Shared posts

12 Dec 12:07

گفتمان منطق‌محور

by talkandtea

شش- تلفن زنگ خورد. صدای ظریف دختر جوانی آن طرف خط می‌آمد. عشوه کنان گفت با فهیم کار دارم. گفتم دست بر قضا فهیم هم با شما کار دارد. گفت از طرف اسحاق زنگ زده و خواسته قرار ساعت شش و نیم را کانفرم کند. توی دلم گفتم شانس الاغ ِ من. قرار را با اکراه کانفرم کردم.

شش  و پانزده دقیقه- همه جای خانه را به دنبال یک شی دراز و سفت و کلفت گشتم. جهت احتیاط که اگر با اسحاق از طریق گفتمان منطق‌محور* به نتیجه نرسیدم، او را به قصد کشت کتک بزنم.  بهترین شی، لوله جاروبرقی بود. آن را زیر مبل قایم کردم.

شش و نیم-  زنگ خانه به صدا درآمد. استرس تمام وجودم را  فرا گرفت. مثل یک پیر دختر ۸۵ ساله که برایش خواستگار آمده باشد. در را باز گردم. اسحاق بود و یک نفر دیگر که خودش را اندی معرفی کرد. بی‌شرفها. دو نفر به یک نفر. اسحاق قد بلند و چهار شانه بود. اندی پیر‌تر بود و از بالای عینک طبی‌اش، آدم را تماشا می‌کرد. با کفش داخل آمدند. هر چه قدر پای برهنه‌ام را نشان‌شان دادم و انگشت‌های پایم را مثل کلیدهای پیانو بالا و پائین بردم، نفهمیدند. نفهمیدند که ما شرقی‌ها با کفش روی فرش راه نمی‌رویم و دربِ خانه ما مرز بین پاکیزگی و  گه‌سگ و گل و لای است.

شش و چهل و پنج دقیقه- دویست برگه نقشه و پلان روی میز پهن کرده‌اند. اسحاق مثل یک رهبر ارکستر دست‌هایش را بالا و پائین می‌برد و توضیح می‌داد. چرت و پرت می‌بافت. اندی هم فقط از بالای عینک من را تماشا می‌کرد.  حوصله ام سر رفت. کاش لااقل منشی را هم با خودشان آورده بودند. اسحاق پرسید فهمیدی چه کار می‌خواهیم بکنیم؟ گفتم اره. گفت نه! نفهمیدی. بیا برویم توی حیاط تا از نزدیک بهت بگویم.  اندی جیش داشت. راه دستشویی را پرسید. گفتم انتهای راهرو بریدگی اول، دست چپ. خندید. فکر کرد دارم آدرس تعویض روغنی را به او می دهم.

هفت- من و اسحاق وارد حیاط شدیم. با خودم فکر کردم حالا یک به یک شدیم. الان می‌توانم با لوله جارو برقی بکوبم توی شقیقه اش. بعد تا اندی مشغول جیش کردن است، زمین را گود می‌کنم و جنازه اش را همانجا  دفن می‌کنم. ابر غلیطی آسمان  را پوشاند. باد و باران تندی شروع شد و برگ‌های درخت گلابی وحشی حیاط در هوا پرواز می‌کردند و به صورتمان می‌خوردند. رعد و برقهای مهلکی چهار ستون خانه را می‌لرزاندند. فضا، فضای آلفرد هیچکاک بود. اندی برگشت. چه سریع. امیدوارم سر پا کارش را نکرده باشد.

هشت- من تسلیم شدم. به اندی گفتم شما پروژه را شروع کنید. من هم از این ور برای کارگرهای‌تان شربت عرق نعنا درست می‌کنم که گرما زده نشوند. چقدر من شنبلیله ام. حتی لوله جارو برقی هم خجالت زده شد. اندی و اسحاق دستم را فشردند و خداحافظی کردند. آسمان صاف شد و خورشید تابید. به داخل برگشتم و کف خانه را تی کشیدم. شماره پای اندی ۴۴ و اسحاق ۴۸ بود.

