یک. این نوشته رو خوندم چون رامین و واقف را به سروجد آورده بود. رامین حتی یک آخی هم گفته بود که البته خیلی مطمئن بودم این جنس نوشته خیلی به رامین میچسبد. بخونیدش ولی اگر حال ندارید این تکه اول از نوشته را بخونید
“بشریت داره توی گرداب گزارشدادن دستوپا میزنه. برای اولین بار در طول تاریخ، سرعت تولید محتوا از سرعت مصرفش بیشتر شده. همه دارن توی وبلاگ و فیسبوک و اینستاگرام و توئیتر گزارش وضعیت میدن. زهرا میگفت یکی شکایت از این کرده بود که چرا مجلهها توی گودریدز نیستن. لابد برای اینکه گزارش عملیات افتخارآمیز مجلهخوندنش رو به جهانیان بده. شاکی از این بود که چرا باید برای کاری وقتبگذاره که نمیشه بهمناسبتش فخری فروخت. توی یه مورد خندهدار تر، کابرهای کمحوصله حتی از ابزار مناسب گزارشدادن هم استفاده نمیکنن. از صفحهی عکس میگیرن و توی اینستاگرام هوا میکنن. منطق اینه که گزارش را باید به مخاطبِ هدف رسوند، حالا با هر ابزاری که دم دستتره.
معلموه که گزارشها کمتر به قصد گزارش دادن نوشته میشن. خبرنگار و وقایعنگار که نیستیم. بیشتر آدمها هم برنامهشون این نیست که محتوای ارزشمند یا سرگرمکنندهای که دیدن رو با بقیه شر کنن. معمولن هدف نویسنده یا برانگیختن حس همدردیه یا حسادت.”
دو. یکبار یکجایی در یک وبلاگی خوندم “کاش جز این همه عکس که از خوشیهاتون میگذارید عکس از بدبختیها و تنهاییها و دردهاتون هم بگذارید. ” . عکس از بدبختی تعبیرش برای: من درحال فین کردن با موهای چرب سه روز حموم نرفته وقتی کسی نیست یک قاشق سوپ برام بپزه موبایل را دربیارم یک فیلمی بگیرم از بزاقی که وقتی می خوای قورت بدی پایین نمیره گیر میکنه بین لوزههای متورمت/ وقتی بچه از سرسره پرت شده پایین خون از زانوش داره شره میکنه خودش داره زار میزنه و انقدر صدای جیغش بلنده که یک عده جوری نگاهت میکنند انگار داری بچهت رو داغ میزنی، یک عکس ازش بگیرم.وقتی مزاجم درست کارنمیکنه و سرخ شدم از درد، یک عکس از خودم بگیرم.
سه. یکی رو میشناختم فیلمبردارحرفهی مجلسی استخدام کرد، از تشییع جنازه برادر جوانش که از سرطان خون مرده بوده فیلم بگیرند. از خاکسپاری تا هفتم، از بهشت زهرا تا مسجد. صحنه زارزدن بچههای مرحوم دنبال پدر، خاک بهشت زهرا و دویدن آدمهای زیر برانکارد حامل، مرده بیست کیلو شده کفن پیچ از غسالخانه تا محل نماز و از محل نماز تا قبر آماده. هیچوقت فیلم رو نشون نداد. شاید خودش نگاه کرد. شک ندارم کیفیت خوبی داشت فیلم، فیلمبردارش خوب و گرون بود و برام عجیبه اونکه فیلم مراسم فارغ التحصیلی پسرش از دوره پیش دبستان را برامون نمایش میداد چرا این فیلم مستند عالی رو هیچوقت پخش نکرد دوقطره اشک بریزیم سبک بشیم.
چهار. من دربرابر تکنولوژی درخدمت برونگرایی آدم بیاینرسی هستم. یعنی دوپا میپرم بغل هرچیزی که برونگرای را سهلتر کند. موبایل با دوربین خوش کیفیت تازه، وبلاگ، توییتر و ایستاگرام و هرچیزی. و درک هم میکنم بعضیها نسبت به هرچیز جدیدی یک مقاومت خاصی دارند. ترس از عمومیشدن، احساس عدم امنیت، علاقه به زندگی کم سروصدا، اصلا عدم علاقه به دنیای مجازی و نمایش زندگیشون دردنیای مجازی و هزار دلیل دیگه وجود داره که آدمها نخواهند وبلاگ بنویسند و یا تصویری از خودشون در دنیای مجازی ارائه بدهند. آنها به کنار ولی نقد کسانی که دوست دارند از مهمانیها، شادیها، ششپک، کفش نو، برج ایفل، سفرها، غذاها و خودشون عکس بگذارند را نمیفهمم. مخصوصا جنسی از نقد در پارگراف اولش کلمه “برانگیختن حسادت” مطرح بشه.
