Shared posts

05 May 20:45

خوشبختی

by واقف

شاید خوشبختی این باشد که حس نکنی باید جای دیگری باشی، کار دیگری کنی، کس دیگری باشی.

  • عالیجناب آسیموف
05 May 07:49

medformat: Xavier Leung

04 May 19:17

azurea: Casey ChildsThe bookstore 24 x 15 in. oil on linen



azurea:

Casey Childs
The bookstore
24 x 15 in.
oil on linen

03 May 15:26

asapscience: The best camouflage ever? The Buff-tip Moth, found...



asapscience:

The best camouflage ever? 

The Buff-tip Moth, found throughout Europe, has evolved to look like a stump of a twig to hide from predators. 

Captured by photographer Sergei Talanov

via Science Alert

01 May 13:53

Photo



28 Apr 19:18

Dear Photograph,My mother was a hippie too. Deal with it!



Dear Photograph,
My mother was a hippie too. Deal with it!

27 Apr 19:51

Photo



27 Apr 09:01

c0ssette: Georges Roussin, Ophelia (detail)



c0ssette:

Georges Roussin, Ophelia (detail)

06 Apr 20:32

"I see it all. I feel it all. My eyes fill with tears."

“I see it all. I feel it all. My eyes fill with tears.”

- Virginia Woolf, from The Waves (via violentwavesofemotion)
06 Apr 20:28

لایکی چند؟

by شقایق
زوج های خوشبخت اصراری به فروکردن خوشبختیشان توی چشم این و آن ندارند.  رفتار اجتماعی آدمهایی که به خوبی می دانند آدم همند فارغ از هر خود به دیگری آویزی و شاهد گرفتن عالم و آدم - از دورهمی های دوستانه گرفته تا صفحات اجتماعی- به  ببینید ما چه برای هم می میریم است. زوجهایی که آدم همند، به سادگی آدم همند. لطافت و ظرافت محبت کردن آدمها به هم در جمع برای من یکی همیشه زبان گویای خلوت رابطه هاست. منکر بروز غلیان های عاطفی در جمع نیستم. بخش مهمی از حیات رابطه وابسته به مدیریت  همین کنش و واکنشها در جمع است. اما خرده نگیرید اگر لایک ها و لاو ها و آغوشهای تنگ عکس ها و جانم فدایت شوم ها را به ثمن بخس نمی خرم گاهی.
05 Apr 20:51

من میخواستم که فقط از تولدها بنویسم. کاش می شد...

by S*
بلبل ز تنگی قفس، افتاده از نفس
گفتا که این قفس
که در او می زنم نفس
کفران نعمتی است که در باغ کرده ام...
 