دوازده‌شب- توی رختخواب دراز کشیده‌ام و به ترک کوچک روی سقف گچی بالای سرم خیره مانده‌ام. خودم را دلداری می‌دهم. حالا فوقش هزار خانه و هزار پیرمرد و پیرزن و هزار ماشین کادیلاک مدل ۱۹۷۴ و هزار عصا و هزار دندان مصنوعی به اشیا دور و برم اضافه می‌شوند. زمین که به آسمان نرسیده. تازه مرتکب قتل هم نشده‌ام. وای به روزی که او را می‌کشتم. رسانه‌های دیوث غربی و روپرت مورداک و جیره‌خواران استعمار پیر، آن را پیراهن عثمان می‌کردند که «وامصیبتا… چه نشسته‌اید که یک مهاجر مسلمان ایرانی، با لوله جارو برقی مغز اسحاق را روانه دهانش کرده است. حسین اوباما… گه بگیرن سیاست خارجی تو را… حمله کن و دموکراسی را در ایران جاری کن.». با همین فکر و خیال، به خواب آرام و شیرینی فرو رفتم. با رضایت قلبی از خودم جهت نجات وطنم از چنگال دموکراسی.

*من این کلمه گفتمان منطق‌محور را در مناظرات انتخاباتی شنیدم. اساسا نزدیک به ۶۳ درصد از حرفها و کلمات کاندیدا‌ها را نمی‌فهمیدم. یا عربی خالص بودند یا فارسی خیلی جدید بودند و یا چیزهای موهومی که خود سخنران هم برای اولین بار آن‌ها را شنیده بود. به هر حال به آدمی که هفت سال از وطنش دور بوده باید این حق را بدهید که با لغات به روز مملکت، ناآشنا باشد.

08 Sep 10:56

عکس بازیگر مشهور تلویزیون و همسر روس او

by sardabir

روز نو-احمد نجفی شوشتری بازیگر سینما و مجری برنامه معروف صندلی داغ تلویزیون متولد ۱۳۲۷ از شهرستان خرمشهر سرافراز است.وی دارای مدرک تحصیلی لیسانس اقتصاد از دانشگاه وودبری لس آنجلس آمریکاست. همسر وی اصالتا روسی و بنابراین فرزندان سید احمد نجفی دورگه محسوب می شوند.

The post عکس بازیگر مشهور تلویزیون و همسر روس او appeared first on روز نو.

02 Sep 18:36

روی ابرها، همه چیز را به همه چیز تبدیل کنید!

by علیرضا مجیدی

برنامه‌های مبدل فایل‌ها به هم، برنامه‌های ضروری برای هر کاربری هستند، شما احتمالا همیشه چند برنامه مبدل در کامپیوتر خود دارید که با آن ویدئوها را به فرمت‌های مختلف تبدیل می‌کنید، صفحات گسترده و پرزنتیشن‌ها را تبدیل می‌کنید و فرمت‌های مختلف کتاب‌های الکترونیک را به هم تبدیل می‌کنید و با وسیله موبایلی که دارید، سازگار می‌کنید.

پیدا کردن، دانلود و نصب این همه برنامه چیز ساده‌ای نیست، بسیار پیش می‌آید که ما یک برنامه مبدل خوب پیدا نکنیم، یا مثلا به صورت ناگهانی نیازی تبدیل یک فایل را از فرمتی به فرمت دیگر داشته باشیم، اما اصلا بخت با ما یار نباشد.

چاره کار استفاده از مبدل‌های آنلاین است، یک از این سرویس‌ها که به تازگی کار خود را شروع کرده است، CloudConvert است، CloudConvert از فرمت‌ها بسیار متنوعی پشتیبانی می‌کند و می‌تواند آنها را به هم تبدیل کند:

- فرمت‌های مختلف فایل‌های فشرده
- فرمت‌های صوتی
- فرمت‌های cad
- اسناد متنی
- فرمت‌های مختلف ای‌بوک
- فرمت‌های عکس
- فرمت‌های پرزنشین
- فرمت‌های ویدئویی
و فرمت‌های صفحات گسترده

08-29-2013 07-20-38 PM

شما حتی بدون ثبت نام هم می‌توانید کار با CloudConvert را آزمایش کنید، مشخص است که گردانندگان سایت مجبورند به خاطر محدودیت امکانات سرور و پردازشی، محدودیت‌هایی برای هر کاربر قائل بشوند، شما اگر ثبت‌نام کنید، می‌توانید روزانه تا ۲۵ فایل را تبدیل کنید.

شیوه کار با CloudConvert بسیار ساده است، فایل خود را از سیستم آپلود کنید یا از دراپ‌باکس و گوگل داریو خود وارد CloudConvert کنید و بعد فرمت خروجی را انتخاب کنید.