پنج. برانگیختن حس حسادت یا سرخ نگه داشتن صورت با سیلی. بصورت طبیعی آدمها دربرابرچیزی که براشون دغدغه نیست حسادت نمی کنند. یعنی اگر شما ده هزار عکس از خودتون با مونالیزا بگذارید من حسادت نمیکنم، چون موزه دوست ندارم و مهم نیست موزه کجا باشه، ولی یک عکس از خورشت کرفس ویرانم میکند. انسانها پیچیده و دینامیک هستند، شما نمیدانید دقیقا با بیان کدام قسمت زندگی خود دارید حس حسادتشان را تحریک میکنید. برای کسی که در ناف پاریس تک وتنها در بار نشسته است و بهترین شراب عالم را مینوشد، شاید عکس شما در مهمانی شبانه یواشکی با عرق سگی درحالی که دست درگردن حسین و حسین و حسین و حسین انداختهاید خیلی حسادت برانگیز باشد. کسی که عکس حسینها را در ایستاگرام آپلود کرده عمرا فکر نمیکرده قرار است شما در محله مقه، با این سروشکل سینمایی یک ثانیه به آنها درحال ترکیب کردن چهل جور تک دانه با عرق سگی برای قابل شرب کردنش حسادت کنید، فلذا خیلی باید ابله باشید که فکر کنید” نگارنده قصد برانگیختن حسادت من را داشته” . نه صرفا اعلام موقعیت کرده و خواسته ثبت کند که “ما دراین لحظه خوشیم”. عکسهای لونا شاد را نگاه میکردم که بخاطر شیمی درمانی موهایش ریخته و باخودم فکر میکردم، نامرد،ببین چه کچلش خوشگله، من عمرا این شکلی بشم. شما الان فکر می کنید من دقیقا دارم به چیزی در این مقوله خاص حسادت میکنم یا لونا با گذاشتن عکسی از خودش که کچل است و دارد میرقصد دقیقا حسادت چه کسانی را تحریک میخواسته تحریک کند. گاهی آدمها گزارش میدهند، گزارش موقعیت از زندگی عادی/غیرعادی، شنونده که بنابرحالش برداشت میکند.
شش. دوستی داشتم زمان دبیرستان –قبل از فراگیر شدن تلفنهای بدون سیم – که با مادرش در یک خانه یک خوابه شصت متری زندگی میکرد. مادرش روی کاناپه میخوابید و خودش در اتاق. یکبار سرهرمزان با یک پسری دوست شد و در معاشرتهای بعدی فهمید که خانهشان دوبلکس چهارخوابه در خیابان ایرانزمین شهرک است. دوستم از شرمندگی خانه کوچک و محقرشان دربرابر خانه چهارخوابه دوست پسرش هربار که تلفن خانه زنگ میزد اول تا زنگ چهارم صبر میکرد بعد گوشی را که برمی داشت نفس نفس میزد که پسر حس کند او طول خانه بزرگشان را دویده است تا تلفن برسد. سی ثانیه اول را نفس چاق میکرد. پسر یکبار ازش پرسید “آسم داری”، یعنی آسم زودتر به ذهنش رسید تا بزرگی و قد زمین فوتبال بودن خانه. توجه و حسادت پسررا نمیشد با صدای نفس نفس تحریک کرد چون نقطه ضعفش در آن زمان خاص در متراژ خانه نبود گویا.
هفت. خود من سردسته مانیفست بدههای عالمم ولی مانیفست با ته رنگ نگاه از بالا گاهی بد روی اعصابم میرود. اینکه یکروز خوشحال باشیم از ظهور پدیدههای ی بنام وبلاگ و فیس بوگ و گوگل ریدر و اینستاگرام و توییتر و بعد که خودمان کمی باهاش بازی کردیم و به هردلیلی حوصلهمان سررفت شروع کنیم گیردادن به آدمهای دیگر با این نگاه از بالا “که جمع کن دیگه، دورهش سراومده، برو یوسا بخوان، برو معاشرت “رودررو”کن” رو نمیفهمم. من گاهی یکساعت از ساعت هفت تا هشت عکس مزرعهداران خوشبخت در اورگون را در فلیکر نگاه میکنم. دقیقا همانوقت که شما دارید درکافه با دوستان حقیقی معاشرت میکنید. هردوما داریم جوری وقتمان را سپری میکنیم، شما بگویید هدر میدهیم، ولی خب به نظر من اتلاف وقت هم خودش یک کار لازم است. درهرحال الان از نظر شما من هدرتر میدهم و شاید اصلا شما که دورهم دارید از یک چیزی حرف میزنید هدر نمیدهید. من آدم گریزتر از شمام و شما آدم دوستتر از من، هیچکدام نوبل نخواهیم گرفت از کافه نشینی بادوستان یا لایک زدن عکس بچه چاق خانم مزرعه دار در تشت. پس چه چیزی به شما این حس را می دهد که شما از من عمیقترید؟ صرف اینکه شما از روش سنتیتری برای اتلاف وقت استفاده میکنید شما را از من عمیقتر نمیکند.