شعر زیر لب و زیر بالش حاج عیسی؛ پدربزرگم بود. می خواند و قدم میزد و نوک عصایش را می کوبید به زمین. ما نوه ها می خندیدیم. گذر سالها می بایستمان که بفهمیم این چند خط کوتاه، حکایت عمر است.
کهنسالی را دوست نداشت. خط خوش و شعر خوش و جادوی کلام را چرا.
فرصت نکرد یا بلد نبود وقت جوانی و گاه ِ شباب، به مانویم بگوید چقدر دوستش دارد. جوان که بود غرولند زیاد کرد. قهر هم. مانو عادت قهر نداشت. پیشقدم آشتی هم نمی شد. حاج عیسی با آن هیبتش، مثل بچه ها قهر می کرد و مثل بچه ترها می رفت آشتی.
وقت کهنسالی، نازک و نازک تر شد همراه خم شدن قامت ستبرش. بارها خواست که از عشق بگوید. دیر بود؟ من باور کردم اما به مهری که توی قلبش لانه داشت و از کودکی سخت و جوانی پررنجش، همانجا مانده بود و بال زده بود.
نیمه عمر را که گذراند، بیشتر شعر میخواند. شعر می نوشت. می خواند و می خواند و می نوشت. تا همین چند سال پیش به خوش ترین خط معلم خط ندیده دنیا. چند جمله فرانسه هم یادش مانده بود. کلی حکایت از بازار یهودها. از وقت غداره کشی. از رضاخان میرپنج. چند وقت پیش، دیدم سر پاکت های سپید عیدی که به رسم هر ساله پشتش می نوشت، وسط جمله را نیمه رها کرده بود. نیم خط جمله تقدیمی خطاب به فرزندش را با پاکت عیدی هدیه داده بود. همانجا فهمیدم دیگر تمام شده.
این بهار که آمد، همین چند روز پیش، از آخرین سربازهای زنده رضاخان یکی کم شد. شک دارم دیگر کسی از آن گروه سربازها زنده باشد. پدربزرگم آخری اش بود یا یکی از آخرین هایش.
منتظر سالمرگ مادربزرگم بودم.
قبل گفتن خبر، مرد چند سطر از کتاب "در ستایش کهنسالی" هسه را برایم خواند. بعدش آرام چند جمله گفت. و فهمیدم همین یک سالش را هم پدربزرگ طاقت نیاورد. الان؟ گویا کنار هم خوابیده اند.
در دستهای مرد گریستم. عمیق و بی صدا. نفس نداشتم. پنجره را باز کرد.
به بهار سال پیش فکر می کنم. به کهنسالی. به آموختن کهنسالی و آموختن مرگ. همانجور که هسه می گوید.
 در لحظه نوشتن اینها، صدای گریه یک نوزاد می آمد از پنجره نیمه باز.
 
03 Apr 10:50

gilliewillgotogiliislands: The Goldfinch, 1654Carel Fabritius...



gilliewillgotogiliislands:

The Goldfinch, 1654
Carel Fabritius (1622-1654)

01 Apr 08:53

mstrkrftz: Aspen | Mark Hughes



mstrkrftz:

Aspen | Mark Hughes

01 Apr 08:44

mpdrolet: Downtown NYC, 1959 Robert Frank



mpdrolet:

Downtown NYC, 1959

Robert Frank

26 Mar 07:31

Photo



24 Mar 20:19

untrustyou: Petros Koublis

24 Mar 20:17

چقدر مهمان

by نیشابور

امروز باد آمد. تگرگ آمد. رگبار آمد. آفتاب آمد. سایه آمد.
بعد شب آمد.
22 Mar 20:03

endlessforms: Ex Nihilo 33/366 by Paul Chenoweth on Flickr.

22 Mar 10:50

[...]

by noreply@blogger.com (علی بزرگیان)
همسر عزیزم
آخرین نامه‌ی خود را برای‌تان می‌نویسم زیرا همین الآن به‌ما اطلاع دادند که درخواست تجدیدنظرمان پذیرفته نشده است و در ساعت سه بعدازظهر ام‌روز تیرباران خواهیم شد. کندوهای عسلم را با اسباب‌های دیگرم بفروش. این کار مقداری پول برایت فراهم خواهد کرد. امّا آن را از ۲۵ یا ۳۰هزار فرانک کم‌تر نفروشی.
عزیزم باشهامت باش.
به فرزندان‌مان بگو آن‌ها را بسیار دوست می‌داشتم.
عزیزم وقتی خبر اعدام من رسماً به تو رسید باید به بیمه رجوع کنی و حق بیمه‌ی مرا دریافت کنی. این برایت کمکی خواهد بود.
بوسه‌های گرم برای هر سه‌ی شما.
شما را دوست می‌دارم.
۲۱ آوریل ۱۹۴۴
امانوئل

[نامه‌های تیرباران‌شده‌ها، گردآورنده لویی آراگون، ترجمه‌ی م. فضلی، انتشارات پژوهش، چاپ اوّل، ۱۳۳۰]
18 Mar 20:16