CloudConvert در کوتاه‌زمانی فایل‌ها را به هم تبدیل می‌کند و لینک دانلود به شما می‌دهد و حتی می‌تواند فایل نهایی را وارد دراپ باکس شما کند و یا به شما ایمیل کند.

تنوع فرمت‌هایی که CloudConvert پشتیبانی می‌کند بسیار زیاد و به ۱۴۰ فرمت می‌رسد.

08-29-2013 07-22-04 PM

یک چیز جالب این است که به کاربر امکانات بسیار زیادی داده می‌شود، مثلا اگر بخواهد یک ای بوک تبدیل کند، از او پرسیده می‌شود که می‌خواهد ای بوک تبدیل شده را در آی‌پد مطالعه کنید یا احیانا سونی ریدر یا کیندل.

در مورد فایل‌های ویدئویی هم وضعیت مشابه است، کاربر می‌تواند کیفیت ویدئو را مشخص کند و حتی ویدئو را برش بدهد. تصور کنید که شما لینک مستقیم یک فایل ویدئویی ۷۰۰ مگابایتی را داشته باشید و مثلا بخواهید به خاطر محدودیت پهنای باند اینترنتی خودتان، فقط صدای آن را بشنوید، در این صورت CloudConvert به کارتان می‌آید.

یا اینکه باز هم خیال کنید که می‌خواهید یک فیلم چند صدمگابایتی را دانلود کنید ولی نمی‌دانید که فیلم عملا آن طور که از آن تعریف شده، خوب هست یا نه. در این صورت می‌توانید ۱۵ دقیقه اول آن را با کیفیت پایین دانلود کنید و اگر خوشتان آمد، فایل اصلی را دانلود کنید.

این سایت را در مرورگر خود، بوک‌مارک کنید، به احتمال زیاد اگر امروز با آن کاری نداشته باشید، در آینده نزدیک به کارتان خواهد آمد!


22 Aug 09:27

بچه های آخزالزمان

by giso shirazi
پسرک دوستم اومده خونه ام و با ظرف تیله هام بازی کرده  و میگه 
- خاله من خیلی دلم می خواد اینا رو باخودم ببرم
- نمی شه خاله، بچه های دیگه هم می یان با اینا بازی می کنن و دوستشون دارن
- آره ولی من واقعا دوستشون دارم و واقعا می خوام ببرمشون
- خب وقتی خودت می یای خونه من با چی می خوای بازی کنی؟
- هر دفعه باخودم می یارم با خودم می برم
- خب بچه های دیگه که می یان چی گریه می کنن؟
- خب وقتی می یام بگو من بیام تیله ها را هم بیارم باهم بازی کنیم 
- خب خودم چی؟ من خودم وقتی شماها نیستید با این تیله ها بازی می کنم 
اومده تو گوشم می گه 
خب خاله برو واسه خودت بخر  نباید که با تیله های من بازی کنی

19 Aug 19:49

کانسپت افسونگر کادیلاک (ویدئو)

کمپانی کادیلاک بار دیگر قصد دارد با نمایش جدیدترین مدل کوپه خود، نام این کمپانی را در صدر برترین سازندگان خودروهای لوکس قرار دهد.


...ادامه مطلب

19 Aug 19:01

عکس‌های تاریخی‌ سیاه و سفید که توسط کاربران شبکه اجتماعی ردیت، رنگی شدند + یک پیشنهاد

by علیرضا مجیدی

یک شبکه اجتماعی پویا با کاربران مشتاق، پیگیر و خلاقی مشخص می‌شود که با کمک هم با یک تحقیق، از اطلاعات خام آنلاین یا آفلاین به فهم جدیدی می‌رسند. یا با کمک هم گره از کار کسی می‌گشایند یا اینکه با داغ کردن هدف‌دار مطالب جالب اما پنهان موجود در اینترنت، باعث توجه ما به ناشناخته‌ها می‌شوند.

شبکه اجتماعی ردیت در این میان یک استثنا است و پیشتر از این در یک پزشک بارها در مورد ابتکارات کاربران این شبکه برایتان نوشته‌ام.

از این لحاظ کاربران ردیت در مقایسه با کاربران فیس‌بوک، کاربری فعال active دارند تا کاربری غیرفعال passive.

مدتی است که تعدادی از کاربران آماتور و حرفه‌ای ردیت از نظر توانایی ویرایش عکس، دست به کار جالبی زده‌اند و در این آدرس، عکس‌های تاریخی سیاه و سفید را رنگی می‌کنند.

