه‌ی ساندیس در زایشگاه حوادث ۱۳۸۸ دوران سوم زندگی خود در زبان فارسی را آغاز کرد و هم‌چنان به حیات خویش ادامه می‌دهد.

رخداد انتخابات اخیر (خرداد ۱۳۹۲) نیز هرچند در ادامه‌ی رشته وقایع سیاسی و اجتماعی چند سال اخیر ارزیابی می‌شود، از این باب، یعنی زایش واژه‌ها و مفاهیم تازه به تنهایی جایگاهی جداگانه دارد. دوره‌ی زمانی این رخداد خیلی کش‌دار و دراز نبود، اما گستره‌ و عمق آن بسیار بود. برگزاری و پخش مناظره‌ها در تلویزیون رسمی، آزادی عمل نسبی مطبوعات و پایگاه‌های رسمی اینترنتی و از همه مؤثرتر و مهم‌تر واکنش کاربران فضای مجازی در شبکه‌هایی چون فیس‌بوک و گوگل‌پلاس و توئیتر و نیز وبلاگ‌ها و پایگاه‌های غیررسمی بر ژرفا و گستره‌ی این رخداد و حاشیه‌های زبانی آن افزود.

سرآمدِ نوزادان زایشگاه اخیر، ترکیب نوآورانه‌ی محمد غرضی یکی از نامزدهای ریاست جمهوری بود که بازتابی بسیار وسیع یافت. «بمب همه‌کَس‌کُش» ترکیبی بود که به جهت شباهت کامل املایی و شباهت نسبی آوایی آن با یک دشنام رکیک فارسی از مجرای شوخی‌های روزمره‌ی سیاسی با سرعت وارد زبان شد تا جایی که برخی‌ آن را در تیتر و متن مطالب جدی نیز به کار گرفتند و بنا به عادت ذهنی ـ زبانی اغلب ایرانیانِ دست‌به‌قلم، به گونه‌های متفاوت آن را صرف کردند و اصل ترکیب تازه را نیرو بخشیدند تا به دایره‌ی واژگان فارسی افزوده شود. مثلاً «همه‌کس‌خوش» ترکیبی بود متأثر از همین اصطلاح که در متن یک مقاله آن را دیدم. یا «فناوری وارداتی همه‌کس‌کش» تیتر جدی یک مطلب جدی بود که از هر جهت برازنده‌ی متن و گویا به نظر می‌رسید و در کل متن هم هیچ اشاره‌ای به شأن نزول این اصطلاح یا زادگاه آن نشده بود. یکی از بهترین و به‌جاترین کاربردهای این ترکیب را نیز در شب اعلام نتایج انتخابات دیدم. آن شب تأخیر بسیار در اعلام لحظه به لحظه‌ی آراء نامزدها اغلب مردم را یک‌لنگه‌پا نگه داشته بود و ناگهان کسی در آن میانه نوشت: عجب اعلام نتایج همه‌کس‌کشی!

در ماجرای انتخابات سال ۸۸ و حوادث پس از آن شمار زیادی از این دست واژه‌ها و تعابیر و اصطلاحات به کلید‌واژه‌هایی برای روایت این دوره‌ی تاریخی تبدیل شد و افزون بر آن، از میان آن‌ها برخی واژه‌ها هم بود که مقهومی بدیع یافت، از جمله برجسته‌ترینِ آن‌ها «خس و خاشاک» که در متناقض‌ترین وضع ممکن و به شکلی حماسی و نیز شاعرانه به ضدمفهوم خود تبدیل شد و حیات جاودانه یافت. در فرآیند انتخابات اخیر نیز چند واژه‌ی دیگر از دل انبوه حرف‌ها و بحث‌ها و سخنرانی‌ها و جدل‌ها برآمد که از میان آن‌ها «گازانبر»، «گازانبری» و «حمله‌ی گازانبری» بیش‌ترین بسامد را هم در انواع رسانه‌ها و هم بر زبان مردم داشت و به نظر می‌رسد توانسته باشد در معنایی مجازی و البته کاملاً سیاسی، در فرهنگ واژگان مردم جایی ثابت برای خود دست و پا کرده باشد.

این‌ها فقط اشاره اند و این یادداشت نیز فقط برای طرح موضوع است. خوب می‌شود اگر شما هم در این باره بنویسید و زبان‌شناسان هم از زاویه‌ی نگاه عالمانه‌ی خود به این موضوع نور بتابانند. [بازنشر از ایران‌وایر +]


کامنت‌ها