شهر من

by نیشابور

شهر من را یک روز خراب کردند. نوجوان نبودم  هنوز که محله‌ای را به دور آرام‌گاه دانش‌مندی بزرگ غرب و شرق به شعاعی گسترده گشودند.  اول آرام‌گاه فروتن بود. خاک‌ساری‌اش را خاک‌روبه کردند. مدرسه من در محله بود. راهی می‌گشود از کوچه‌های خاکی.  در آن گاهی قصابی خروسی را سر می‌برید. جوی خون خروس از میان کوچه راه می‌افتاد.  و با ما تا مدرسه می‌آمد. بعد همه این‌ها گم شد.  و در خوابی مکرر به سراغ می‌آمد و با خود می‌برد.

سین بچه بود و به مدرسه می‌رفت. مادرمادر بزرگش به همان مدرسه رفته بود. به نام قدیسی مسیحی بود. حیاط مدرسه خاکی بود و سین به خاک‌آلوده بود. روپوشش را هر روز جارو می‌کشیدم. جاروی برقی. حیاط را چند درخت چنار بود و چند راهب. حوضی با چند ماهی قرمز. سین به حوض می‌چسبید و ماهی می‌خواست. دستش را می‌کشیدم و سین دست در حوض می‌کرد و ماهی لیز بود. سین هم.  در می‌رفت.
فردا حیاط را قیراندودند. 


کودکی خشونت است. گاهی هجوم می‌آورد. اگر رویش دهی. ترا می‌برد در کوچه‌های تنگ و تاریک و بی‌آخر. 
18 Mar 17:34

untrustyou: Mònica Dofa

10 Mar 08:27

"Yet when we came back, late, from the hyacinth garden, Your arms full, and your hair wet, I could..."

“Yet when we came back, late, from the hyacinth garden,
Your arms full, and your hair wet, I could not
Speak, and my eyes failed, I was neither
Living nor dead, and I knew nothing,
Looking into the heart of light, the silence.”

- T. S. Eliot, The Waste Land (via roomtemperaturedlovers)
05 Mar 12:42

پیش از طلوع؛ چندساعت پیش از طلوع

by hoseinnorouzi

مثل برف، که سوز سرمایش زودتر از راه می‌رسید، "جعفری" آدمی بود که نامه‌اش از خودش زودتر می‌رسید. یک‌بار نوشته بود که «حال ما خوب است» اما وقتی که نامه‌ را باز می‌کردند، جعفری دیگر خوب نبود، درواقع اصلن نبود دیگر. نامه‌اش، بعد از خبرش آمده بود.


28 Feb 17:47

azurea: By Sarita Lolita.

26 Feb 19:49

fuckyeahvintage-retro: Smooching before curfew. Michigan State...



fuckyeahvintage-retro:

Smooching before curfew. Michigan State University (1950)

19 Feb 22:11

thecrystalpalace: STUDENTS OF LENINGRAD BALLET ACADEMY IN THE...



thecrystalpalace:

STUDENTS OF LENINGRAD BALLET ACADEMY IN THE BACKSTAGE, 1989

17 Feb 20:02

innocents-abroad: Road Snapshots: Lapland, Finland >...



innocents-abroad:

Road Snapshots: Lapland, Finland > Nordkapp, Norway

In her effort  to chase the midnight sun, Mari from Nomadic Habit did an express 24-hour road trip (10am-10am) that took her from Lapland, Finland to Nordkapp, Norway and back. The sun never set. 

Explore more of her beautiful photos here: http://www.abbottandwest.com/road-snapshots-lapland-finland-nordkapp-norway/

13 Feb 16:19

Photo



06 Feb 16:55

gallowhill: Portrait Bust of a Woman (detail), Roman, Antonine...



gallowhill:

Portrait Bust of a Woman (detail), Roman, Antonine Period, 140-150 AD

Photo by Erika Dufour

02 Feb 13:25

"She imagines him imagining her. This is her salvation."

“She imagines him imagining her. This is her salvation.”

- Margaret Atwood (via bornreadygeneration)