عکس‌های سیاه و سفید البته اصالت خاصی دارند و بعضی‌ها اصلا دوست ندارند که تغییراتی را در این عکس‌ها شاهد باشند، اما در مقابل بعضی‌ها هم می‌گویند که دنیای واقعی هیچگاه سیاه و سفید نیست، پس چرا نباید خودمان را از تصور شرایط دنیای واقعی بازتاب داده شده در این عکس‌ها محروم کنیم.

در این پست تعدادی از این عکس‌ها را مرور می‌کنیم:

۱- لندن سال ۱۹۴۵، پسرکی سرگردان در خرابه‌های بمباران، عروسکی در دست دارد: پسر وقتی از بازی به سمت خانه آمد، دید خانه‌اش خراب شده و پدر و مادر و برادرش مرده‌اند، در چهره او تحیر و همچنین تضاد و بی‌اعتنایی به شرایط تازه‌ای که در آن گیر افتاده، نمودار است.

08-19-2013 06-58-48 AM

08-19-2013 06-59-17 AM

۲- سقوط بالن هیندنبورگ در ششم می سال ۱۹۳۷: فاجعه هیندنبورگ ‏به واقعه آتش‌سوزی در کشتی هوایی ال‌زد ۱۲۹ هیندنبورگ در نیوجرسی گفته می‌شود، در طی آن ۹۷ نفر از سرنشینان کشتی هوایی و ۳۵ نفر روی زمین (به علت سقوط کشتی) آتش گرفتند. این واقعه باعث شد تا استفاده از کشتی هوایی منسوخ شود.

08-19-2013 07-03-18 AM

08-19-2013 07-03-37 AM

این کشتی هوائی با حجمی برابر دویست هزار متر مکعب، وزنی برابر ۲۴۲ تن و طولی برابر با ۲۵۰ متر بود. این بالن با ۶۰ خدمه و ۱۵ مهماندار تنها در کار مسافربری بود. دستگاه‌های هدایت بالن هیندبرگ در محلی در جلوی آن کار گذاشته شده بود.

اتاق خلبان جلوی مرکز کنترل قرار داشت که بتواند همیشه برای کارهای اضطراری آماده باشد و در ۲۴ ساعت سه کمک خلبان در شیفت‌های ۸ ساعته خدمت می‌کردند این بالن تا آخرین سفر هوائی خود در ۱۹۳۷ جمعاً ۱۰۴۲ مسافر را جابه‌جا کرد.

۳- کمانگیرهای ژاپنی، سال ۱۸۶۰:

08-19-2013 07-04-58 AM

08-19-2013 07-05-16 AM

۴- سال ۱۸۶۴، جنگ‌های داخلی آمریکا، منظره شهر نشویل ایالت تنسی از فراز عمارت پارلمان ایالتى:

08-19-2013 07-07-03 AM

08-19-2013 07-07-25 AM

۵- کارگر بیکار، سال ۱۹۳۹:

08-19-2013 07-36-47 AM

08-19-2013 07-37-08 AM

۶- لاشه خودرو – واشنگتن، سال ۱۹۲۱:

08-19-2013 08-21-15 AM

۷- – سال ۱۹۵۳، لس آنجلس، جی مک‌نیلی در حال هنرنمایی:

08-19-2013 08-22-31 AM

08-19-2013 08-22-56 AM

۸- تابستان سال ۱۹۳۹، آلبرت اینشتین در لانگ آیلند در نیویورک:

08-19-2013 08-23-50 AM

08-19-2013 08-24-21 AM

۹- فروشگاه Old Gold در سال ۱۹۳۹:

08-19-2013 08-27-57 AM

08-19-2013 08-36-47 AM

۱۰- سال ۱۹۳۳ -نگاه سرد گوبلز بعد از اینکه متوجه می‌شود عکاسی اصلیت یهودی دارد (در مورد این عکس پیش از این در یک پزشک نوشته بودیم):

08-19-2013 08-37-13 AM

۱۱- سال ۱۸۹۳ – نیکولا تسلا:

08-19-2013 08-40-21 AM

۱۲- سال ۱۹۲۳، امتحان جلیقه ضدگلوله:

08-19-2013 08-41-16 AM

08-19-2013 08-41-38 AM

۱۳- سال ۱۹۳۸ – پسر جوان در منطقه فقیرنشین حومه بالتیمور:

08-19-2013 08-42-32 AM

08-19-2013 08-42-53 AM

۱۴- سپتامبر سال ۱۹۳۹ – نیروهای بریتانیایی سوار بر قطار برای رفتن به میدان نبرد در جبهه غرب:

08-19-2013 08-43-49 AM

۱۵- اسکار دوم، شاه سوئد و نروژ، سال ۱۸۸۰:

08-19-2013 08-44-45 AM

۱۶- والت ویتمن سال ۱۸۸۷:

08-19-2013 08-45-54 AM

08-19-2013 08-46-18 AM

۱۷- مارک تواین در باغ، سال ۱۹۰۰:

08-19-2013 08-46-55 AM

۱۸- چارلی چاپلین در ۲۷ سالگی – سال ۱۹۱۶:

08-19-2013 08-47-34 AM

۱۹- ادری هپبورن – سال ۱۹۵۳:

08-19-2013 08-58-22 AM

۲۰- سال ۱۹۶۵ – سالوادور دالی:

08-19-2013 08-59-54 AM

۲۱- سال ۱۹۲۷ – در جریان یک همایش دانشمندان بسیار مشهور عکسی با هم می‌گیرند:

08-19-2013 09-00-55 AM

دیدن این عکس در نمای بزرگ

۲۲- چارلز داروین:

08-19-2013 09-02-44 AM

۲۳- سیل‌زده‌های آمریکایی در صف دریافت کمک، در پشت سر آنها تابلوی تبلیغاتی رؤیایی آمریکایی، تضاد جالبی ایجاد کرده است – سال ۱۹۳۷:

08-19-2013 09-04-31 AM

۲۴- جورج اورول:

08-19-2013 09-05-07 AM

۲۵- سال ۱۹۳۶ – نگاه جیران مادر مهاجر:

08-19-2013 09-06-19 AM

۲۶- سال ۱۹۵۷: ارنست همینگوی:

08-19-2013 09-07-30 AM

۲۷ – سال ۱۹۰۹ – مهندس ارشد یک کشتی اقیانوس‌پیما و همکارانش در کنار یک کشتی اقیانوس‌پیما:

08-19-2013 09-11-37 AM

۲۸- سال ۱۸۶۵ – شکارچی کالیفرنیایی:

08-19-2013 09-12-53 AM

۲۹- سال ۱۹۶۳ – خودسوزی راهب بودایی:

08-19-2013 09-13-36 AM

۳۰ – سال ۱۹۶۸ – اعدام  ویت کنگ:

08-19-2013 09-15-32 AM


پیشنهاد:

ما هم در تاریخمان عکس‌های سیاه و سفید تاریخی زیادی داریم، می‌خواستم در اینجا پیشنهاد کنم دوستانی خوش‌سلیقه‌ای که مهارت خوبی در فتوشاپ دارند، در صورت تمایل لطف کنند و با انتخاب خودشان بعد از رنگی کردن تعدادی از این عکس‌ها، آنها را برای من ایمیل کنند تا در قالب پستی با نام خودشان در «یک پزشک» منتشر شود تا ضمن یک رقابت آنلاین، همه ما از نتیجه کار این دوستان بهره ببریم.

این پیشنهاد چندین فایده دارد:

- مهارت فتوشاپ و ترمیم و رنگی کردن عکس شما به چالش کشیده می‌شود.

- از این راه نگاهی دوباره‌ای می‌‌توانیم بیندازیم به تاریخمان.

مسلم است که هر چقدر شما از عکس‌های جالب‌تری و نادیده‌تری استفاده کنید و هر چقدر مهارت شما در ترمیم عکس بهتر باشد، میزان تأثیرگذاری بیشتری خواهید داشت.

ایمیل من : alirezamajidi در جی میل.


19 Aug 09:57

ماهیان میدانند عمق هرحوض به اندازه‌ دست گربه است!

by حضرت والا مامبو جامبو

نصرت رحمانی

” این روزها با هر که دوست می‌شوم احساس می‌کنم، آن‌ قدر دوست بوده‌ایم که دیگر وقت خیانت است. “
[متن بالا قسمتی از شعر انهدام از نصرت رحمانی است.نصرت رحمانی زاده سال ۱۳۰۶است او  خرداد سال ۱۳۷۹ دیده بر جهان بربست.]

” باید به قفل ها بسپاریم  / با بوسه ایی گشوده شوند / بی رخصت کلید ”

[متن بالا قسمتی از شعر کنایه از نصرت رحمانی است.]