هشت. من آدم گزارش دادنام. از بدبختیهایم عکس نمیگذارم، نک و نال خوب می کنم ولی بدبختی را سخت میتونم به تصویر بکشم. شاید فکر میکنم وظیفه گزارش تصویری بدبختی را خبرگزاریها و بهمن قبادی خیلی خوب برعهده گرفتهاند و از همه مهمتر میدانم هرآدم عاقلی میداند که این مادروپسر رنگی و که درعکسها دست در گردن هم دارند، دعوا هم میکنند. این زن لباس پلوخوری برتن، چرک هم میشود، سرما هم میخورد. اگر حالتان را بهتر میکند میخواهید عکس از بدهی کارت اعتباریم هم بگیرم با فیلتر مروارید آپلود کنم در اینترنت. ولی خیلی شخصی فکر میکنم چرا آخه؟ به همان دلیل که فامیل ما فیلم مرگ برادرش را برای ما ننداخت روی پرده، من هم دلم میخواهد خنده زندگی را تصویر کنم. حسادت برمیانگیزد؟ بروید به مسئولین اینستاگرام شکایت کنید که برای برقراری تعادل و عدم تشدید حسادت عمومی هرکاربر با گذاشتم هرعکس بوس، موظف باشند یک عکس لگد هم بگذارد. هرعکس بغلی که گذاشت یک عکس هم از معشوقش که کونش را به او کرده و در انتهای تخت خوابیده هم بگذارد. هرعکس پای پدیکور شده، یک عکس میخچه دار. یک عکس از مهمانی، یک عکس از تنهایی و چشمان پف کرده و صدای آه. هرعکس از زندگی، یک عکس از مرگ. هرعکس با ایفل، یک عکس با …
نه. به نظرم دست بردارید از تحلیل مدام آدمها، از دسته بندی، از اینکه عصر فلان چیز سرآمده. من و شما و ده تا آدم دوربرمان نماینده یک عصروجنبش نیستیم. اینکه از ما ده نفر که همزمان شروع کردیم به وبلاگ نوشتن الان دونفرمان مینویسیم دلیل براین نیست عصر وبلاگ به سرآمده. کلی وبلاگ جدید نوشته میشود، و خب شما شاید خسته شدید از نوشتن، شاید همسرتان دوست نداشت بنویسید و شما حوصله همسررا به وبلاگ ارجحیت دادید، شاید حرفتان تمام شد، شاید کارتان زیاد شده، شاید دنبال دوست دختر میگشتید از خلال نوشتن که یافت شد و خب نمینویسید. این دیگر این همه منبر و مانیفست و تحلیل ندارد. یک جنشی در غرب سمت ما خیلی مد است بنام برگشت به گذشته، یعنی الان هرکی مرغ خودش را داشته باشد خب آدم باحالتری است، هرکس نوارکاست گوش بدهد عمیقتر است انگار. یک جور مخالفت با “مین استریم” در همه زمینهها. از نظر من اشکالی ندارد که آدمها صابون مراغه را به داو ترجیح بدهند ولی گاهی بد نیست ببینند که همین آدمهای مخالف با “مین استریم”هم انقدر زیاد شدهاند که خودشان یک مین استریمی شدهاند برای خودشان. استریم مخالفان با مین استریم.
ده. من عاشق دنبال کردن آدمهای بسیار سفررونده، بسیار خوشهیکل و خوش لباس، بسیار سگ و بچهدار ساکن شهرهای آفتابی در اینستاگرام هستم. یک آقای فرانسوی را در اینستاگرام دنبال میکردم که هر سه ساعت یکبار عکس یک بشقاب غذای بینظیر میگذاشت. یکبار فحشش دادم که مرتیکه عوضی، فرانسوی، پزو، حسادت برانگیز، مدام عکس غذا میذاری که چی؟فکر میکنی ماها بربری سق میزنیم. رفتم گوگلش کردم دیدم یارو منتقد غذا در روزنامهست. یعنی عین من کارمند بدبخت – برانگیخته که نشدید- باید روزی سه وعده در رستورانهای پاریس و لندن و بیروت و … غذا بخورد و برایشان گزارش بنویسد. جدی حسادتم به سقف سایید.
پ.ن. نوشته محرک این نوشته در پاراگراف آخر یک سوالی هم برایش مطرح میشود که خب خود سوال جالب است هرچند که جواب سوال خیلی برای من جالب نیست.