” ماهیان می دانند عمق هر حوض به اندازه‌ی دست گربه است “

[متن بالا از کتاب تبعید در هفت چنبر زنجیر است.]

” باران که بیاید  / از دست چترها / کاری بر نمی آید / ما اتفاقی هستیم / که افتاده ایم “

پیوست : درباره نصرت رحمانی بیشتر بدانید ! همچنین بخوانید دیگر مطالب ادبی را !

19 Aug 07:46

SoC چیست؟ چه تفاوتی با CPU دارد؟

by no-spam@zoomit.ir (رضا نقش بند)
SoC چیست؟ چه تفاوتی با CPU دارد؟

این روزها به مشخصات فنی هر گجتی که سر بزنید نام SoC یا System on a chip به چشم می‌خورد. با وجود اینکه بارها در مقالات اختصاصی زومیت به شرح مختصر این عبارت پرداخته‌ایم، هنوز بسیاری از کاربران بطور کامل با آن آشنا نیستند و تفاوت آن را با پردازنده‌های قدیمی نمی‌دانند. در این مقاله قصد داریم بصورت ساده به تشریح آن بپردازیم. مثل همیشه با زومیت همراه باشید.

19 Aug 07:22

The Underground New York Public Library

by oitzarisme

TUNYPL1

“Tropic of Cancer,” by Henry Miller

 

The Underground New York Public Library is a photo series featuring the Reading-Riders of the NYC subways. The photos come together as a visual library. This library freely lends out a reminder that we’re capable of traveling to great depths within ourselves and as a whole.

Ourit Ben-Haim

 

 

TUNYPL2

“The Places That Scare You: A Guide to Fearlessness in Difficult Times,” by Pema Chodron

 

 

TUNYPL3

“What the Dog Saw: And Other Adventures,” by Malcolm Gladwell

 

 

TUNYPL4

“Bared to You,” by Sylvia Day

 

 

TUNYPL5

“The O. Henry Prize Stories 2007: The Best Stories of the Year,” Compiled by Charles D’Ambrosio, Ursula K. Le Guin, and Lily Tuck; Edited by Laura Furman.

 

 

TUNYPL6

“Notes from the Underground,” by Fyodor Dostoyevsky

 

 

TUNYPL7

“Politics,” by Aristotle

 

 

TUNYPL8

“Star Wars (The Old Republic): Revan,” by Drew Karpyshyn

 

 

TUNYPL9

“The Harvard Psychedelic Club: How Timothy Leary, Ram Dass, Huston Smith, and Andrew Weil Killed the Fifties and Ushered in a New Age for America,”
by Don Lattin

 

 

TUNYPL10

“The Catcher in the Rye,” by J. D. Salinger

 


More images on www.undergroundnewyorkpubliclibrary.com and on Facebook. Ourit Ben-Haim makes the pictures and the posts. “I’m fascinated by how we apply ourselves to stories and discourse. In so doing, we shape who we understand ourselves to be.”
More details about the project on the Commons Questions page. Found by Bogdan Cazacioc.


This project is an invitation to 8th edition of the Bookfest International Book Fair, which will take place between 29 May – 2 June at the Romexpo Complex, pavilions C1, C2, C3, C4, C5, where Oitzarisme we will be present with Love Issue.
Logo_Bookfest_2013

16 Aug 16:49

Window

alimec

من خونه رویاهام و پیدا کردم

Ramsar  -  رامسر Ramsar  -  رامسر

نمی‌دانم، خوب است یا بد. این‌که هر روز صبح چشم بگشایی به تصویر در و پنجره‌ای رو به جنگلی مه‌آلود.

16 Aug 09:43

گرگ خیابون!

by lmedicine

میگن الهی همسر بد نصیب گرگ بیابون نشه. اونوقت برای من سئواله که پس چی باید نصیب گرگ بیابون بشه؟ یه همسر خوب؟ آخه این به نظر شما منطقیه؟ طبیعیه که گرگ بیابون نماد وحشیگری و سبعیته٬ پس چرا نباید یکی مثل خودش به تیرش بخوره؟

اینا رو گفتم که بگم این خانمی که کنارم نشسته بود یه جورایی نصیب گرگ شد. البته از نوع خیابونی نه بیابونی! یعنی ساعت دو نصفه شب پشت چراغ قرمز ایستاده بود که یه غولتشن بدون اجازه وارد ماشینش شد. هاج و واج داشت بهش نگاه میکرد که این از کجا پیداش شده و چه آشنایی باهاش داره. اما خیلی زود فهمید که طرف اصلن نسبتی باهاش نداره و درگیر یه پروژه زورگیری شده. اولین تجربه زورگیریش با این مختصات بوده. قبلن فوقش مداد پاک کن و خودنویس ازش کش میرفتن اما ایندفعه قضیه خیلی جدی تر بود و ابعاد فاجعه نامعلوم!

چراغ سبز شد و گرگ خیابونی چاقو بدست دستور حرکت داد. اما زن مخالفت کرد و شروع کرد به فریاد زدن. اما کو گوش شنوا؟ افراد زیادی اون نزدیکی نبودن. تیزی چاقو رو که زیر گلوش حس کرد ساکت شد. قبول کرد که حرکت کنه. مرد ازش خواست که بپیچه داخل کوچه. اونم قبول کرد و به سمت کوچه رفت. اما در یک لحظه پاشو روی گاز فشار داد و با سرعت زیاد به سمت میدون حرکت کرد. به این امید که اونجا کسی به دادش برسه. مرد صورت زنو محکم به فرمون ماشین چسبوند تا جایی رو نبینه. زن اما مهم نبود براش که جایی رو ببینه یا نبینه٬ مقصدش جدول کنار خیابون و بعد هم بالای درخت بود. گاهی اوقات که چارچشمی میبینن هم سر از اونجا در میارن!

گرگ خیابونی با سر میره تو شیشه و شیشه هم به قالب سرش قوس برمیداره و میشکنه. آه از نهاد هردو همینجور داشت برمیخاست٬ این واسه خاطر ماشینش و اون به خاطر اندوخته ی ناچیزی که توی کله ی پوکش داشت. به زحمت از ماشین پیاده میشه و از درخت پایین میاد. با سرگیجه به طرف دوستش میره که سوار موتور منتظرش بود. بعد هم هردو با سرگیجه بسرعت دور میشن. این بخاطر ضربه ای که به سرش خورده بود و اونم بخاطر اینکه دست خالی داشت برمیگشت خونه.

معدود ملتی که دور میدون بودن تجمع میکنن. یدک کش وارد عمل میشه و ماشینی رو که متفکرانه به درخت تکیه داده بود٬ به وضع عادی درمیاره. البته قبلش خانم راننده رو که به فرمون چسبیده بود٬ طی اقدامات امداد و نجات فرود میارن. بعد هم سروکله ی پلیس پیدا میشه. معلوم نیست واسه چی! اول به خانمه گیر میدن که حتمن بدمستی کردی که پر پرواز بدست آوردی٬ یالا بریم کلانتری! اما چند نفر توضیح دادن که قضیه جدی تر از این حرفاست و بحث آدم ربایی و سوءقصد و اینا درکار بوده. خب پس بفرمایید بریم کلانتری! درهر حال مقصد کلانتریه اما خب لحنش خیلی فرق میکنه.

مطمئنم خیلی از شما تاحالا پاتون به پاسگاه و کلانتری باز نشده! امیدوارم هیچوقت این اتفاق نیافته. چون دقیقن با ورود به این اماکن هست که ساختارهای ذهنیتون از هم میپاشه و دچار یاس فلسفی میشین. مثل همین خانم که فکر میکرد با اتفاقی که براش افتاده الان نیروی انتظامی واسه همه ی نیروهای تحت امر آماده باش میزنه٬ نیروهای ذخیره فراخونده میشن٬ ورودی و خروجی شهر بسته میشه٬ خونه به خونه جستجو میشه تا متجاوزین دستگیر بشن. اما زهی خیال باطل! اولین سئوالی که افسر نگهبان مطرح کرد این بود که این وقت شب تنهایی بیرون چیکار میکردی؟

خب راست میگفت. راستش منم میخواستم همینو ازش بپرسم. اما واقعیت این بود که هیچ سئوالی به اندازه ی این سئوال عصبانیش نمیکرد. البته به این اعتقاد دارم که امنیت به گونه ای باید در سطح شهر و حتا خارج شهر برقرار باشه که هر شهروندی فارغ از جنسیتش در هر ساعت شبانه روز بتونه تردد کنه. این چیزیه که در سطح کلان باید بهش توجه بشه. اما به عنوان یه فرد در جامعه هیچوقت نمیشه به این سطح از امنیت دل خوش کرد. وقتی ما مردها چنین امنیتی رو حس نمکنیم شعار دادن دردی رو دوا نمیکنه. وقتی قویترین مرد ایران روز روشن وسط خیابون همراه رفقاش خفت میشه اونوقت یه زن تنها نصفه شب پشت چراغ قرمز چطور میتونه احساس امنیت کنه؟

اما اینا دلیل نمیشه ارگانی که مسئول حفظ امنیت جامعه است از زیر بار مسئولیت شونه خالی کنه و انگشت اتهام رو به سمت شهروندان نشونه بره. اما خب میره٬ چه میشه کرد! خانم راننده شدیدن عصبانی میشه و به افسر نگهبان میگه که ممکنه دفعه ی بعد این اتفاق برای خونواده ی خودت بیافته پس زیاد خوشحال نباش. افسر نگهبان هم عصبانی تر میشه و مدعیه که من هیچوقت اجازه نمیدم همسرم نصفه شب از خونه بیرون بره و اینا.

خب وقتی هر کی شرح وظایف خودشو فراموش کنه اینجور آش شله قلمکار میشه که برخوردهای سلیقه ای و شخصی صورت میگیره. یکی نیست که به اون افسر بگه باباجان شما وظیفه ی خودتو انجام بده و وارد معقولات نشو! البته کار زیادی هم از دستشون برنمیاد مگه اینکه پرونده سازی کنن و یه مدت دیگه که نیروهای خودجوش مردمی متجاوزین رو حین ارتکاب جرم دستگیر کردن٬ از روی شباهت اقدامات مجرمانه پی به ماجرا ببرن. من که فکر میکنم یه نرم افزار ارزان قیمت خیلی بهتر این کارو انجام میده!

خانم راننده اما خودش وارد عمل میشه. به سراغ بانکی که اون نزدیکی بود میره تا از تصاویر ضبط شده ی دوربین مداربسته سرنخ جمع کنه. اما مدیران بانک مدعی میشن که دوربین ها خاموش بود! (آدرس و مشخصات بانک مذکور جهت هرگونه اقدام مقتضی توسط سارقان محترم بانک موجود میباشد). پلیس آگاهی اما امکانات بیشتری داره. میتونه چهره نگاری کنه. خانم راننده به سراغ اونا میره. اما موقع بازیافت محفوظات مغزی٬ ادعا میکنه از بس شوکه شده بود که اصلن قیافه طرف یادش نمیاد! بعد با این سئوال اساسی از طرف مامور آگاهی مواجه میشه که پس واسه چی اومدی اینجا؟ ضمن اینکه ساعت دو نصفه شب تنهایی بیرون چیکار میکردی!

خانم راننده عصبانی تر از قبل برای گرفتن گواهی به سراغ ما میاد. تا لااقل بتونه اثبات کنه که برخوردی اتفاق افتاده. همه ی داستانو برام تعریف میکنه. خیلی دلم میخواست بپرسم نصفه شب تنهایی بیرون چیکار میکرد. اما دیگه جرات نمیکردم٬ خب حتمن برای خودش دلایلی داشت دیگه. شاید کشیک بوده یا شیفت شب کار میکرده! چه ارتباطی به ما داره! اما چالش عمده آثار و علایمی بود که نشون میداد. چون همه ناشی از اثر کمربند ایمنی و درخت نوردی و اینا بود. دریغ از یه جای چاقو یا قمه! یعنی ممکنه همه ی این داستان یه ترفند برای توجیه بالا رفتن از درخت باشه؟ یعنی ممکنه از نظر حیثیتی این قضیه براش اونقدر سنگین بوده که مجبور به خلق این داستان شده باشه؟ اونوقت سئوالی که مطرح میشه اینه که نصفه شبی تنها بیرون چیکار میکرد!

18 Jul 11:22

HTC One Mini معرفی شد: صفحه نمایش 4.3 اینچ، پردازنده‌ی دو هسته‌ای، بدنه آلومینیومی، دوربین اولتراپیکسل و عرضه در مرداد ماه

by no-spam@zoomit.ir (حمید رضا رودابه)
alimec

????

HTC One Mini

نسخه‌ی کوچک‌تر پرچمدار محبوب HTC  با صفحه نمایش 4.3 اینچی و امکانات نرم افزاری مشابه با HTC One، تا ماه آینده وارد بازار خواهد شد. گفته می‌شود قیمت گذاری این مدل بسیار منصفانه و تا حد قابل توجهی پایین‌تر از مدل اصلی می‌باشد. در ادامه با جزئیات بیشتر همراه ما باشید.